منظورشون فیلم های Split و Unbreakable از همین کارگردان هست
این سه فیلم مجموعا یک سه گانه رو تشکیل میدن که با اینکه اسم یکسانی ندارن اما از جنبه ی داستان و دنیای فیلم، در ادامه ی همدیگه ساخته شدن
از GOT ضعیف تره به نظر من
اما تا حالا که چهار فصلش رو دیدم باید بگم اصلا خسته کننده نشد و جذابیتش رو حفظ کرد
نسبت به GOT کم تب و تاب تر و کم هیجان تره اما همچنان یکی از سریال های خیلی خوش ساخت در سبک تاریخیه
مخصوصا دو شخصیت اصلی Ragnar Lothbrok و Lagertha واقعا دوست داشتنی هستن
آخه یعنی چی؟
GOTو برداشتین با چند تا سریال دیگه که بچه ها گفتن
اونوقت مثلا Blue is the Warmest Color هست!
چطوریه؟! اگه صحنه دارا حذف شدن که این دیگه آخر صحنه ست که! اگه هم قضیه چیز دیگه ایه لطفا شفاف سازی کنید
خوبه من اینا رو قبلا از تاینی دانلود کردم
فیلم خیلی خوبی بود. یعنی قبل از شروع فیلم، با توجه به سلیقه خودم، سبک و سیاق اکثر این قبیل فیلم ها و برچسب درام در قسمت ژانر فیلم، فکر میکردم با یه فیلم خسته کننده طرفم اما باید اعتراف کنم این فیلم بیشتر یک اثر جنایی و هیجان انگیز بود تا یک تجربه درام و اشک آور.
---------------------------
امتیاز من 8 از 10
---------------------------
قبل از هر چیزی بگم که با یک تجربه اعصاب خورد کن طرفین. فیلم با ریتم کند و آرومی شروع میشه. شات ها نسبتا طولانی هستن و کارگردان این اجازه رو به مخاطب میده که جزییات تک تک شات ها رو ببینه و در ذهنش حک کنه. رفته رفته، ریتم فیلم تند تر میشه و به همون میزان، وقایع داستان هم رنگ جدی تر و تاریک تری به خودشون می گیرن. در جاهای مختلفی از فیلم، اتفاقاتی میفته که منطق خاصی براشون پیدا نمیشه. شاید اگه مدت زمان فیلم حدود نیم ساعت بیشتر بود و در نتیجه زمان بیشتری برای پرداختن به مسائلی مثل پیشینه کاترین، خانواده ای که ازش خریداری شده، و رابطه ی میان کاترین و سباستین وجود داشت، نقاط مبهم و کم منطق و ضعیف داستان پوشیده میشدن و شایستگی این اثر هم بیشتر میشد ولی در نیمه اول فیلم، همه چیز سریع تر از انچه باید رخ میده. کاترین خیلی سریع گرفتار عشق هوس آلود سباستین میشه (اون هم مردی که فقط ظاهرش مردانه ست وگرنه یک فرد بی سواد پست عامی و بی شخصیت از طبقات خیلی پایین جامعه ست و بخاطر پرداخت ضعیف شخصیتش و رابطه ش با کاترین، تمامیت این رابطه زیر سوال میره و عامل اعصاب خورد کن شدن فیلم هم یکیش همینه)
از شباهت این اثر با فیلم زیبای سوفیا کاپولا (The Beguiled) نمیشه گذشت. هر دو، آثاری با محوریت زنان هستند و در هر دو، مرد یا مردانی متجاوز و زورگو در زندگی این زن ها مشاهده میشن و در هر دو، تلاش زن بر اونه که از شرشون خلاص بشه و به آزادی دست پیدا کنه (از نقش مفید قارچ سمی هم در هر دو فیلم نباید غافل شد!)
البته کاترین برای این آزادی و با معشوق حقیقی بودن بهای سنگینی رو باید پرداخت کنه (بهایی که زنان فیلم کاپولا مجبور به پرداختش نبودن) . شات پایانی فیلم، کاترین رو نشون میده که بر مبل گران قیمتی نشسته و به دوربین خیره شده. این خودش گویای همه چیز و خلاصه ای از کل فیلمه. فیلم برداری و صداگذاری فیلم هم، در نبود موسیقی متن، هر چه بیشتر به القای حس تنهایی، سردی، بیرحمی و پستی کمک کردن. این فیلم نشون میده که چطور یک فرد بظاهر مظلوم و بی گناه میتونه در راه رسیدن به اهدافش همه چیز رو فدا کنه و به پست ترین درجات انسانیت نزول کنه. حتی از حیوان هم پست تر
فیلم خوبی بود
من امتیاز 7 از 10 رو براش مناسب می دونم
و حتما برای طرفداران ژانر ترسناک ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره
اما اول چند تا از نکات مثبت فیلم رو از نظر خودم میگم:
بازی ها در سطح قابل قبولی قرار داشتن. با اینکه بار بازی بر دوش دو دختر خردسال به اسم جنیس و لینداست، اما این دو نفر به خوبی از پس نقش هاشون بر اومدن. بازی سایر بازبگران در نقش هایی مثل خواهر شارلوت، آقا و خانم مولینز، کارول، نانسی هم قابل قبوله. من شخصا بازی های میراندا اُتو رو دوس دارم (یاد نقشش در ارباب حلقه ها بخیر)
موسیقی متن مناسب فضای فیلمه و حس تعلیق رو خصوصا در نیمه ابتدایی فیلم به خوبی در بیننده ایجاد میکنه ولی در نیمه دوم و خصوصا در یک سوم پایانی فیلم، متناسب با حال و هوای اون قسمت، موسیقی بیشتر حالت یک thriller رو به خودش میگیره که البته ایرادی به موسیقی نیست. ایراد به فیلمه.
فیلم برداری و نورپردازی و خصوصا تضاد میان سکانس های واقع در روز و فضای بیرون از خونه با سکانس های شب و داخل خونه و بازی با سایه ها و منابع نور جالب از آب در اومده و راضی کننده ست
نکته مثبت دیگه ی فیلم پیشرفتش نسبت به نسخه اوله. من به نسخه اول 5 دادم چون تنها یکبار میشد دیدش. اونم بخاطر تبلیغات و هایپش. اما آنابل آفرینش بطور محسوسی بهتر از نسخه ی خسته کننده ی اوله. تغییر کارگردان و تیم نویسندگی یکی از دلایل مهم این پیشرفته. دیوید سندبرگ با فیلم خوب Lights Out نشون داد که پتانسیل بالایی برای خلق آثاری نوین در ژانر ترس و وحشت داره. من البته اون فیلم رو بیشتر دوست داشتم چون جنس ترسش واقعی تر بود
اما نکات منفی فیلم از دید من:
کارگردان شهیر و فقید و استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، در جایی درباره تفاوت بین ترس و تعلیق گفته که ترس مثل این میمونه که چند نفر دور یک میز تو اتاقی باشن و بمبی زیر میز تیک تاک کنه و اون بمب منفجر بشه. این میشه ترس. تعلیق اما اونه که بمب هیچوقت منفجر نشه. بیننده تماما در انتظار انفجاره ولی انفجاری رخ نمیده. همیشه میگن انتظار ترس از خود ترس قوی تره و اینجاست که آنابل آفرینش نقطه ضعف نشون میده.
(خطر لوث شدن داستان)
درست از سکانسی که جنیس برای بار سوم (فک کنم) وارد اتاق ممنوعه دختر مرحوم خانواده مولینز میشه و دخترک رو میبینه که رو به بیرون و جلوی پنجره ایستاده و میگه چیکار داری و میگه میخوام کمکم کنی و میپرسه چه کمکی و بعد برمیگرده و روی شیطانیش رو نشون میده و به جنیس میگه روحت رو میخوام، درست از همون لحظه بمب منفجر میشه و تعلیق جای خودش رو به ترس میده. انتظار ترس به خود ترس تبدیل میشه. از اون لحظه ست که ما مدام شیطان رو در شکل های مختلف و بصورت تجسم عینی میبینیم. موجودی سیاه با دو شاخ و دم و دست های بلند و انگشتان ترکه ای و کشیده با ناخن های بلند و چشمانی سرخ. دیگه ترس نداریم ازش. ترس جای خودشو به هیجان میده و آنابل آفرینش از اثری ترسناک به یک اثر در ژانر هیجان انگیز تبدیل میشه چون همه چیز طبق انتظار جلو میره و میدونیم دیگه با چه موجودی طرفیم (هر چند که خیلی هامون همون اولم میدونستیم چطور موجودی پشت اون عروسکه). سکانس های پایانی فیلم واقعا ناامیدم کردن. اونجا که خواهر شارلوت به آینه کوبونده میشه. اونحا که خانم مولینز نصف میشه و با صلیب به دیوار کوبیده شده. اونجا که آقای مولینز به طرز قابل پیش بینی کشته میشه. هیچکدوم برای کسی که فیلم ترسناک زیاد دیده و قواعد رو میشناسه ترس ندارن. فقط هیجان دارن. و این برای اثری که خودش رو ترسناک معرفی میکنه ضعفه.
(پایان بخش اشارات داستانی)
وقتی این اثر رو با آثار برگزیده ژانر وحشت همچون Psycho اثر هیچکاک و Rosemary's Baby اثر زیبای رومن پولانسکی مقایسه می کنیم شاهد روندی هستیم که سینمای وحشت در سالهای اخیر طی کرده و اون تجاری سازی فیلم ها و نگاه به اونها به عنوان کیف های پول بالقوه ست و اینکه فیلم ها برای سلیقه های نازل کسایی که میخوان دست کسی رو بگیرن و برن سینما و صرفا وقت بگذرونن بهینه شدن
قطعا آثاری مثل Annabelle Creation یا The Conjuring 2 یا Sinister با وجود ترسناک بودن، نمیتونن حق مطلب رو در خصوص این ژانر پرطرفدار ادا کنن اما به عنوان یک تجربه سینمایی، آثاری قابل قبول و شایسته تماشا شدن هستند
Russian Ark قطعا یک اثر متفاوت و منحصربفرده
امتیاز من 8 از 10
اما فقط در صورتی این فیلم رو تماشا کنین که آدم پر صبر و حوصله ای هستین و از شنیدن دیالوگ های اندیشمندانه و سطح بالا که میتونن حوصله هر بشری رو سر ببرن خسته نمیشین و در نهایت به دنبال یک تجربه هنری و سینمایی خاص می گردین، نه یک فیلم روزمره با داستانی مشخص و دیالوگ هایی کاملا عادی و در جهت پیشبرد پلات. گفتم اول این نکته رو بگم. چون این فیلم مخاطب خاص خودشو داره
اولین چیزی که در مورد کشتی روسی جلب توجه میکنه قطعا روش بکار رفته در فیلم برداری این اثره. اولا الکساندر سوکوروف فقط یک روز اجازه داشته در کاخ موزه ی زمستانی آرمیتاژ در سن پترزبورگ فیلم برداری کنه. فقط یک روز. ثانیا تمام مدت فیلم رو فیلم برداز با استفاده از steadicam و بر روی دست و تنها در یک تک شات فیلم بردازی کرده. بنابراین چیزی به نام ادیت و کات در این فیلم وجود نداره. کل فیلم یک شات طولانی 96 دقیقه ایه. سوکوروف و فیلم بردار و عوامل نور و صدا دوبار شکست میخورن در رسیدن به این هدف جاه طلبانه. و در نهایت، در بار سوم موفق میشن. سبک فیلم برداری کشتی روسی شباهت زیادی به آثار بلا تار داره، مثل اسب تورین و سمفونی ورکمایستر. بلا تار هم از سکانس های تک شات طولانی زیاد استفاده میکرد.
(متن زیر حاوی برخی اشارات به سکانس های فیلمه که البته چیزی از داستان رو لو نمیدن چون اساسا این فیلم داستان محور نیست ولی اگه میخواین همه چیز براتون تازه باشه نخونین)
فیلم اینطور شروع میشه که راوی (با صدای کارگردان) ظاهرا تصادفی داشته که حالا یا مرده یا بیهوشه و ناگهان خودش رو در قرن نوزدهم و در ورودی کاخ زمستانی در سن پترزبورگ میبینه. زاویه دوربین در کل فیلم اول شخص و از دید راوی فیلمه. سپس او با چند افسر و معشوقه هاشون همراه میشه و به داخل کاخ میره (در حالیکه کسی او رو نمیبینه) و اندکی بعد، یک شخصیت شبه گونه ی دیگه به نام مارکیز (که یک نجیب زاده اروپایی اهل فرانسه و احتمالا همون شخصیت حقیقی مارکیز دو کوستین، سیاح معروف فرانسویه) به او ملحق میشه و این دو در کنار هم از راهرویی وارد راهروی دیگه و از سرسرایی وارد سرسرای دیگه میشن و در هر اتاق و هر گوشه، ما شاهد برگ متفاوتی از تاریخ روسیه هستیم. از شاهزاده کاترین گرفته تا پطر و الکساندر و نیکولاس اول (که سکانس مربوط به نیکولاس اول برای ما ایرانی ها جالبه چون در اون چند فرستاده ایرانی رو میبینیم که برای عرض پوزش فتحعلی شاه از حادثه مرگ دیپلمات روس در تهران فرستاده شدن) و مجموعا سیصد سال از تاریخ روسیه در این گشت و گذار مرور میشه. و در نهایت هم وارد سرسرایی بزرگ میشیم و مراسم رقص باشکوه نجیب زادگان با اجرای ارکستر سمفونی و خروج از کاخ و پایان فیلم.
(پایان بخش اشارات)
در واقع دلیل نامگذاری فیلم به کشتی روسی اینه که فیلم حاوی صحنه هایی از دوره های مختلف تاریخی روسیه هستش. اما کاش به فقرا و رعایا هم پرداخته میشد در حالیکه این کشتی، کشتی ثروتمندان و کاخ نشینانه.
صحنه پردازی و گریم مشخصا از نقاط قوت فیلم هستن و موسیقی باشکوه و هنرمندانه موسیقیدانان بزرگ هم این عظمت و جلال رو کامل میکنه
فقط یک لحظه به این دقت کنین که تمام فیلم در یک شات گرفته شده. تصور کنین اگه تو چند دقیقه پایانی اشتباهی رخ میداد چی میشد. دوباره از اول!و این یعنی بلندپروازی و جاه طلبی کارگردان که واقعا تحسین برانگیزه
به قول پل: Sometimes you've just gotta roll the dice (همون دلتو بزن به دریای خودمون)
شمام دلتون رو بزنین به دریا و ببینینش. فیلم خوبی بود. کمدیش هم خوبه. دیالوگ ها و موقعیت های کمدی خوبی داره (صدای ست روگن در نقش پل هم عالیه) و همینطور بازی نیک فراست و سایمون پگ که باز هم بعد از تجربه بازی مقابل همدیگه در Hot Fuzz محصول 2007, نشون دادن زوج خوبی هستن و کریستن ویگ هم که مثل همیشه طنازه
7 از 10 (میشد 8 بدم ولی بخاطر مسائل داروینیستی که تو فیلم مطرح میشه زیاد حال نکردم باهاش که بخوام 8 بدم)
کمدی کلامی خوبی داره و دیالوگ ها در موقعیتی که استفاده میشن طنازی خوبی دارن و کلی میتونین باهاشون بخندین
ترکیب جونا هیل و مایکل سرا واقعا جالب از آب در میاد و وقتی به این دو نفر, ست روگن و کریستوفر مینتس-پلس هم اضافه بشن, نتیجه ی کار مطمئنا خوشایند میشه
من بهش 7 از 10 میدم. ارزش دیدن دوباره رو هم داره ولی یه سری سکانس ها به نظرم زیادی بودن و اگه نبودن یا کوتاه تر بودن هم حوصله سربر نمیشدن هم مخاطب بین خنده هاش وقت خالی پیدا نمیکرد.اگه مدت فیلم 90 دقیقه بود مثلا, خیلی تاثیرگذار تر میشد. حس میکنم یه جاهایی زیادی کشش دادن
در Respect، به کارگردانی لیسِل تامی، با زندگی خصوصی و حرفه ای آریتا فرانکلین، خواننده ی سیاه پوست فقید امریکایی در سبک سول (ترکیبی از موسیقی های جاز، بلوز و موسیقی کلیسا که ریشه در سنت های سیاه پوستان امریکا داره) آشنا می شیم. این فیلم هم مثل سایر آثاری که به زندگی نامه ی موسیقی دانان و خوانندگان می پردازن از فرمول مشخصی پیروی می کنه که شامل معرفی دوران کودکی، کشف استعداد، شکوفایی هنری، افتادن در مسیر سراشیبی و سقوط، و در نهایت، رستگاری و جاودانگی میشه. بازی برجسته و حقیقتا تماشایی جنیفر هادسن که شخصا صدای زیبا و گرم و پر طنینی هم داره و تمام آهنگ های فیلم رو هم با صدای خودش خونده، ممتازترین و بهترین ویژگی Respect محسوب میشه. در Respect (به معنای "احترام") که عنوان یکی از آهنگ های معروف آریتا فرانکلین هم هست، با انبوهی از آهنگ های معروف و محبوب این خواننده سبک سول مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از زمان طولانی فیلم رو به خودشون اختصاص دادن و شاید همین زمان طولانی در ترکیب با عدم برقراری توازن کافی بین پرداختن به ابعاد حرفه ای و کاری زندگی این هنرمند و رسیدگی به امورات شخصی و زندگی خصوصی فرانکلین رو بشه جزو نقاط ضعف اصلی این اثر به شمار آورد. آریتا فرانکلین در زندگی شخصی خودش از همون دوران کودکی با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم می کرد. جدایی والدین، مرگ زود هنگام مادر در همون سنین کودکی، مشکلات زناشویی و سوء استفاده های همسرش، تد وایت (مارلون وِینز)، از وی و مشکل سوء مصرف مشروبات الکلی و همین طور رابطه ی پر تلاطم و پر افت و خیز این هنرمند با پدرش (با بازی فورست ویتاکر) و مضاف بر این ها، زیستن در فضای آکنده از تبعیض نژادی دهه های میانی قرن بیستم در امریکا که با جنبش برابری نژادی به رهبری دکتر مارتین لوتر کینگ همزمان شده بود، بخشی از موانع و رویدادهای مهم دوران خوانندگی این هنرمند نامدار بودن که با وجود تلاش برای پرداختن به این موارد، اما حس می کنم می تونست انرژی و وقت بیشتری برای شکل دادن به این بخش صرف بشه. Respect قطعا اثری قابل احترام در میان آثار درام بیوگرافی هست که با بازی های قوی، موسیقی شنیدنی، و آهنگ های گوش نواز می تونه علاقه مندان به این ژانر رو تا حد خوبی راضی کنه
این سه فیلم مجموعا یک سه گانه رو تشکیل میدن که با اینکه اسم یکسانی ندارن اما از جنبه ی داستان و دنیای فیلم، در ادامه ی همدیگه ساخته شدن
اما تا حالا که چهار فصلش رو دیدم باید بگم اصلا خسته کننده نشد و جذابیتش رو حفظ کرد
نسبت به GOT کم تب و تاب تر و کم هیجان تره اما همچنان یکی از سریال های خیلی خوش ساخت در سبک تاریخیه
مخصوصا دو شخصیت اصلی Ragnar Lothbrok و Lagertha واقعا دوست داشتنی هستن
GOTو برداشتین با چند تا سریال دیگه که بچه ها گفتن
اونوقت مثلا Blue is the Warmest Color هست!
چطوریه؟! اگه صحنه دارا حذف شدن که این دیگه آخر صحنه ست که! اگه هم قضیه چیز دیگه ایه لطفا شفاف سازی کنید
خوبه من اینا رو قبلا از تاینی دانلود کردم
---------------------------
امتیاز من 8 از 10
---------------------------
قبل از هر چیزی بگم که با یک تجربه اعصاب خورد کن طرفین. فیلم با ریتم کند و آرومی شروع میشه. شات ها نسبتا طولانی هستن و کارگردان این اجازه رو به مخاطب میده که جزییات تک تک شات ها رو ببینه و در ذهنش حک کنه. رفته رفته، ریتم فیلم تند تر میشه و به همون میزان، وقایع داستان هم رنگ جدی تر و تاریک تری به خودشون می گیرن. در جاهای مختلفی از فیلم، اتفاقاتی میفته که منطق خاصی براشون پیدا نمیشه. شاید اگه مدت زمان فیلم حدود نیم ساعت بیشتر بود و در نتیجه زمان بیشتری برای پرداختن به مسائلی مثل پیشینه کاترین، خانواده ای که ازش خریداری شده، و رابطه ی میان کاترین و سباستین وجود داشت، نقاط مبهم و کم منطق و ضعیف داستان پوشیده میشدن و شایستگی این اثر هم بیشتر میشد ولی در نیمه اول فیلم، همه چیز سریع تر از انچه باید رخ میده. کاترین خیلی سریع گرفتار عشق هوس آلود سباستین میشه (اون هم مردی که فقط ظاهرش مردانه ست وگرنه یک فرد بی سواد پست عامی و بی شخصیت از طبقات خیلی پایین جامعه ست و بخاطر پرداخت ضعیف شخصیتش و رابطه ش با کاترین، تمامیت این رابطه زیر سوال میره و عامل اعصاب خورد کن شدن فیلم هم یکیش همینه)
از شباهت این اثر با فیلم زیبای سوفیا کاپولا (The Beguiled) نمیشه گذشت. هر دو، آثاری با محوریت زنان هستند و در هر دو، مرد یا مردانی متجاوز و زورگو در زندگی این زن ها مشاهده میشن و در هر دو، تلاش زن بر اونه که از شرشون خلاص بشه و به آزادی دست پیدا کنه (از نقش مفید قارچ سمی هم در هر دو فیلم نباید غافل شد!)
البته کاترین برای این آزادی و با معشوق حقیقی بودن بهای سنگینی رو باید پرداخت کنه (بهایی که زنان فیلم کاپولا مجبور به پرداختش نبودن) . شات پایانی فیلم، کاترین رو نشون میده که بر مبل گران قیمتی نشسته و به دوربین خیره شده. این خودش گویای همه چیز و خلاصه ای از کل فیلمه. فیلم برداری و صداگذاری فیلم هم، در نبود موسیقی متن، هر چه بیشتر به القای حس تنهایی، سردی، بیرحمی و پستی کمک کردن. این فیلم نشون میده که چطور یک فرد بظاهر مظلوم و بی گناه میتونه در راه رسیدن به اهدافش همه چیز رو فدا کنه و به پست ترین درجات انسانیت نزول کنه. حتی از حیوان هم پست تر
من امتیاز 7 از 10 رو براش مناسب می دونم
و حتما برای طرفداران ژانر ترسناک ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره
اما اول چند تا از نکات مثبت فیلم رو از نظر خودم میگم:
بازی ها در سطح قابل قبولی قرار داشتن. با اینکه بار بازی بر دوش دو دختر خردسال به اسم جنیس و لینداست، اما این دو نفر به خوبی از پس نقش هاشون بر اومدن. بازی سایر بازبگران در نقش هایی مثل خواهر شارلوت، آقا و خانم مولینز، کارول، نانسی هم قابل قبوله. من شخصا بازی های میراندا اُتو رو دوس دارم (یاد نقشش در ارباب حلقه ها بخیر)
موسیقی متن مناسب فضای فیلمه و حس تعلیق رو خصوصا در نیمه ابتدایی فیلم به خوبی در بیننده ایجاد میکنه ولی در نیمه دوم و خصوصا در یک سوم پایانی فیلم، متناسب با حال و هوای اون قسمت، موسیقی بیشتر حالت یک thriller رو به خودش میگیره که البته ایرادی به موسیقی نیست. ایراد به فیلمه.
فیلم برداری و نورپردازی و خصوصا تضاد میان سکانس های واقع در روز و فضای بیرون از خونه با سکانس های شب و داخل خونه و بازی با سایه ها و منابع نور جالب از آب در اومده و راضی کننده ست
نکته مثبت دیگه ی فیلم پیشرفتش نسبت به نسخه اوله. من به نسخه اول 5 دادم چون تنها یکبار میشد دیدش. اونم بخاطر تبلیغات و هایپش. اما آنابل آفرینش بطور محسوسی بهتر از نسخه ی خسته کننده ی اوله. تغییر کارگردان و تیم نویسندگی یکی از دلایل مهم این پیشرفته. دیوید سندبرگ با فیلم خوب Lights Out نشون داد که پتانسیل بالایی برای خلق آثاری نوین در ژانر ترس و وحشت داره. من البته اون فیلم رو بیشتر دوست داشتم چون جنس ترسش واقعی تر بود
اما نکات منفی فیلم از دید من:
کارگردان شهیر و فقید و استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، در جایی درباره تفاوت بین ترس و تعلیق گفته که ترس مثل این میمونه که چند نفر دور یک میز تو اتاقی باشن و بمبی زیر میز تیک تاک کنه و اون بمب منفجر بشه. این میشه ترس. تعلیق اما اونه که بمب هیچوقت منفجر نشه. بیننده تماما در انتظار انفجاره ولی انفجاری رخ نمیده. همیشه میگن انتظار ترس از خود ترس قوی تره و اینجاست که آنابل آفرینش نقطه ضعف نشون میده.
(خطر لوث شدن داستان)
درست از سکانسی که جنیس برای بار سوم (فک کنم) وارد اتاق ممنوعه دختر مرحوم خانواده مولینز میشه و دخترک رو میبینه که رو به بیرون و جلوی پنجره ایستاده و میگه چیکار داری و میگه میخوام کمکم کنی و میپرسه چه کمکی و بعد برمیگرده و روی شیطانیش رو نشون میده و به جنیس میگه روحت رو میخوام، درست از همون لحظه بمب منفجر میشه و تعلیق جای خودش رو به ترس میده. انتظار ترس به خود ترس تبدیل میشه. از اون لحظه ست که ما مدام شیطان رو در شکل های مختلف و بصورت تجسم عینی میبینیم. موجودی سیاه با دو شاخ و دم و دست های بلند و انگشتان ترکه ای و کشیده با ناخن های بلند و چشمانی سرخ. دیگه ترس نداریم ازش. ترس جای خودشو به هیجان میده و آنابل آفرینش از اثری ترسناک به یک اثر در ژانر هیجان انگیز تبدیل میشه چون همه چیز طبق انتظار جلو میره و میدونیم دیگه با چه موجودی طرفیم (هر چند که خیلی هامون همون اولم میدونستیم چطور موجودی پشت اون عروسکه). سکانس های پایانی فیلم واقعا ناامیدم کردن. اونجا که خواهر شارلوت به آینه کوبونده میشه. اونحا که خانم مولینز نصف میشه و با صلیب به دیوار کوبیده شده. اونجا که آقای مولینز به طرز قابل پیش بینی کشته میشه. هیچکدوم برای کسی که فیلم ترسناک زیاد دیده و قواعد رو میشناسه ترس ندارن. فقط هیجان دارن. و این برای اثری که خودش رو ترسناک معرفی میکنه ضعفه.
(پایان بخش اشارات داستانی)
وقتی این اثر رو با آثار برگزیده ژانر وحشت همچون Psycho اثر هیچکاک و Rosemary's Baby اثر زیبای رومن پولانسکی مقایسه می کنیم شاهد روندی هستیم که سینمای وحشت در سالهای اخیر طی کرده و اون تجاری سازی فیلم ها و نگاه به اونها به عنوان کیف های پول بالقوه ست و اینکه فیلم ها برای سلیقه های نازل کسایی که میخوان دست کسی رو بگیرن و برن سینما و صرفا وقت بگذرونن بهینه شدن
قطعا آثاری مثل Annabelle Creation یا The Conjuring 2 یا Sinister با وجود ترسناک بودن، نمیتونن حق مطلب رو در خصوص این ژانر پرطرفدار ادا کنن اما به عنوان یک تجربه سینمایی، آثاری قابل قبول و شایسته تماشا شدن هستند
امتیاز من 8 از 10
اما فقط در صورتی این فیلم رو تماشا کنین که آدم پر صبر و حوصله ای هستین و از شنیدن دیالوگ های اندیشمندانه و سطح بالا که میتونن حوصله هر بشری رو سر ببرن خسته نمیشین و در نهایت به دنبال یک تجربه هنری و سینمایی خاص می گردین، نه یک فیلم روزمره با داستانی مشخص و دیالوگ هایی کاملا عادی و در جهت پیشبرد پلات. گفتم اول این نکته رو بگم. چون این فیلم مخاطب خاص خودشو داره
اولین چیزی که در مورد کشتی روسی جلب توجه میکنه قطعا روش بکار رفته در فیلم برداری این اثره. اولا الکساندر سوکوروف فقط یک روز اجازه داشته در کاخ موزه ی زمستانی آرمیتاژ در سن پترزبورگ فیلم برداری کنه. فقط یک روز. ثانیا تمام مدت فیلم رو فیلم برداز با استفاده از steadicam و بر روی دست و تنها در یک تک شات فیلم بردازی کرده. بنابراین چیزی به نام ادیت و کات در این فیلم وجود نداره. کل فیلم یک شات طولانی 96 دقیقه ایه. سوکوروف و فیلم بردار و عوامل نور و صدا دوبار شکست میخورن در رسیدن به این هدف جاه طلبانه. و در نهایت، در بار سوم موفق میشن. سبک فیلم برداری کشتی روسی شباهت زیادی به آثار بلا تار داره، مثل اسب تورین و سمفونی ورکمایستر. بلا تار هم از سکانس های تک شات طولانی زیاد استفاده میکرد.
(متن زیر حاوی برخی اشارات به سکانس های فیلمه که البته چیزی از داستان رو لو نمیدن چون اساسا این فیلم داستان محور نیست ولی اگه میخواین همه چیز براتون تازه باشه نخونین)
فیلم اینطور شروع میشه که راوی (با صدای کارگردان) ظاهرا تصادفی داشته که حالا یا مرده یا بیهوشه و ناگهان خودش رو در قرن نوزدهم و در ورودی کاخ زمستانی در سن پترزبورگ میبینه. زاویه دوربین در کل فیلم اول شخص و از دید راوی فیلمه. سپس او با چند افسر و معشوقه هاشون همراه میشه و به داخل کاخ میره (در حالیکه کسی او رو نمیبینه) و اندکی بعد، یک شخصیت شبه گونه ی دیگه به نام مارکیز (که یک نجیب زاده اروپایی اهل فرانسه و احتمالا همون شخصیت حقیقی مارکیز دو کوستین، سیاح معروف فرانسویه) به او ملحق میشه و این دو در کنار هم از راهرویی وارد راهروی دیگه و از سرسرایی وارد سرسرای دیگه میشن و در هر اتاق و هر گوشه، ما شاهد برگ متفاوتی از تاریخ روسیه هستیم. از شاهزاده کاترین گرفته تا پطر و الکساندر و نیکولاس اول (که سکانس مربوط به نیکولاس اول برای ما ایرانی ها جالبه چون در اون چند فرستاده ایرانی رو میبینیم که برای عرض پوزش فتحعلی شاه از حادثه مرگ دیپلمات روس در تهران فرستاده شدن) و مجموعا سیصد سال از تاریخ روسیه در این گشت و گذار مرور میشه. و در نهایت هم وارد سرسرایی بزرگ میشیم و مراسم رقص باشکوه نجیب زادگان با اجرای ارکستر سمفونی و خروج از کاخ و پایان فیلم.
(پایان بخش اشارات)
در واقع دلیل نامگذاری فیلم به کشتی روسی اینه که فیلم حاوی صحنه هایی از دوره های مختلف تاریخی روسیه هستش. اما کاش به فقرا و رعایا هم پرداخته میشد در حالیکه این کشتی، کشتی ثروتمندان و کاخ نشینانه.
صحنه پردازی و گریم مشخصا از نقاط قوت فیلم هستن و موسیقی باشکوه و هنرمندانه موسیقیدانان بزرگ هم این عظمت و جلال رو کامل میکنه
فقط یک لحظه به این دقت کنین که تمام فیلم در یک شات گرفته شده. تصور کنین اگه تو چند دقیقه پایانی اشتباهی رخ میداد چی میشد. دوباره از اول!و این یعنی بلندپروازی و جاه طلبی کارگردان که واقعا تحسین برانگیزه
شمام دلتون رو بزنین به دریا و ببینینش. فیلم خوبی بود. کمدیش هم خوبه. دیالوگ ها و موقعیت های کمدی خوبی داره (صدای ست روگن در نقش پل هم عالیه) و همینطور بازی نیک فراست و سایمون پگ که باز هم بعد از تجربه بازی مقابل همدیگه در Hot Fuzz محصول 2007, نشون دادن زوج خوبی هستن و کریستن ویگ هم که مثل همیشه طنازه
7 از 10 (میشد 8 بدم ولی بخاطر مسائل داروینیستی که تو فیلم مطرح میشه زیاد حال نکردم باهاش که بخوام 8 بدم)
ترکیب جونا هیل و مایکل سرا واقعا جالب از آب در میاد و وقتی به این دو نفر, ست روگن و کریستوفر مینتس-پلس هم اضافه بشن, نتیجه ی کار مطمئنا خوشایند میشه
من بهش 7 از 10 میدم. ارزش دیدن دوباره رو هم داره ولی یه سری سکانس ها به نظرم زیادی بودن و اگه نبودن یا کوتاه تر بودن هم حوصله سربر نمیشدن هم مخاطب بین خنده هاش وقت خالی پیدا نمیکرد.اگه مدت فیلم 90 دقیقه بود مثلا, خیلی تاثیرگذار تر میشد. حس میکنم یه جاهایی زیادی کشش دادن
خوشحالم از بازخورد مثبتت و اهمیتی که به نظر من دادی
امیدوارم :)