اولین تجربه کارگردانی سینمایی رابین بیسل، The Best of Enemies، به روایت داستانی واقعی از جدال حدود ده ساله میان یکی از فعالان حقوق مدنی به نام آن اتواتر (تاراجی پی هنسن) و سی پی الیس (سم راکول)، رهبر گروه نژادپرستان افراطی به نام کو کلاس کلن (KKK) در شهر دورهام واقع در ایالت کارولینای شمالی می پردازه. این دو چهره تاثیرگذار پس از نزدیک به یک دهه رقابت و جدال پر از تنش، نهایتا در سال 1971 تصمیم می گیرن مشترکا ریاست یک نشست دو هفته ای رو بر عهده گرفته و در اون به بررسی رای دادگاه مبنی بر پایان بخشیدن به تفکیک نژادی در مدارس امریکا بپردازن، نشستی که سرنوشت هر دوی اونها و نظام نژادپرستی حاکم بر کشور رو دستخوش تغییر میکنه. فیلمنامه، نوشته رابین بیسل، بر اساس کتابی به قلم اُشا گِرِی دیویدسن به همین نام نگارش شده و یکی از ویژگی های مثبت فیلم رو میشه همین نگاه مستند و دقیق تاریخی اون دونست. اثری احساس بر انگیز و نیش دار بود با بازی های عالی خصوصا نقش های اصلی، تاراجی پی هنسن و سم راکول که بیننده رو نسبت به سرنوشت انسان ها و روابط انسانی تا حدودی خوشبین و امیدوار میکنه چون با دیدن این فیلم به این نتیجه می رسید که اگه دو انسان با عقایدی کاملا در تضاد با همدیگه که سالها دشمن خونی هم بودن بتونن در نهایت پس از سالها درگیری به یک سازش پایدار و یک دوستی طولانی مدت و عمیق برسن و تمام پیش داوری های مغرضانه و نادرستشون رو برای رسیدن به درکی مشترک و انسانی کنار بگذارن پس برای همه ما انسان ها هم امید به همین پیوند و درک درست وجود داره. البته برخی منتقدین بر این نکته ایراد گرفتن که فیلم بیش از اونکه به شخصیت آن اتواتر، فعال افریقایی امریکایی سیاه پوست داستان بپردازه بر شخصیت سی پی الیس، رهبر گروه نژادپرستی تمرکز داره اما باید این نکته رو ذکر کرد که The Best of Enemies بیش از اونکه حول محور عقاید و باورهای شخصیت مونث و سیاه پوست داستان بچرخه بر تغییراتی که در شخصیت سفیدپوست و نژادپرست الیس در طول داستان حاصل میشه متمرکز میشه زیرا شخصیت مونث داستان از همون ابتدا بر مسیر حقانیت قدم بر میداشت و این کاراکتر الیس بود که نیاز به تغییر داشت. در واقع میشه اینطور گفت که فیلم بیش از اونکه برای مخاطبین سیاه پوست و مورد ظلم واقع شده باشه، نیش و تلنگری هست برای مخاطبین سفیدپوستی که هنوز در باطن و ناخودآگاه خودشون بر این اعتقاد هستند که نژاد برتر به شمار میان و خونشون سرخ تره! مخاطب اصلی این فیلم در حقیقت هر انسان روشن اندیش و روشن ضمیری هست که برای رسیدن به مراتب والاتر انسانیت در خودش نیاز به تغییر در جهت مثبت در حس میکنه. قطعا پیام این فیلم روشنه: اگر تمام ما انسان ها در عوض توجه به اختلافات نژادی، عقیدتی، سیاسی، دینی و ... بین خودمون و دیگران، به سر فصل های مشترک بها بدیم و اختلافات رو کنار گذاشته و به اشتراکات دل ببندیم، این جهان به جای بسیار بهتری برای زندگی بدل میشه. در نهایت، تماشای این درام تاریخی تفکر بر انگیز رو به همه توصیه میکنم. امتیاز من 7 از 10
ضمنا این فیلم تلویزیونی در واقع پایانی برای سریال محسوب میشه و داستانش در ادامه داستان فصل سوم سریاله. پس اول باید سریال رو ببینین بعدش برین سراغ این فیلم.
خلاصه داستان فیلم اشتباهه. داکوتا اسم یک فرد نیست، بلکه منظور از داکوتا همون ایالت داکوتای جنوبی هستش و "استیت هوود" هم اسم فامیل داکوتا نیست! استیت هود (Statehood) یعنی تبدیل شدن به ایالت. در سال 1889، اهالی شهر ددوود دور هم جمع میشن تا ورود ایالت داکوتای جنوبی رو به جمع ایالت های متحد امریکا به عنوان چهلمین ایالت جشن بگیرن. فیلم به ماجراهای ساکنین شهر و خصوصا تلاقی بین دو شخصیت محوری داستان، ال سوئرنگن (با بازی ایان مک شین) و کلانتر سث بولاک (تیموتی الفینت) می پردازه.
وقتی فیلمی رو در شرایط نامناسب تولید کنی حتی اگه بهترین کارگردان ممکن و بهترین بازیگران موجود رو هم در اختیار داشته باشی، نتیجه نهایی چیزی نخواهد بود جز یک ملغمه شلخته و کلیشه ای و عاری از هر گونه روح و جذابیت. برایان دی پالما، کارگردان برجسته امریکایی و صاحب آثار تحسین شده و معروفی نظیر Scarface و Carrie و همینطور اولین نسخه از سری فیلم های ماموریت غیر ممکن (که البته با کمی دقت میشه فهمید دی پالما از یک جایی به بعد روندی نزولی رو در فیلمسازی تجربه کرده و میشه با قاطعیت گفت پس از ساخت اثر رازآلود و اروتیک خودش Femme Fatale در سال 2002 دیگه هیچ فیلم قابل قبول و منتقد پسندی رو روانه پرده نقره ای نکرده و این هبوط و نزول سلیقه سینمایی و هنری دی پالما رو در این فیلم میشه به وضوح مشاهده کرد طوریکه دی پالما در این فیلم تنها سایه ای محو از دوران اوج کارگردانی خودش در دهه 70 و 80 میلادی رو به نمایش گذاشته)، در مصاحبه ای پس از اتمام فیلمبرداری Domino ضمن گله برداری از شرایط تولید فیلم و موانعی چون پرداخت نشدن دستمزد بازیگران و عوامل فیلم توسط تهیه کننده های دانمارکی و بی نظمی در پروسه فیلمبرداری که باعث شده بود فیلمبرداری این اثر در طول چند دوره زمانی مختلف انجام بشه، اظهار کرده بود که با وجود اتمام محصول نهایی، امید چندانی به آینده فیلمش نداره و قطعا این اولین و آخرین حضور او در دانمارک به عنوان کارگردان یک اثر سینمایی خواهد بود. از همین جا میشه فهمید که نباید توقع یک اثر تماشایی و نفس گیر جنایی و هیجان انگیز رو از فیلم داشت زیرا وقتی کارگردان به عنوان سکان دار یک اثر از محصول خودش رضایت کافی رو نداشته باشه نمیشه از مخاطب انتظار چندانی داشت. و اما دلیل اینکه من به دیدن این فیلم ترغیب شدم یکی وجود برایان دی پالما و خاطرات خوش فیلم های این کارگردان بود و دیگری حضور بازیگرانی مثل نیکولای کاستر والدو و کریس ون هاوتن (هر دو از بازی تاج و تخت) و گای پیرس (بازیگر فیلم Mementoِ از کریستوفر نولان که معروف ترین نقشش هم هست به نوعی). اما فیلم از نظر داستانی و فنی آنچنان ایرادات قابل توجه و محسوسی داره که حتی نقش آفرینی بازیگران کاربلد هم نتونسته اندکی روح و شخصیت متمایز به کالبد این اثر بدمه. مشکلات عدیده این فیلم به مانند مهره های دومینو یکی بعد از دیگری روی هم سقوط میکنن و نهایتا فیلم رو با خودشون به زیر میکشن! از میان ضعف های متعدد فیلم میتونم اشاره کنم به: داستانی تک بعدی فاقد هرگونه خلاقیت و نوآوری روایی و پیچ و تاب های معمول داستانی آثار شاخص این ژانر که صرفا محلی هست برای انتقام گیری از مسلمانان و جار زدن ایدئولوژی اسلام ستیزی با به نمایش گذاشتن چهره ای سراسر تک وجهی از این دین و پیروانش که گویی هر مسلمانی یک داعشی افراطی و انتحاری و در بهترین حالت یک فرد متخاصم و عصبی هستش (در حالی که میدونیم این حقیقت نداره و هر دین و مسلکی عناصری رادیکال رو هم در خودش جا میده که لزوما قابل تعمیم به کل پیروان اون دین یا مسلک نیست)؛ شخصیت پردازی کاراکترهای داستان در سطحی ترین حالت ممکن باقی میمونه و بیننده فقط شاهد یک سری تیپ کلیشه ای داستانی هست که صرفا به مقداری بسیار جزیی پرداخته میشن و بیننده هیچگاه نمیتونه با هیچکدوم از این کاراکترها و انگیزه ها و دغدغه هاشون ارتباط برقرار کنه؛ در کنار این الگوهای کلیشه ای که از مسلمانان در این فیلم به تصویر کشیده میشه (دو تا از سکانس های واقعا خنده دار و به طرز عجیبی طولانی این فیلم هم به نمایش نحوه انجام عملیات انتحاری داعشی ها اختصاص داده شده تا بیننده های فیلم از هر زاویه ای شاهد وحشیگری مسلمانان باشن!)، باید به عنصر دیگه ای که فیلم رو خسته کننده میکنه اشاره کنم و اون هم موسیقی متن اعصاب خورد کن و غیر قابل تحمل این فیلم برای اثری در این سبک و در این زمان هست که مرتب هم به هر بهانه ای پخش میشه و نه تنها ارتباطی به سکانس ها نداره بلکه به خودی خود یک جور سوهان برای روح هست! این سبک موسیقی در فیلم های دهه 50 و 60 هالیوود بسیار زیبا به گوش میرسید ولی در همون حال و هوا زیبا بود، نه در فضای امروزی و مدرنی که هیچ قرابتی باهاش نداره. از موسیقی ضعیف و نا متناسب که بگذریم باید به تدوین بی ثبات فیلم پرداخت که به صورت تصادفی در برخی از سکانس ها از افکت fade برای گذر از شاتی به شات دیگه استفاده میکنه و در سایر گذرها از هیچ افکتی استفاده نشده که این در طول زمان فیلم به شدت رو روان من بود و از این نظر با موسیقی متن رقابت میکرد! در نهایت میتونم در توصیف جدیدترین ساخته دی پالما بگم که اثری ایدئولوژیک و سیاسی ولی ناپخته و بی نظم و شلخته بود با ضعف های داستانی و فنی بسیار محسوس و اتفاقات غیرمنطقی فراوان که مانع لذت بردن از فیلم میشد. من امتیاز 3 از 10 رو به این اثر بی روح و سرد و خشک میدم.
به احترام تمام اون خاطرات شیرین 10 از 10
نمیدونم. ندیدم هنوز
"هتل بمبئی" به روایت واقعی یک سری حملات تروریستی در سال 2008 در "هتل قصر تاج محل" واقع در شهر بمبئی هندوستان می پردازه
نمیدونم. من خودم سریالشو ندیدم ولی تعریفشو زیاد شنیدم