فک می کنم جذاب ترین ویژگی فیلم "رادیواکتیو" برای مخاطب ایرانی، کارگردان ایرانی الاصل این فیلم باشه. مرجانه ساتراپی (با نام اصلی مرجان ابراهیمی) متولد شهر رشت و بزرگ شده ی تهرانه که بعد از انقلاب 57 و به خاطر عضویت پدرش در گروه های چپ مارکسیستی و به دلیل فشارهایی که از سمت انقلابیون اسلام گرا روشون بوده، به فرانسه مهاجرت می کنن. ساتراپی بیش از همه به خاطر کارگردانی انیمیشن شناخته شده ی "پرسپولیس" معروفه که به وحشت های سال های ابتدایی پس از انقلاب مخصوصا برای خانم ها می پردازه. جدای از این ویژگی جالب توجه، "رادیواکتیو" بخش هایی از زندگی شخصی و علمی ماری کوری و همسرش پی یر کوری رو از اواخر قرن نوزدهم تا دهه های آغازین قرن بیستم دنبال کرده و به سیر تحولات علمی و دانشگاهی اون زمان در فرانسه نوین و تاثیر کشف دو عنصر رادیوم و پولونیوم بر ابداعات علمی و پزشکی می پردازه. البته انتظار من از این فیلم این بود که توجه خیلی بیشتری به منظر علمی داستان بشه در حالی که این بخش از داستان در حاشیه قرار داره و اون چیزی که در مرکز توجه قرار گرفته، زندگی شخصی و روابط مادام کوری با همسرش، همکارانش و فرزند ارشدش هست که قطعا اگر شما هم چنین انتظاری داشتین، از تماشای این اثر ناامید خواهید شد! ضمن این که، با وجود قرارگیری فیلم در زمره ی آثار بیوگرافی، به دلیل اقتباس فیلم از یک رمان تصویری محصول 2010 با همین نام، بخش هایی از فیلم کاملا ساخته و پرداخته ذهن نویسنده اون رمان بوده و دقت تاریخی نداره و صرفا مصرف دراماتیک داشته. علاوه بر این، با وجود بازی های قابل قبول، اما داستان غیر منسجم و روایت جسته و گریخته ی فیلم که دائما از یک زمان مشغول پریدن به زمانی دیگه ست و حتی نماهایی از بمباران هیروشیما، پروژه منهتن (پروژه تست بمب اتم در امریکا) و فاجعه اتمی چرنوبیل رو هم شامل میشه، باعث کم شدن جذابیت فیلم لااقل برای شخص من شده و به همین دلیل، چندان نمی تونم دیدن این اثر رو به کسی توصیه کنم.
Books of Blood دومین اقتباس سینمایی (بعد از فیلم The Book of Blood محصول 2009) از مجموعه آثار ترسناک نویسنده انگلیسی، کلایو بارکر، هست که با اسم The Books of Blood در طی سال های 1984 و 1985 به صورت یک مجموعه شش جلدی از داستان های کوتاه ترسناک به رشته تحریر در اومده و در طی این سال ها، برخی از داستان های این مجموعه ی ادبی در بعضی آثار سینمایی مورد استفاده قرار داده شدن. فیلم، سه داستان ترسناک کوتاه رو در یک منطقه جغرافیایی یکسان اما در دو خط زمانی مختلف دنبال می کنه که در نهایت، همگی به هم دیگه مرتبط هستن و این ارتباط، در بخش پایانی فیلم پررنگ تر شده و به اوج خودش می رسه. در داستان اول، ماجرای دختری جوان به اسم جِنا رو دنبال می کنیم که از کودکی دچار اختلالات روانی بوده و در پی حادثه ای در دانشگاه، تصمیم می گیره از خونه فرار کنه. در داستان دوم، که در دهه 90 جریان داره، خانومِ استاد دانشگاهی رو می بینیم که با پسر بچه کوچیک در حال مرگش (به اسم مایلز) دست و پنجه نرم می کنه و در این بین، سر و کله ی یک مدیوم مرموز به زندگیش وا میشه. و نهایتاً، در داستان سوم که کوتاه تر از دوم داستان اول هست، مجددا در زمان حال، ماجرای مردی به نام بِنِت رو شاهد هستیم که دبنال کتابی قیمتی و اسرارآمیز به اسم کتاب خون (عنوان فیلم) می گرده. نهایتا همه این داستان ها به هم ربط پیدا می کنن، کما اینکه تقریبا در تمام آثاری که به سبک Anthology یا مجموعه داستانی ساخته میشن، چنین روندی رو مشاهده خواهیم کرد. فیلم بیشتر از این که ترسناک باشه هیجان انگیزه. با وجود بازی های قابل قبول، اما داستان بسیار سطحیه. شاید فیلم به طور کلی چیپ و فراموش شدنی به نظر برسه، ولی هیجان خوبش و ارتباط داستان ها با هم باعث میشه برای یک بار بتونه تا حدودی دوست داران آثار ژانر ترسناک و هیجانی رو راضی کنه
بعد از تماشای این فصل، اولین نکته ای که به ذهنم می رسه اینه که درست مثل فصل اول (The Haunting of Hill House)، نوع ترسی که تلاش میشه به بیننده القا بشه از انواع رایج در آثار سینمایی و تلویزیونی نیست. شاید اسم این مجموعه تلویزیونی شما رو به اشتباه بندازه که قراره انتظار مقدار زیادی ارواح خبیث و جن و روح و از روی صندلی پریدن و خلاصه انواع و اقسام موجودات شیطانی رو داشته باشید در صورتی که به هیچ وجه این طور نیست و بر خلاف آثاری مثل جن گیر یا احضار و خیلی از آثار مشابه، در این سریال، موجودات ناشناخته بیشتر استعاره ای برای غم از دست دادن عزیزان و خشم حاصل از ناتوانی برای برگردوندن کسانی هستش که از دستمون رفتن. شاید تعداد ترس های ناگهانی یا Jump Scareها در کل نه قسمت این مجموعه به انگشتان یک دست هم نرسه، بنابراین اگر از این سریال چنین انتظاری رو دارین قطعا به شدت ناامید خواهید شد! "تسخیر عمارت بلای" بیش از این که اثری ترسناک و وحشت آفرین باشه، ملو درامی عاشقانه در یک فضای گاتیک با اون نوع معماری خاص خودش به حساب میاد که به مساله ی غم و نحوه مواجهه کاراکترها با این مساله می پردازه. سریال ریتم نسبتا کندی داره، و همین ریتم کند در کنار یک داستان پر مایه و روایت با جزییات باعث شده تا تک تک کاراکترهای محوری سریال، به طرز قابل قبولی مورد مطالعه قرار بگیرن و سرنوشتشون برای بیننده اهمیت داشته باشه، یعنی دقیقا همون چیزی که در هر اثر درامی انتظار میره. با این حال، هم از نظر ریتم و هم از لحاظ بار درام، و هم از حیث فضای رعب انگیز و مرموز، نسبت به فصل اول با فصل ضعیف تری برخورد کردم که با این که از هیچ نظر به پای فصل اول نمی رسه اما در جایگاه یک فصل مستقل، می تونه بیننده رو تا پایان مشتاق یافتن پاسخ معماها و پرسش هاش نگه داره
این نکته رو فراموش کردم اضافه کنم که بعضی از بازیگران فصل اول، تو این فصل هم حضور دارن ولی کاراکترهای متفاوتی رو بازی می کنن. اگه بازیگری رو از فصل یک تو این فصل دیدین این رو بدونین که ربطی به هم ندارن و فقط همون بازیگره که نقش متفاوتی را بر عهده گرفته
برای دوستانی که ممکنه اطلاع نداشته باشن باید بگم که این سریال در واقع فصل دوم مجموعه سریال The Hauntingه که فصل اولش به اسم The Haunting of Hill House ساخته شده. این مجموعه به صورت Anthologyه، به این معنی که در هر فصل با داستان و کاراکترها و محیط هایی متفاوت روبرو هستیم و فصل ها از نظر داستانی ارتباط خاصی به هم ندارن. یعنی شما بدون دیدن فصل اول، می تونین این فصل رو ببینین. دقیقا مثل سریال Fargo یا True Detective که هر فصل جدا از فصل های دیگه ست ولی همشون در یک دنیای فانتزی مشترک جریان دارن (مثلا در فصل سوم True Detective، به کاراکترهای متیو مک کانهی و وودی هرلسون که تو فصل اول همون سریال، کاراکترهای اصلی بودن، اشاره گذرایی میشه)
به جرات می تونم بگم تمام بازیگران این فیلم، بازی بهتری از بازیگر نقش اصلی (با بازی جیم کامینگز که در ضمن، کارگردان و نویسنده فیلم هم هست) ارائه دادن! یه پلیس عصبی عقده ای کینه توز (که سابقا الکلی هم بوده) کل شخصیت پردازی این کاراکتره؛ از ابتدا تا انتهای فیلم، کاراکترها مشغول تند تند حرف زدن و دیالوگ خوندن هستن، می گم دیالوگ خوندن چون تو خیلی از سکانس ها این طور به نظر میاد که صفحه های حاوی دیالوگ رو جلوشون گرفتن و دارن تند تند از روش می خونن. بازی جیم کامینگز هم فوق العاده بد و مبتدیه. مطمئنم اگه به جای پارتی بازی برای خودش (!)، یه بازیگر درجه سوم رو انتخاب می کرد، نتیجه بهتری حاصل می شد! از چنین فیلمی انتظار میره کلی سکانس های کارآگاهی و حل معما داشته باشه که خبری از این چیزها نیست. پلیس های عصبی و حراف از صحنه جرمی به صحنه جرم دیگه می رن، کلی حرف میزنن و ... همین! پایان فیلم هم به شدت کسل کننده بود چون در کل فیلم، هیچ مدرکی وجود نداره که مخاطب با تیزهوشی بتونه به فرد خاصی به عنوان قاتل سریالی خانم های داستان شک کنه. با این کار، جیم کامینگز می خواسته مخاطب رو کاملا غافلگیر کنه ولی اون چیزی که من دیدم نه تنها غافلگیرم نکرد بلکه حس کردم در تمام مدت فیلم، شک من به افراد خاصی بوده و کارگردان بدون توجه به تمام شواهد و قرائن، یه آدم کاملا بی ربط رو به عنوان قاتل داستان به ما معرفی می کنه. از خیر دیدن این فیلم بگذرید و فراموش کنید چنین فیلمی ساخته شده
تصور کنید تو یه جمعی نشستین و یهو یه نفر بدون هیچ دلیلی منفجر میشه و خونش به در و دیوار و سر و صورت بقیه می پاشه. این ایده اصلی داستان فیلم جدید برایان دافیلد (در اولین تجربه کارگردانی خودش، کسی که به عنوان نویسنده فیلم نامه شناخته میشه و نویسندگی آثاری چون Babysitter و Underwater رو بر عهده داشته). این مطلبیه که در خلاصه داستان فیلم بهش اشاره ای نشده ولی از همون سکانس آغازین شروع میشه و از همون ابتدا هم متوجه می شیم که این اولین و آخرین این اتفاق ها نیست و قراره این انفجارهای یهویی در بین دانش آموزان سال آخر دبیرستان کاوینگتون ادامه دار باشه! همین موضوع باعث ایجاد نوع تنش در ذهن مخاطب میشه که هر لحظه انتظار داره یکی از دانش آموزان منفجر شه! البته هیچ کدوم از این ترکیدن ها جلوی دوربین اتفاق نمی افتن و فقط خونی رو می بینیم که در اثر ترکیدن، به این طرف و اون طرف پخش میشه. جدای از این خط اصلی داستانی، رابطه عاشقانه بین دو کاراکتر اصلی یعنی مارا و دیلن (با بازی دلچسب کاترین لانگفورد و چارلی پلامر) رو می بینیم که رابطه ای زیبا و خوش آیند از آب در اومده و تا لحظه اوج داستان، به جذابیت هر چه بیشتر فیلم کمک می کنه. گاه و بی گاه، متلک های سیاسی هم به سمت جمهوری خواهان و محافظه کاران امریکا روانه میشه که اوج این متلک ها رو میتونم در نشون دادن انگشت وسط به رییس جمهور ترامپ خلاصه کنم! با این وجود، داستان فیلم که اشاره غیر مستقیمی به همه گیری ویروس کرونا به حساب میاد و ارتباط زیادی به وضعیت بهداشتی و سیاسی حال حاضر امریکا داره، از حد یک روایت سطحی فراتر نمیره و هیچوقت به عمق روابط بین کاراکترها یا گذشته شون نمی پردازه و صرفا یک عاشقانه فانتزی با بازی های قابل قبول و مقدار زیادی احساس و عاطفه ست که بین دو کاراکتر اصلی رد و بدل میشه. اگه همین شما رو راضی می کنه، با فیلم دلچسبی طرفین
ایده ای که در فیلم ازش استفاده شده نسبتا ایده تازه ای هستش که تو آثار زیادی مشابهش رو ندیده بودم. با این که فیلم تا قبل از رو شدن راز اصلی داستان، روند رو به جلو، مرموز و هیجان انگیزی رو داره اما بعد از این نقطه اوج، هر چقدر به پایان فیلم نزدیک می شیم از اون هیجان اولیه که ناشی از سوالات بی جواب بوده کاسته میشه و داستان در سراشیبی قرار می گیره. با این وجود، بازی های قابل قبول، روایت خطی، داستان نه چندان پیچیده و ایده خوب ویژگی هایی هستن که تجربه این اثر رو قابل تحمل و در لحظاتی حتی لذت بخش می کنن
تکلیف مخاطب با این فیلم مشخصه. اگه از موضوع همجنس گرایی خوشتون نمیاد و کلا تحمل طرح این موضوع خاص رو در آثار سینمایی ندارین بهتره سراغ این فیلم نرین. هر چند که فیلم تقریبا خالی از محتوای جنسی هست ولی ادا و اطوارهای خاص همجنس گرایان از نوعِ بخصوصِ صحبت کردن گرفته تا زبان خاص بدن رو باید در این فیلم به مقدار زیاد انتظار داشته باشین. با این حال، اگه جزو این گروه از سینما دوستان نیستید هم، فیلم مطلب چندان تازه ای برای ارائه به شما نداره که بخواین وقتتون رو برای تماشاش اختصاص بدین. داستان فیلم که بر اساس نمایش نامه ای به همین اسم ساخته شده و در واقع بازسازی فیلمی به حساب میاد که سال 1970 از روی اون نمایش نامه اقتباس شده بوده، در سال 1968 در منهتن شهر نیویورک جریان داره. چند دوست همجنس گرا در آپارتمان یکی از این دوستان، به اسم مایکل (جیم پارسونز) برای جشن تولد هارولد (زاکاری کوئینتو) که یکی دیگه از این دوستان هست دور هم جمع میشن و در این بین، مهمانی ناخوانده وارد جمع میشه و معادلات رو کاملا بهم می زنه و جشن رو به آشوب می کشه. تقریبا کل فیلم در همون واحد مسکونی می گذره، طبق عادت نمایش های تئاتری صحبت های زیادی بین کاراکترها رد و بدل میشه و احساسات فراوانی از اون ها جاری میشه که اکثرا خسته کننده و ملال آور هستن و فقط نیمه پایانی فیلم که دوستان همجنس گرا تصمیم به یک بازی جسورانه می گیرن، فیلم کمی به خودش میاد و رنگ و بوی یک فیلم واقعی رو می گیره! البته نباید از بازی های خوب این فیلم غافل شد ولی نبود یک داستان منسجم و ایده ای که این روزها در هر گوشه و کنار سینمای امریکا دیده میشه، شخصیت های سطحی بدون شخصیت پردازی مناسب، و تلاش زیاد کارگردان برای مقبول جلوه دادن همجنس گرایی برای مخاطب دگرجنس گرا یا اصطلاحا straight که به جای برانگیختن حس همدردی و درک انسان دوستانه، بیشتر حس مخالف اون رو تحریک می کنه، همه باعث شدن این فیلمی نباشه که بخواید وقتتون رو پاش بذارین. می تونست بهتر باشه ولی در بهترین حالت یک تلاش خسته کننده ست
فیلم خوش ساختی بود که قطعا لیاقت چنین نمره پایینی رو نداره. دلیل نمره ها البته مشخصه. خیلی ها ندیده به فیلم 1 دادن، اون هم فقط به خاطر موضوعش که درباره دوران کودکی تا بزرگسالی یک روزنامه نگار و فعال حقوق زنان امریکایی به اسم گلوریا استاینم هست (بر اساس کتابی نوشته گلوریا استاینم) که در چهار دوره مختلف (کودکی، نوجوانی، جوانی و میان سالی)، زندگی این فعال مدنی رو دنبال می کنه. تقریبا نیمی از فیلم به روایت دوران جوانی گلوریا اختصاص پیدا کرده (با بازی دلچسب آلیسیا ویکاندر) و نیمه دوم فیلم هم روایت گر دوره میان سالی گلوریاست که جولیان مور برای ایفای نقش این دوره از زندگی استاینم انتخاب شده که با توجه به فیزیک بازیگرها و شباهت های ظاهریشون، انتخاب های خوبی رو برای نمایش دوره های مختلف زندگی این شخصیت داشتن. فیلم با روایت دوره کودکی گلوریا و رابطه ش با پدر و مادرش شروع شده، با دوره نوجوانی و مراقبت از مادر بیمارش ادامه پیدا می کنه، سپس به دوره جوانی و ماجراجویی های گلوریا به عنوان یک روزنامه نگار آرمان گرای زن در یک محیط کاری مردانه و سفر دو ساله ش در سرزمین هندوستان می رسیم، و با گذری به دوران میان سالی گلوریا، فعالیت های جدیش همراه با گروهی از زنان فعال حقوق مدنی مخصوصا در زمینه آزادی های جنسی و حق سقط جنین ادامه می دیم و در نهایت به دوره پیری گلوریا و انتخابات ریاست جمهوری 2016 امریکا می رسیم که خود گلوریا استاینم این قسمت کوتاه رو بازی کرده. نوع روایت داستان فیلم کاملا غیر خطیه، گاهی به جوانی میره، گاهی میان سالی، و مخاطب ممکنه گاهی زمان های مختلف رو قاطی کنه و نتونه به خوبی روند داستان رو دنبال کنه. البته بازی خوب ویکاندر و مور در کنار پویایی بالای فیلم و گذر سریعش از یک زمان به زمان دیگه باعث شده تماشای فیلم چندان خسته کننده نباشه و شعارهای فمینیستی هم به دلیل تصویر نسبتا واقع گرایانه ای که از اون دوران جامعه مدنی امریکا به تصویر کشیده شده چندان تو ذوق نمی زنن. هر چند که تقریبا تمام مردها در این فیلم (به استثنا پدر گلوریا و یکی دو کاراکتر دیگه) خیلی ضد زن و غیر منطقی نمایش داده شدن که شاید واقعیت اون دوران همینطور بوده ولی اون طور نیست که تو ذوق مخاطب مرد بزنه و البته مخاطب های خانم رو هم خوشحال می کنه و سرحال میاره. می تونم بگم فیلم قابل قبولی بود با بازی های قوی و روند داستانی پر تحرک و پویا که تونسته تا حدودی حق مطلب رو در مورد برشی خاص از تاریخ معاصر امریکا ادا کنه