Some people are just born to be buried
بعضیا فقط به دنیا میان تا دفن بشن!
این جمله ای هست که از زبان راوی فیلم (که نویسنده رمان منبع اقتباس فیلم هم هست، یعنی دونالد رِی پولاک) جایی در اواسط داستان شنیده میشه و عصاره این داستان سراسر هیجان، خشونت، انتقام، ریا و خشم رو میشه در همین یک جمله چشید! فیلم بردار با انتخاب فیلم 35 میلی متری (که معمولا خیلی کم پیش میاد که نتفلیکس به این سبک فیلم برداری چراغ سبز نشون بده) تونسته حال و هوای دهه های 50 و 60 میلادی در امریکای پس از جنگ جهانی دوم و در آستانه ی جنگ ویتنام رو به شکل زیبایی به تصویر بکشه. در کنار این انتخاب هنری، بازی های زیبای ستارگان فیلم که تعدادشون کم هم نیست (به خصوص نمایش فوق العاده تام هالند در نقش آروین راسل، که قطعا دیدنش در نقشی غیر از اسپایدرمن بعد از مدت ها می تونه تنوع بسیار جذابی باشه) تونسته ارزش تماشای فیلم رو بالا ببره. با وجود تعداد نسبتا زیاد شخصیت های داستان که طیف گسترده ای رو در بر می گیرن (انواع کاراکترها رو شاهدیم؛ جوانی که تازه از جنگ برگشته و آرزوی تشکیل خانواده و عاشق شدن داره، پسری که همیشه مورد آزار و اذیت همکلاسی هاش قرار می گیره، کشیش ریاکار و هوس باز، کلانتر فاسد، زن و شوهری منحرف و ...) اما تقریبا هیچ کدوم از این کاراکترها به طور عمیق مورد مطالعه قرار نمی گیرن و اکثرا حالتی تک بعدی و سیاه سفید دارن. مفاهیم مطرح شده در داستان فیلم هم روایت گر سوء استفاده مذهبیون از باورهای ساده دینی افراد زودباور، میراثی بودن خشونت از نسلی به نسل دیگه، تقابل دعا کردن و منفعل بودن و عمل کردن و فعال بودن، ... هستش. در هر صورت، The Devil All the Time تصویری از خشونت و خشم و ریا و دروغ در دوره ای مهم از تاریخ امریکای معاصر رو روایت می کنه که قابل تعمیم به تمام زمان ها و مکان هاست، که شاید در نهایت خط داستانی منسجم و پیام جدیدی رو منتقل نکنه اما بازی های عالی در کنار پویایی بالای فیلم می تونه تجربه ش رو بسیار لذت بخش کنه.
The King of Staten Island رو باید یک فیلم "شبه بیوگرافی" دونست؛ به این دلیل که وقایع و ماجراهای فیلم بر اساس زندگی پیت دیویدسون (بازیگر کاراکتر استیو کارلین، نقش اصلی فیلم) ساخته شده که پدرش (که اسمش استیو بوده، استیو دیویدسون، مشابه اسم کاراکتر اصلی فیلم) رو که آتش نشان بوده در حوادث تروریستی 11 سپتامبر از دست داده بوده. پیت دیویدسون نه تنها به عنوان بازیگر بلکه در مقام یکی از سه نویسنده فیلم نامه هم در این اثر حضور داشته و این برداشت از برش هایی از زندگی شخصی دیویدسون، با نظارت خود او ساخته و پرداخته شده که نکته جالبیه. با وجود مدت زمان نسبتا بالای فیلم، ولی تماشای این اثر به هیچ عنوان برام خسته کننده نبود چون مدام در حال حرکت بود و انرژی خاصی داشت. همین انرژی بالای فیلم رو وقتی در کنار بازی های کاملا باورپذیر و زیبای بازیگران (مخصوصا شخص دیویدسون و همینطور ماریسا تومی در نقش مادر و بیل بِر در نقش دوست پسر مادرش) و فضای صمیمی و دلچسب کار قرار بدیم، نتیجه ش فیلم دلنشین و حال خوب کنی هستش که تونسته به نحو بسیار ماهرانه ای برش هایی از زندگی و بلوغ شخصیتی و فکری استیو کارلین رو در جزیره استتن و روابطش با دوستان و افراد نزدیکش به تصویر بکشه. از تماشای این فیلم پشیمون نمی شید
کامنت یکی از کاربران در یکی از سایت های نقد و بررسی این فیلم رو می خوندم که نوشته بود این فیلم هم ترسناکه هم هیجان انگیز؛ ترسناکه چون باید 100 دقیقه تحملش کنی و هیجان انگیزه وقتی که بالاخره تموم میشه و از دستش راحت میشی! به شدت خسته کننده، بی هدف، بی مضمون، بی جهت، شلخته، از اون دسته فیلم هایی که بیشتر مناسب دانشجویان رشته های سینماییه که بعد از دیدنش تو یه کافه دور هم جمع شن و تا شب درباره بزرگی و شکوهش حرف بزنن، ولی برای یه مخاطب عادی سینما فیلم حوصله سربریه که احتمالا خیلی ها یا نمی تونن تا انتها تحملش کنن یا مدام مشغول چک کردن گوشی و این طرف اون طرفشون هستن! تنها ویژگی مثبت شرلی، بازی قوی الیزابت ماس و بازیگر نقش روزی (که اسمش یادم نیست) هستش که باعث میشن شاید بشه کشان کشان خودت رو به خط پایان این عذاب الهی برسونی!
"تسخیرگر" اثر بِرَندان کرانِنبِرگ (پسر دیوید کراننبرگ معروف، کارگردان فیلم هایی مثل "تاریخچه خشونت"، "وعده های شرقی"، "عنکبوت" و ...) با ترکیب عناصر ژانر وحشت با مولفه های روان شناسانه و درام، مقادیری خون و خشونت عریان، سکانس های جنسی بی پرده و آشکار، و امضای خاص آثار خانواده کراننبرگ (جنون و خشونت) و با داستان اریجینال و ایده نابی که داره قطعا جزو آثار متمایز امسال به شمار میره. البته دیدن این فیلم در کنار خانواده یا برای افرادی که چندان از دیدن صحنه های خون و خون ریزی و برهنگی و رابطه جنسی لذت نمی برن توصیه نمیشه. با این حال، داستان متمایز فیلم همراه با بازی های خوب، موسیقی اغوا کننده، و فیلم برداری هوشمندانه، ارزش تماشای این اثر رو بالا می برن.
زندگی بدون عشق مثل یه کابوس بی پایانه! خیلی سخته سال ها در کنار کسی که کمترین نقطه اشتراکی بینتون وجود نداره صبح ها رو به شب برسونی و شب ها رو به صبح. عشق قدیمی، عشق از دست رفته، عشق اول، همیشه در یاد انسان ها ماندگار و جاودان میشه و همیشه حس نوستالژیک، این حس حسرت همراه با غم و اندوه فراوان نسبت به گذشته های سپری شده و فرصت های سوخته و رنج زندگی بدون عشق، درون مایه اصلی Tigertail رو تشکیل میده. درامی که با اتکا بر همین اصول مشترک در میان تمام انسان ها، فارغ از هر رنگ و نژاد و کشور و زبان و زمانی، میتونه در ذهن و قلب مخاطب عمیقا نفوذ کنه و تا ساعت ها بیننده رو به فکر فرو ببره، مخصوصا اگه شمای تماشاگر، تجربیات مشابه و نزدیکی رو با کاراکتر اصلی فیلم از سر گذرونده باشید. Tigertail به عنوان درامی که از زبان مرد سالخورده ی محوری داستان، که گذشته هاش رو از کودکی تا جوانی و میان سالی مرور می کنه، روایت میشه، فیلمیه که چندان خودش رو جدی نمی گیره و انتظار مخاطب رو بالا نمی بره ولی عمیقا دلچسب، امیدبخش در بخش هایی و غم انگیز و جگرسوز در بخش هایی دیگه، و حاوی احساسات مشترک میان تمام انسان هاست.
دلیل این امتیاز پایین کاربران IMDb رو نمی فهمم. البته تعداد آرا هم خیلی کمه و میتونه دلیلش همین آراء کم باشه و معمولا چند نفر اولی که رای میدن یا 1 میدن یا 10. حالا بسته به این که چه فیلمی باشه و چقدر حاشیه داشته باشه یا نداشته باشه. گذشته از این ها، به جرات می تونم بگم یکی از بهترین فیلم های سال 2020 بوده که تا این جا تماشا کردم. نمیشه فیلم رو چندان در دسته بندی سینمای وحشت یا ژانر ترسناک قرار داد، بلکه Rent-A-Pal بیشتر درامی هست که با عناصر هیجان انگیز ترکیب شده تا مطالعه ای روان شناسانه رو بر شخصیت اصلی داستان باشه (پسر مجرد 40 ساله ای به نام دیوید که با مادر پیر 73 ساله ش که مبتلا به آلزایمر و زوال عقله و زمین گیر شده زندگی می کنه و از اون جایی که باید همیشه مراقب مادرش باشه خیلی کم از خونه بیرون میره و اکثر اوقات رو در زیرزمین خونه کوچکشون در شهر دِنوِر به تماشای فیلم و گوش دادن به موسیقی های پدر فوت شده ش می گذرونه). پرده اول فیلم (حدودا تا 40 دقیقه اول) صرفا به نمایش زندگی روزمره دیوید، سر و کله زدن با مادر پیر و مریضش، و تلاشش برای پیدا کردن جفتی برای زندگی و خروج از تنهایی می گذره. از اینجا به بعده که بار هیجانی داستان شروع به تحرک می کنه و با هر سکانسی که دیوید با دوست ویدئویی جدیدش، اَندی، می گذرونه، جنون تنهایی و افسردگی دیوید بیشتر خودش رو نشون میده. در واقع شاید بشه اندی رو نمادی از تنهایی و مالیخولیای ذهن دیوید دونست، شاید بشه اندی رو خود دیوید دونست، هر چند برداشت های دیگه ای هم میشه داشت. همین مطالعه دراماتیزه ی روان شناسانه از شخصیت تنها و درون گرای دیوید در کنار بازی فوق العاده برایان لندیس فالکینز (در نقش دیوید) و ویل ویتون (در نقش اندی)، تماشای این فیلم متفاوت و نو رو به امری واجب برای علاقه مندان به درام های هیجانی با طعم روان پریشی و اندکی مولفه های ترسناک می کنه
مساله حق انتخاب زن برای سقط جنین و تصمیمی که هر زن می تونه آزادانه برای بدن خودش بگیره مساله حساسیه که حتی در کشوری مثل امریکا که انواع آزادی های مدنی در اون جریان داره باعث اختلاف نظرهای گسترده میشه. به طوری که در تعدادی از ایالت های امریکا مثل میسوری که محل زندگی کاراکترهای داستانه، دختران زیر 18 سال بدون اجازه والدین حق سقط جنین رو ندارن اما در ایالتی مثل نیومکزیکو، این حق حتی برای افراد زیر 18 سال هم محفوظه. کارگردان در این فیلم تلاش کرده تا بار درام مساله سقط جنین و سختی تصمیم گیری و فشارهای وارده از خانواده و جامعه بر زن حامله رو با اشارات و طعنه های سیاسی ترکیب کنه و موقعیت هایی کمیک هم در این بین شکل می گیره که نسبتا بامزه و خنده دار هستن. اما در جاهایی هم به نظرم تصویری که از افراد مخالف سقط جنین ارائه میشه تصویری کاریکاتوری و اغراق شده ست (خانواده ای که قصد دارن مانع ورونیکا برای سقط جنین بشن بیشتر شبیه یه فرقه مرموز و مخوف می مونن که به کمین دخترانی میشینن که میخوان جنینشون رو بندازن). با این همه، فیلم هم در بخش درام، هم در بخش کمدی، در نحوه روایت رابطه ی در حال ترمیم دو شخصیت محوری (ورونیکا و بِیلی) و در ماجراجویی های سفر جاده ای این دو دوست قدیمی موفق عمل کرده و شاهد فیلم شیرین و دوست داشتنی ای هستیم
بعد از فیلم All the Bright Places، این دومین فیلم برت هیلی در سال 2020ه. تقریبا هم می تونم بگم هر دو فیلم در سطح فنی یکسانی قرار دارن. یکی در ژانر درام عاشقانه و این فیلم در سبک درام با چاشنی موسیقی که البته وزنه ی درامش خیلی سنگین تره و چندان به بعد موسیقی پرداخته نمیشه. با وجود مشکلات و تناقضاتی که در بخش داستان و شخصیت پردازی داره و یا برای مثال، پوستر فیلم که شما رو به غلط میندازه و فکر می کنین هر 5 نفر در پوستر، نقش پررنگ در داستان دارن یا این یک مسافرت جاده ای هستش، از این خبرا نیست و فقط کاراکتر امبر (شخصیت اصلی) و تای (بازیگر سیاه پوست) و کمی هم ریکی (پسر با ژاکت قهوه ای در پوستر) در فیلم حضور پررنگ دارن. با این وجود، با فیلم حال خوب کن و الهام بخشی طرف هستیم با بازی های خوب که مخصوصا می تونه برای گروه سنی نوجوان رضایت بخش باشه
فیلم در شخصیت پردازی خیلی ضعیف عمل کرده. تقریبا هیچ چیزی از زندگی قبل از به زندان افتادن کاراکتر اصلی داستان، تد جنکین (با بازی دنیل ردکلیف) به مخاطب ارائه نمی شه. با این وجود، کاراکتر لئونارد که یکی از سه شخصیتی هست که همراه با جنکین و استیفن لی (با هنرمندی دنیل وِبِر) قصد فرار از زندان پرتوریا رو داره و نسبت به این دو، کاراکتر مکمل و غیر محوری محسوب میشه، شخصیت پردازی به مراتب بهتری داره و لااقل در سکانس هایی از فیلم، میشه با این کاراکتر هم ذات پنداری کرد و برای سرنوشتش اهمیت قائل شد. از بحث شخصیت پردازی ضعیف که بگذریم، بار درام فیلم بسیار سبکه. و در واقع، اون چیزی که می تونه بیننده رو تا پایان با این داستان تکراری همراه کنه یکی مبنای واقعی داستانه که بر اساس حوادثی واقعی ساخته شده (بر مبنای کتابی به همین نام از تد جنکین، کاراکتر اصلی فیلم)، و دیگری فرآیند فرار از این زندان که اگه با آثار این سبک آشنا باشین هیچ چیز خاص و خارق العاده ای برای غافلگیر کردن مخاطب نداره ولی تماشاش برای علاقه مندان به آثاری با فضای فرار از زندان، برای تنها یک بار می تونه اندکی رضایت بخش باشه. با این حال، با ندیدن این فیلم چیز خاصی رو از دست نمی دین. من که فقط بخاطر حضور دنیل ردکلیف دیدمش
با وجود این که فرمول درام های عاشقانه یه فرمول کاملا قابل پیش بینیه که هر کدوم از ما ده ها و شاید صدها بار این فرمول رو در فیلم ها و سریال های مختلف تماشا کردیم، ولی باز هم چیزی در مورد این جور آثار وجود داره که دیدنشون رو هیچوقت تکراری یا ملال آور نمی کنه. شاید میل طبیعی و فطری انسان ها به دوست داشتن و دوست داشته شدن و تمایل ما آدم ها برای بروز احساسات و عواطف بشری خودمون و دیدن این عواطف در کاراکترهای فانتزی داستان های سینمایی باعث این میزان از جذبه و کشش برای تجربه آثاری از این دست باشه. در هر صورت، All the Bright Places هم پیرو همین قاعده ست. هیچ چیز غیر قابل مترقبه یا غافلگیرکننده ای در مورد این داستان وجود نداره (حتی پایان فیلم هم پایان تازه و بکری نیست و بارها در آثار مشابه دیده شده) اما همین که تمام عناصر داستان سر جای خودشون قرار دارن و دو بازیگر توانا به اسم ال فنینگ و جاستیس اسمیث در راس کار قرار گرفتن سبب شده که تماشای این فیلم برای یک بار تجربه ای رضایت بخش رو برای مخاطب علاقه مند به ژانر درام عاشقانه رقم بزنه
بعضیا فقط به دنیا میان تا دفن بشن!
این جمله ای هست که از زبان راوی فیلم (که نویسنده رمان منبع اقتباس فیلم هم هست، یعنی دونالد رِی پولاک) جایی در اواسط داستان شنیده میشه و عصاره این داستان سراسر هیجان، خشونت، انتقام، ریا و خشم رو میشه در همین یک جمله چشید! فیلم بردار با انتخاب فیلم 35 میلی متری (که معمولا خیلی کم پیش میاد که نتفلیکس به این سبک فیلم برداری چراغ سبز نشون بده) تونسته حال و هوای دهه های 50 و 60 میلادی در امریکای پس از جنگ جهانی دوم و در آستانه ی جنگ ویتنام رو به شکل زیبایی به تصویر بکشه. در کنار این انتخاب هنری، بازی های زیبای ستارگان فیلم که تعدادشون کم هم نیست (به خصوص نمایش فوق العاده تام هالند در نقش آروین راسل، که قطعا دیدنش در نقشی غیر از اسپایدرمن بعد از مدت ها می تونه تنوع بسیار جذابی باشه) تونسته ارزش تماشای فیلم رو بالا ببره. با وجود تعداد نسبتا زیاد شخصیت های داستان که طیف گسترده ای رو در بر می گیرن (انواع کاراکترها رو شاهدیم؛ جوانی که تازه از جنگ برگشته و آرزوی تشکیل خانواده و عاشق شدن داره، پسری که همیشه مورد آزار و اذیت همکلاسی هاش قرار می گیره، کشیش ریاکار و هوس باز، کلانتر فاسد، زن و شوهری منحرف و ...) اما تقریبا هیچ کدوم از این کاراکترها به طور عمیق مورد مطالعه قرار نمی گیرن و اکثرا حالتی تک بعدی و سیاه سفید دارن. مفاهیم مطرح شده در داستان فیلم هم روایت گر سوء استفاده مذهبیون از باورهای ساده دینی افراد زودباور، میراثی بودن خشونت از نسلی به نسل دیگه، تقابل دعا کردن و منفعل بودن و عمل کردن و فعال بودن، ... هستش. در هر صورت، The Devil All the Time تصویری از خشونت و خشم و ریا و دروغ در دوره ای مهم از تاریخ امریکای معاصر رو روایت می کنه که قابل تعمیم به تمام زمان ها و مکان هاست، که شاید در نهایت خط داستانی منسجم و پیام جدیدی رو منتقل نکنه اما بازی های عالی در کنار پویایی بالای فیلم می تونه تجربه ش رو بسیار لذت بخش کنه.