برداشت جالبی بود
مردمی که می بینند دولتشان دستش به خون چه بی گناهانی آغشته است ولی دم برنمی آورند تا زندگی نفسانی خود را ادامه دهند = چقدر این شبیه حال و روز ایران خودمون و ما مردمه!
ارزش یک بار دیدن رو داره ولی داستان فیلم رو زیاده از حد کش داده بودن و می شد تو کمتر از یک ساعت هم سر و تهش رو هم آورد. به همین خاطر تا حدودی می تونه برخی جاهای فیلم خسته کننده بشه، انگار که فقط خواسته باشن مدت زمان فیلم رو افزایش بدن. و البته که همجنس گرایی هم تبدیل شده به تم مشترک تقریبا تمام فیلم ها و سریال های چند سال اخیر که مطمئنا دستورالعمل هایی هست که از طرف شرکت های فیلمسازی به نویسندگان فیلمنامه گفته میشه یا شاید بعد از نگارش فیلمنامه، اون رو طبق این دستورالعمل ها بازنویسی می کنن. نمیدونم. البته من مشکلی با این مساله ندارم ولی حس می کنم این همه تاکید به این موضوع در این تعداد فیلم و سریال یه مقدار باعث لوث شدن کل مساله همجنس گرایی میشه و حتی می تونه باعث شه خیلی ها نسبت بهش بیشتر از قبل گارد بگیرن
من به حدی ساموئل جکسون رو دوست دارم که حتی اگه کل فیلم یه گوشه بشینه و روزنامه بخونه بازم دیدن اون فیلم برام واجب میشه!
حیف که تو این فیلم خبری از دیالوگ ماندگار Motherf***er نیست!
گذشته از این حرف ها، درام قشنگی بود که بر اساس حقایق تاریخی و داستانی واقعی ساخته شده بود و خب تو این دوره و زمونه و با این اوضاع نژادپرستی در همه جای دنیا، دیدنش نمی تونه خالی از لطف باشه
هر چند درون مایه داستانی این فیلم بارها و بارها در فیلم هایی با تم مشابه دیده شده (مثل Groundhog Day یا Edge of Tomorrow یا Happy Death Day)، این که فردی در یک لوپ زمانی گرفتار میشه و نمی تونه ازش خارج شه و هر بار که می میره یا می خوابه دوباره از اول اون روز رو شروع می کنه، ولی تفاوت پالم اسپرینگز با آثار مشابه در این جاست که در این فیلم، شخصیت اصلی داستان یعنی نایلز (آدام سمبرگ) از همون ابتدای فیلم در لوپ زمان گیر کرده و این طور که پیداست ظاهرا مدت های زیادیه که با این مساله دست و پنجه نرم می کنه ولی راه به جایی نبرده. تفاوت دیگه در این جاست که بر خلاف فیلم هایی که نام بردم و سایر فیلم های این زیر ژانر، فقط یک شخصیت نیست که در این لوپ گیر می کنه بلکه در اینجا سه شخصیت داریم که با هم دیگه در این کابوس ناتمام گیر افتادن: نایلز، سارا (کریستین میلیوتی)، و روی (جی کی سیمنز) و همین باعث تفاوت و جذابیت این فیلم میشه. ضمن این که زمان نسبتا کوتاه فیلم باعث استفاده حداکثری از موقعیت های کمیک و درام و رمانتیک شده و تماشای فیلم رو به هیچ وجه خسته کننده نمی کنه. البته بخش هایی از داستان کمی بیش از حد اغراق آمیز به نظر می رسن (هر چند خود داستان فیلم کلا باورنکردنی و علمی تخیلیه!) مثلا روشی که شخصیت ها برای خارج شدن از لوپ پیدا می کنن یا برخی روابط بین کاراکترهای داستان که وارد جزییات نمیشم. در کل می تونم تماشای پالم اسپرینگز رو به علاقه مندان به کمدی های رمانتیک توصیه کنم (از نظر موقعیت های کمیک و خنده دار هم هیچ چیزی کم نداره) و مطمئنم می تونه لبخند رو به لباتون بیاره
اگه با انتظار برخورد با موجودات غیر ارگانیک و اتفاقات پارانورمال و شیاطین و ارواح و این طور عناصر ترسناک به تماشای Relic (اولین تجربه کارگردانی ناتالی اریکا جیمز) بشینید قطعا ناامید می شین. این فیلم رو باید در دسته ی آثار ترسناک روان شناختی قرار داد که به مساله زوال عقل در افراد سال خورده و این که چطور به تدریج و در یک فرآیند دردآور و وهم انگیز کم کم ارتباطشون رو با واقعیت و دنیای اطراف و نزدیک ترین عزیزانشون از دست میدن می پردازه. اگه از این زاویه استعاری به فیلم توجه کنید و تمامی موقعیت های ترسناک فیلم رو استعاره ای از زوال تدریجی و پوسیدگی رو به فزونی کاراکتر Edna (مادربزرگ) تفسیر کنید قطعا می تونین از تجربه این اثر برای یک بار که شده لذت کافی رو ببرین. اما اگه انتظار Jump Scareدارین، در این فیلم خبری ازش نیست. ترس این اثر به طور کلی در فضای رعب آور مالیخولیایی داستان، رابطه مادر و دختر با مادربزرگ و پدیده آلزایمز و فراموشی و پیری نهفته و از این حیث، Relic پره از استعاره هایی که همه نشون از درماندگی و گم شدن یک انسان در هزارتوی ذهن رو به مرگ خودش دارن.
بعد از دیدن سه قسمت اول سریال باید بگم حسابی من یکی رو تونست جذب کنه برای تماشای ادامه ش
هر کسی که علاقه مند به ژانر علمی تخیلی با تم دنیا های ناشناخته ی فضایی باشه (و البته از دوست داران کارهای ریدلی اسکات مثل بیگانگان یا پرامیتیوس)، به نظرم از دیدن این سریال هم لذت می بره. در آینده ی دور در سیاره زمین، جنگ بزرگی بین دو گروه خداباوران (میتراییک ها که به خدای خورشید ایمان دارن) و آتئیست ها در می گیره و زمین در آستانه نابودی قرار می گیره. در نتیجه بازمانده ها برای بقا تصمیم می گیرن به سیاره کپلر 22b در فاصله 587 سال نوری از زمین کوچ کنن.
هدف از نوشتن این خلاصه کوتاه این بود که بگم یکی از درون مایه های اصلی این سریال، اختلافات دینی بین دو گروه از انسان ها و تبعات اون برای آینده بشریته. سریال از این نظر فضایی شبیه به زمین حال حاضر داره. اختلافات مذهبی و باورهای خشک دینی از یک طرف و مساله هوش مصنوعی و خودآگاهی اندروید ها و تقابل بین عواطف و آمال انسان ها و خشکی و منطق انعطاف ناپذیر اندرویدها از تم های دیگه سریال هستن.
در کل می تونم بگم این سریال پتانسیل خوبی داره. داستان با وجود آشنا بودن ولی پیچ و خم های جالبی داشته تا اینجا. بازی ها کاملا راضی کننده ن مخصوصا آماندا کالین در نقش مادر (یکی از دو اندروید اصلی داستان). تراویس فیمِل (رگنار لُثبروک از سریال وایکینگ ها) هم در نقش مارکوس (یکی از میتراییک ها) در سریال حضور پررنگ داره. از نظر جلوه های بصری و موسیقی هم در سطح بالایی قرار داره. دیدنش رو توصیه می کنم به دوستان عزیزم
دو قسمت اول رو ریدلی اسکات کارگردانی کرده و قسمت سوم رو هم لوک اسکات، پسر ریدلی اسکات. دلیل اصلی که می خوام این سریال رو شروع کنم وجود ریدلی اسکات در تیم ساخت این اثره. امیدوارم ناامیدم نکنه. داستان و فضای کار که حسابی جذب می کنه آدم رو
درود بر شما
خیلی ممنون بابت حوصله و سلیقه ای که به خرج دادین. البته اگه بر اساس تاریخ اکران مرتب میکردین به نظرم بهتر بود
و اینکه ده تا از فیلم های لیست فاقد تریلر بودن که فک کنم تریلرشون در IMDb موجود باشه
در هر حال واقعا خسته نباشید
مردمی که می بینند دولتشان دستش به خون چه بی گناهانی آغشته است ولی دم برنمی آورند تا زندگی نفسانی خود را ادامه دهند = چقدر این شبیه حال و روز ایران خودمون و ما مردمه!
حیف که تو این فیلم خبری از دیالوگ ماندگار Motherf***er نیست!
گذشته از این حرف ها، درام قشنگی بود که بر اساس حقایق تاریخی و داستانی واقعی ساخته شده بود و خب تو این دوره و زمونه و با این اوضاع نژادپرستی در همه جای دنیا، دیدنش نمی تونه خالی از لطف باشه
ممنون
باعث شد از دانلود فیلم منصرف بشم، هر چند فقط بخاطر دیو باتیستا می خواستم ببینمش
هر کسی که علاقه مند به ژانر علمی تخیلی با تم دنیا های ناشناخته ی فضایی باشه (و البته از دوست داران کارهای ریدلی اسکات مثل بیگانگان یا پرامیتیوس)، به نظرم از دیدن این سریال هم لذت می بره. در آینده ی دور در سیاره زمین، جنگ بزرگی بین دو گروه خداباوران (میتراییک ها که به خدای خورشید ایمان دارن) و آتئیست ها در می گیره و زمین در آستانه نابودی قرار می گیره. در نتیجه بازمانده ها برای بقا تصمیم می گیرن به سیاره کپلر 22b در فاصله 587 سال نوری از زمین کوچ کنن.
هدف از نوشتن این خلاصه کوتاه این بود که بگم یکی از درون مایه های اصلی این سریال، اختلافات دینی بین دو گروه از انسان ها و تبعات اون برای آینده بشریته. سریال از این نظر فضایی شبیه به زمین حال حاضر داره. اختلافات مذهبی و باورهای خشک دینی از یک طرف و مساله هوش مصنوعی و خودآگاهی اندروید ها و تقابل بین عواطف و آمال انسان ها و خشکی و منطق انعطاف ناپذیر اندرویدها از تم های دیگه سریال هستن.
در کل می تونم بگم این سریال پتانسیل خوبی داره. داستان با وجود آشنا بودن ولی پیچ و خم های جالبی داشته تا اینجا. بازی ها کاملا راضی کننده ن مخصوصا آماندا کالین در نقش مادر (یکی از دو اندروید اصلی داستان). تراویس فیمِل (رگنار لُثبروک از سریال وایکینگ ها) هم در نقش مارکوس (یکی از میتراییک ها) در سریال حضور پررنگ داره. از نظر جلوه های بصری و موسیقی هم در سطح بالایی قرار داره. دیدنش رو توصیه می کنم به دوستان عزیزم
فیلم قشنگی بود
خیلی ممنون بابت حوصله و سلیقه ای که به خرج دادین. البته اگه بر اساس تاریخ اکران مرتب میکردین به نظرم بهتر بود
و اینکه ده تا از فیلم های لیست فاقد تریلر بودن که فک کنم تریلرشون در IMDb موجود باشه
در هر حال واقعا خسته نباشید