فیلم بدی نیست. طوری نیست که اگه تماشا نکنیدش چیزی رو از دست داده باشین. نکته خاص و خارق العاده ای نداره. یه فیلم کاملا معمولیه که درام خوبی داره و معمای قتلش هم تا اواخر فیلم حل نشده و غیر قابل حدس باقی می مونه. می تونم بگم برای یک بار ارزش دیدن داره
فیلم "یک روز سفیدِ سفید" نماینده کشور ایسلند در نود و دومین دوره ی جوایز سالیانه ی آکادمی بود که البته موفق نشد به بخش نهایی راه پیدا کنه، با این وجود واقعا فیلم خوش ساختی بود. غالبا سینمای اروپا مخصوصا کشورهای حوزه اسکاندیناوی یک ویژگی بارز داره و اون هم وقت زیادیه که کارگردان برای کادربندی هر نما اختصاص میده و مکث و طمانینه ی خاصی که به روایت داستان آثار سینمایی این منطقه اختصاص پیدا می کنه. شاید اقلیم سرد و یخ زده این منطقه رو نشه در این موضوع بی تاثیر دونست! در این درام قوی، مرد سالخورده ای رو می بینیم که پدری دلسوز، پدربزرگی مهربان و همسری وفاداره و در غم از دست دادن همسرش در یک سانحه رانندگی در سوگ نشسته. این مرد رو می بینیم که چطور از یک پیرمرد غمگین در فراق همسرش، در پی یک مکاشفه ی دردناک، به مردی طغیان گر و عاصی و خشمگین بدل میشه و فیلم این تحول شخصیتی رو به زیبایی و بدون شتاب زدگی به تصویر می کشه. فیلم از این نظر که یک مطالعه ی شخصیتی هست واقعا اثر قابل احترام و درخور توجهی هست. هر چند که معمولا چنین آثاری بخاطر روند کندی که دارن (مثلا در ابتدای فیلم، سکانسی رو به مدت چند دقیقه شاهد هستیم که تنها از یک نمای ثابت ولی در آب و هوای مختلف و ساعات مختلف شبانه روز فیلم گرفته شده) برای افرادی که بیشتر طالب فیلم های پر تحرک تر هستن مناسب نیست ولی برای سینما دوستی که می خواد لحظاتی رو با آرامش و طمانینه به تماشای یک درام قوی بشینه قطعا می تونه جذاب و خوش آیند باشه
ایده ای که در فیلم ازش استفاده شده نسبتا ایده تازه ای هستش که تو آثار زیادی مشابهش رو ندیده بودم. با این که فیلم تا قبل از رو شدن راز اصلی داستان، روند رو به جلو، مرموز و هیجان انگیزی رو داره اما بعد از این نقطه اوج، هر چقدر به پایان فیلم نزدیک می شیم از اون هیجان اولیه که ناشی از سوالات بی جواب بوده کاسته میشه و داستان در سراشیبی قرار می گیره. با این وجود، بازی های قابل قبول، روایت خطی، داستان نه چندان پیچیده و ایده خوب ویژگی هایی هستن که تجربه این اثر رو قابل تحمل و در لحظاتی حتی لذت بخش می کنن
فیلم خوش ساختی بود که قطعا لیاقت چنین نمره پایینی رو نداره. دلیل نمره ها البته مشخصه. خیلی ها ندیده به فیلم 1 دادن، اون هم فقط به خاطر موضوعش که درباره دوران کودکی تا بزرگسالی یک روزنامه نگار و فعال حقوق زنان امریکایی به اسم گلوریا استاینم هست (بر اساس کتابی نوشته گلوریا استاینم) که در چهار دوره مختلف (کودکی، نوجوانی، جوانی و میان سالی)، زندگی این فعال مدنی رو دنبال می کنه. تقریبا نیمی از فیلم به روایت دوران جوانی گلوریا اختصاص پیدا کرده (با بازی دلچسب آلیسیا ویکاندر) و نیمه دوم فیلم هم روایت گر دوره میان سالی گلوریاست که جولیان مور برای ایفای نقش این دوره از زندگی استاینم انتخاب شده که با توجه به فیزیک بازیگرها و شباهت های ظاهریشون، انتخاب های خوبی رو برای نمایش دوره های مختلف زندگی این شخصیت داشتن. فیلم با روایت دوره کودکی گلوریا و رابطه ش با پدر و مادرش شروع شده، با دوره نوجوانی و مراقبت از مادر بیمارش ادامه پیدا می کنه، سپس به دوره جوانی و ماجراجویی های گلوریا به عنوان یک روزنامه نگار آرمان گرای زن در یک محیط کاری مردانه و سفر دو ساله ش در سرزمین هندوستان می رسیم، و با گذری به دوران میان سالی گلوریا، فعالیت های جدیش همراه با گروهی از زنان فعال حقوق مدنی مخصوصا در زمینه آزادی های جنسی و حق سقط جنین ادامه می دیم و در نهایت به دوره پیری گلوریا و انتخابات ریاست جمهوری 2016 امریکا می رسیم که خود گلوریا استاینم این قسمت کوتاه رو بازی کرده. نوع روایت داستان فیلم کاملا غیر خطیه، گاهی به جوانی میره، گاهی میان سالی، و مخاطب ممکنه گاهی زمان های مختلف رو قاطی کنه و نتونه به خوبی روند داستان رو دنبال کنه. البته بازی خوب ویکاندر و مور در کنار پویایی بالای فیلم و گذر سریعش از یک زمان به زمان دیگه باعث شده تماشای فیلم چندان خسته کننده نباشه و شعارهای فمینیستی هم به دلیل تصویر نسبتا واقع گرایانه ای که از اون دوران جامعه مدنی امریکا به تصویر کشیده شده چندان تو ذوق نمی زنن. هر چند که تقریبا تمام مردها در این فیلم (به استثنا پدر گلوریا و یکی دو کاراکتر دیگه) خیلی ضد زن و غیر منطقی نمایش داده شدن که شاید واقعیت اون دوران همینطور بوده ولی اون طور نیست که تو ذوق مخاطب مرد بزنه و البته مخاطب های خانم رو هم خوشحال می کنه و سرحال میاره. می تونم بگم فیلم قابل قبولی بود با بازی های قوی و روند داستانی پر تحرک و پویا که تونسته تا حدودی حق مطلب رو در مورد برشی خاص از تاریخ معاصر امریکا ادا کنه
بعد از فیلم All the Bright Places، این دومین فیلم برت هیلی در سال 2020ه. تقریبا هم می تونم بگم هر دو فیلم در سطح فنی یکسانی قرار دارن. یکی در ژانر درام عاشقانه و این فیلم در سبک درام با چاشنی موسیقی که البته وزنه ی درامش خیلی سنگین تره و چندان به بعد موسیقی پرداخته نمیشه. با وجود مشکلات و تناقضاتی که در بخش داستان و شخصیت پردازی داره و یا برای مثال، پوستر فیلم که شما رو به غلط میندازه و فکر می کنین هر 5 نفر در پوستر، نقش پررنگ در داستان دارن یا این یک مسافرت جاده ای هستش، از این خبرا نیست و فقط کاراکتر امبر (شخصیت اصلی) و تای (بازیگر سیاه پوست) و کمی هم ریکی (پسر با ژاکت قهوه ای در پوستر) در فیلم حضور پررنگ دارن. با این وجود، با فیلم حال خوب کن و الهام بخشی طرف هستیم با بازی های خوب که مخصوصا می تونه برای گروه سنی نوجوان رضایت بخش باشه
فیلم در شخصیت پردازی خیلی ضعیف عمل کرده. تقریبا هیچ چیزی از زندگی قبل از به زندان افتادن کاراکتر اصلی داستان، تد جنکین (با بازی دنیل ردکلیف) به مخاطب ارائه نمی شه. با این وجود، کاراکتر لئونارد که یکی از سه شخصیتی هست که همراه با جنکین و استیفن لی (با هنرمندی دنیل وِبِر) قصد فرار از زندان پرتوریا رو داره و نسبت به این دو، کاراکتر مکمل و غیر محوری محسوب میشه، شخصیت پردازی به مراتب بهتری داره و لااقل در سکانس هایی از فیلم، میشه با این کاراکتر هم ذات پنداری کرد و برای سرنوشتش اهمیت قائل شد. از بحث شخصیت پردازی ضعیف که بگذریم، بار درام فیلم بسیار سبکه. و در واقع، اون چیزی که می تونه بیننده رو تا پایان با این داستان تکراری همراه کنه یکی مبنای واقعی داستانه که بر اساس حوادثی واقعی ساخته شده (بر مبنای کتابی به همین نام از تد جنکین، کاراکتر اصلی فیلم)، و دیگری فرآیند فرار از این زندان که اگه با آثار این سبک آشنا باشین هیچ چیز خاص و خارق العاده ای برای غافلگیر کردن مخاطب نداره ولی تماشاش برای علاقه مندان به آثاری با فضای فرار از زندان، برای تنها یک بار می تونه اندکی رضایت بخش باشه. با این حال، با ندیدن این فیلم چیز خاصی رو از دست نمی دین. من که فقط بخاطر حضور دنیل ردکلیف دیدمش
خوشحالم که نظرم کمکتون می کنه
ممنون
باعث شد از دانلود فیلم منصرف بشم، هر چند فقط بخاطر دیو باتیستا می خواستم ببینمش
ممنون دوست عزیزم