Vivo به عنوان اولین فیلم موزیکال شرکت انیمیشن سازی سونی پیکچرز و به کارگردانی کرک د میکو (کارگردان فیلم The Croods) رو هم از جهات فنی و هم از نظر غنی بودن محتوا و مفاهیم و پیام هایی که سعی در ارائه ش داره می تونم یک سر و گردن پایین تر از ساخته های دیزنی پیکسار بدونم اما این بدین معنی نیست که تماشای ویوو، این کینکاجوی ریزه میزه و زرد رنگ (کینکاجو حیوانی شبیه میمونه که بومی امریکای جنوبی و امریکای مرکزیه و ظاهرا معادلی در زبان فارسی نداره)، که همراه صاحب پیرش، آندرس هرناندز، در میدان بزرگ شهر هاوانای کوبا به اجرای موسیقی خیابانی می پردازه، به هیچ عنوان خسته کننده باشه، هر چند که به نظر می رسه این اثر بیشتر قشر کودک رو مخاطب قرار داده باشه و شاید تجربه ش برای مخاطب بزرگسال آن چنان جذاب و پر کشش نباشه. البته آهنگ های نوشته شده به وسیله لین مانوئل میراندا (همون کسی که آهنگ های دو اثر تحسین شده ی Hamilton و In the Heights رو نوشته) به جذابیت این انیمیشن خوش آب و رنگ کمک کردن و Vivo مطمئنا برای مخاطبین کم سن و سال تجربه ی کاملا راضی کننده و آموزنده ای خواهد بود، در عین این که مخاطب بزرگسال هم می تونه از مفاهیم به نمایش در آمده در این اثر (جادوی عشق جاودان و تلاش برای پاس داشتن دوستی) لذت خاص خودش رو ببره.
جوخه انتحار به کشوری خیالی به اسم کورتو مالتیز در امریکای جنوبی فرستاده میشن تا یک آزمایشگاه فوق سری متعلق به دوران آلمان نازی رو که به دست کودتا گران ضد امریکایی افتاده و از اون برای یک آزمایش مخوف استفاده میشه نابود کنن و در ازای این خوش خدمتی به کشورشون، در مجازاتشون تخفیف بگیرن. این جان مایه ی داستان "جوخه انتحار" هست که به عنوان دنباله ای مستقل برای قسمت نخست ساخته شده، به این معنی که برای دیدن و فهمیدن داستان این قسمت، نیازی به تماشای قسمت نخست نیست. جیمز گان، کارگردان اثر (که فیلم های Guardians of the Galaxy یک و دو رو در کارنامه داره) با بهره گیری مناسب از ترکیب خوشایندی از خشونت عریان در جای جای فیلم، طنازی شخصیت های داستان و اکشن پر تحرک و پویا کاری کرده که تجربه ی "جوخه انتحار" به تجربه ای کاملا دل چسب تبدیل بشه، تجربه ای که به هیچ عنوان خسته کننده نیست و دائما در حرکت و رو به جلوست. ترکیب کاراکترهای دوست داشتنی (مخصوصا کاراکتر کوسه با صداپیشگی سیلوستر استالون و کاراکتر Rat-catcher) که تا حد قابل قبولی شخصیت پردازی شدن و دیالوگ های رد و بدل شده بین این کاراکترها، صحنه های اکشن مهیج و لحظات کمدی جالب (با تاکید بر کاراکتر هارلی کوئین با بازی زیبای مارگو رابی) باعث شدن تا "جوخه انتحار" به اثری حقیقتا دوست داشتنی تبدیل بشه که از همین حالا اشتیاق رو برای دیدن دنباله ش بالا ببره.
@tetarenko
شخصیت "مک گرگور" (برادر نازک نارنجی شخصیت اصلی فیلم) هم جنس گراست و در فیلم هم اشاره های غیر مستقیمی به این موضوع میشه. به طور مشخص در یکی از سکانس های میانی فیلم که دیالوگی بین شخصیت فرانک (دواین جانسون) و مک گرگور هست، مک گرگور به طور غیر مستقیم اشاره می کنه به هم جنس گرا بودن خودش
Jungle Cruise که بر اساس یکی از پارک های تفریحی (یا اصطلاحا همون Theme Park) دیزنی ساخته شده، در تلاشه که ترکیبی هر چند ناپخته و نه چندان پرداخت شده از ایندیانا جونز و دزدان دریایی کارائیب باشه؛ در واقع در طول تماشای فیلم احتمالا بارها یاد این دو مجموعه فیلم بیافتید و همین خط داستانی آشنا، با تمام کلیشه های معمول ژانر ماجرایی کمدی، در ترکیب با همکاری دوست داشتنی دواین جانسون و امیلی بلانت و رابطه ی خوب و دلچسب بین این دو شخصیت، و علی رغم برخی ضعف های نسبتا آشکار مثل ضعف در انیمیشن های رایانه ای (CGIها) که به کرات هم از اون ها استفاده شده، باعث شده تا Jungle Cruise به یک فیلم کم ادعای قابل قبول و دل نشین تبدیل بشه که بتونین از تماشاش تا حدودی لذت ببرید.
F9 به عنوان نهمین فیلم اصلی در مجموعه فیلم های "سریع و خشمگین" و دهمین فیلم در کل این مجموعه، تونسته در سال 2021 تا این لحظه مقام اول پرفروش ترین فیلم های انگلیسی زبان و سومین فیلم پرفروش جهان (بعد از دو فیلم چینی) رو به خودش اختصاص بده و این یک بار دیگه ثابت می کنه که سلیقه ی مخاطبین عام سینما به سمت و سوی چه نوع آثار سینمایی ای گرایش داره، آثاری پر از زرق و برق و سر و صدا، و عاری از هر گونه معنی و مفهوم عمیق یا حتی سطحی! جاستین لین، در مقام کارگردان فیلم، تاکنون تجربه سکان داری چهار فیلم از این مجموعه ی پر سابقه رو در فیلم های سریع و خشمگین 3 تا 6 داشته و در سال های 2023 و 2024 هم قراره کارگردانی قسمت بعدی مجموعه رو که ظاهرا قراره در دو قسمت مجزا ساخته بشه عهده دار باشه و این یعنی، احتمالا در فیلم های بعدی مجموعه، علاوه بر رفتن به فضا و مدار زمین اون هم با ماشین (!)، بعید نیست دامینیک تورتو و دوستان ابرقهرمانش به سیارات دیگه هم با ماشین سفر کنن! آش تخیلات این فیلم ها اون قدر شور شده که در عنوان این قسمت از کلمه Saga استفاده شده که به معنای "حماسه" هست. در واقع هیچ بعید نیست در آینده بتونیم شاهد همکاری کاراکترهای این مجموعه با گروه انتقام جویان مارول هم باشیم، طوری که حتی یکی از شخصیت های فیلم (رومَن با بازی تایریس گیبسون) مکررا در طول فیلم به ضربه ناپذیر و شکست ناپذیر بودن خودشون اشاره می کنه! در هنگام تماشای F9 باید هر نوع منطق و عقلانیتی رو کنار بذارید، چون میزان تخیلی بودن و باور ناپذیر بودن سکانس های اکشن این فیلم آن چنان بالاست که هیچ عقل سلیمی نه تنها نمی تونه اون ها رو ذره ای باور کنه بلکه احتمالا شما رو هم مثل من به خنده وادار می کنه! تخیلی ترین، باور ناپذیر ترین و غیر معقول ترین فیلم مجموعه ی سریع و خشمگین با اختلاف بالا همین فیلمه. هزاران گلوله و موشک به سمت دامینیک و گروهش روانه میشه ولی دریغ از یک خراش کوچیک! دامینیک و لتی پسرشون رو در ابتدای فیلم به امون خدا رها می کنن و میرن دنبال نجات دنیا! رومن و تژ با موتور جتی که به سقف یه پونتیاک بسته شده به مدار زمین میرن! از روی پلی چوبی که به زحمت می تونه وزن انسان رو تحمل کنه و در حال فرو ریختنه به آسونی عبور می کنن! در یک کلام، این یک فیلم به شدت احمقانه و مضحک بود. تنها و تنها اگه طرفدار سر سخت این مجموعه هستید یا از دیدن سکانس های اکشن پر سر و صدا (اما بدون کمترین منطق) لذت می برید، می تونید این فیلم رو هم ببینید و ازش خوشتون بیاد. در غیر این صورت، گمان نمی کنم لذتی از تماشای این اثر ببرید.
این آخرین نسخه از سه گانه ی Fear Street هست که دو نسخه ی اول با نام های 1994 و 1978 به ماجراهای یک شهر نفرین شده به اسم شیدی ساید می پردازن و در این نسخه، ما به سال 1666 و زمان شکل گیری این شهر بر می گردیم و داستان شروع این نفرین رو تماشا می کنیم و البته، بخش پایانی فیلم هم مجددا به سال 1994 بر می گرده و می بینیم که چطور این طلسم چند صد ساله شکسته شده و ساکنین شیدی ساید به زندگی عادی خودشون بر می گردن. هم از لحاظ کیفیت ساخت و هم داستان و پیچیدگی های روایت داستان و شخصیت پردازی و تمام ریزه کاری های این شکلی، این نسخه هم مثل نسخه دوم تا حد خوبی رضایت بخشه و از این نظر، هر دو قسمت دوم و سوم این مجموعه، نسبت به قسمت اول یک سر و گردن جلوتر هستن. نباید از این مجموعه انتظار یک اثر شاهکار یا خیلی دلچسب و درگیر کننده رو داشته باشین، بلکه مثل خیلی دیگه از سفارشات سینمایی نتفلیکس، با اثری کاملا معمولی و در جاهای زیادی کلیشه ای طرف هستید که تا حدودی می تونه شما رو سرگرم کنه و فضایی شبیه به سریال Stranger Things رو (از لحاظ حال و هوای فیلم، و نه داستان) البته با فاصله ی بسیار زیاد براتون خلق کنه.
نقش آفرینی کیت بکینسیل با اون جذابیت ذاتی و لهجه بریتانیایی اغوا کننده هم نتونسته این اکشن کمدی تکراری و فاقد هر گونه خلاقیت و نوآوری رو از خسته کننده بودن و کلیشه ای بودن و به شدت معمولی بودن نجات بده. فیلمی که نه اکشن راضی کننده ای داره و نه کمدی رضایت بخشی. فیلمی که یه کپی دست چندم از Crank (با بازی جیسن استاتهام) و فاقد هر نوع نکته ی جالب یا جدیده، با این تفاوت که جیسن استاتهام رو با یک کاراکتر مونث جایگزین کرده. به طور کلی، Jolt رو میشه یک Gunpowder Milkshake دیگه دونست که به همون اندازه خسته کننده، احمقانه و دم دستی ساخته شده، همراه با یک پایان فوق کسل کننده و حماقت بار که مثلا خواسته به بیننده همون شوکی رو بده که شخصیت اصلی داستان در هنگام عصبانیت و از کوره در رفتن به خودش میده! بله، لیندی (کیت بکینسیل) یک جور مسئول انتظامات در بارها و کلوپ های شبانه ست که پدر و مادرش به خاطر اینکه نمی تونست خشمش رو کنترل کنه حاضر میشن اون رو به بیمارستان روانی بسپارن تا اونجا توسط بخش های سری دولت مورد آزمایش قرار بگیره! و بعد برای اینکه بتونه خشمش رو کنترل کنه، دستگاهی بهش وصل کردن که هر وقت حس کرد داره عصبی میشه و دلش میخواد جمجمه ی کسی رو متلاشی کنه، با فشار دادن یک دکمه مقداری شوک الکتریکی به خودش وارد کنه و جلوی خشمش رو بگیره. ایده ی بدی نیست ولی اجرای ایده بسیار ضعیفه. جدا پیشنهاد می کنم وقت با ارزشتون رو به پای همچین فیلمی حروم نکنید.
مایکل سارنوسکی در اولین تجربه کارگردانی خودش، نیکلاس کیج رو در نقش آشپز سابقی به کار گرفته که پس از مرگ همسرش، تارک دنیا شده و به جنگل های وحشی ایالت اورگون امریکا پناه می بره و خوکی رو تربیت می کنه تا براش قارچ خوراکی دنبلان (یا تِرافِل) پیدا کنه، قارچی کمیاب و گران قیمت که در میان مرفهین خیلی طرفدار داره. نیکلاس کیج که در سال های اخیر انتخاب های بازیگری سوال برانگیزی رو از سر گذرونده، یک بار دیگه بعد از ایفای نقش در فیلم Joe نشون داد که بازیگر توانا و قابلیه که در صورت بکارگرفته شدن در نقش درست در فیلم درست و به دست کارگردان درست می تونه همون نیکلاس کیج دوست داشتنی دهه 90 باشه. فیلم "خوک" رو باید فیلمی متکی به معنا و مفهوم و نمادین دونست. خوک؛ خوکی که شخصیت رابین فِلد (نیکلاس کیج) به اون عشق می ورزه، و با وجود این که اعتراف می کنه به وجودش احتیاج مادی نداره ولی نمی تونه دوریش رو تحمل کنه و به هر قیمتی به دنبال باز پس گیری خوک محبوبش از دست افرادی هست که اون رو ازش گرفتن. خوک رو باید نمادی از خاطرات شیرین گذشته ی رابین دونست که تنها در صورت کنار گذاشتنش، می شه به بازگشت رابین به زندگی عادی و رسیدن به آرامش درونی او امیدوار بود. "خوک" فیلم آرام و پر مفهومیه که شاید اگر با انتظار خاصی به تماشاش بشینید نتونه انتظارات شما رو برآورده کنه، در حالی که اگر اون رو فیلمی مبتنی بر تعریف عشق و فقدان اون در زندگی یک مرد تنها ببینید قطعا می تونه شما رو به همون آرامشی برسونه که شخصیت رابین رو در انتهای فیلم احاطه می کنه
به جرات می تونم بگم که در چند سال گذشته و تا جایی که شخصا خاطرم هست، اکشنی به بیهودگی و بی معنایی و شلختگی این فیلم ندیدم! فیلمی از کارگردان اسرائیلی تبار بی نام و نشانی که هیچ اثر شاخص و حتی نیمه معروفی در کارنامه هنری خودش نداره (که البته این به خودی خود ضعف به حساب نمیاد به هیچ وجه) ولی همون سه چهار فیلم ساخته شده توسط ناووت پاپوشادو هم همگی آثاری معمولی رو به ضعیف بودن. Gunpowder Milkshake (میلک شیک باروتی! که به خاطر علاقه ی Sam، کاراکتر محوری داستان با بازی کارن گیلن، به میلک شیک و تفنگ بازی به این اسم نامیده شده!) سعی می کنه ترکیبی باشه از "جان ویک" و همینطور "بیل را بکش" تارانتینو! در حالی که نه سرعت و پویایی بالای اولی و نه جذابیت شبه کارتونی و کامیک بوکی و خلاقیت کارگردان صاحب سبکی مثل تارانتینو رو نداره. صرفا یک تلاش بی نتیجه است برای تقلید از این دو فیلم، همراه با شعارهای فمینیستی نخ نمایی که زن ها هم می تونن مثل مردها بزن بهادر و هفت تیر کش و خلاصه خیلی خفن باشن! موسیقی روی اعصاب و خسته کننده، تدوین شلخته و بی معنی با کات های خیلی تند که اجازه نمیده از هیچ سکانس اکشنی لذت ببرید (که به خودی خود هم به شدت خسته کننده ن)، دیالوگ های کلیشه ای و مضحک، کاراکترهای تک بعدی ملال آور و بازی های خشک غیر باور پذیر (با وجود چهره های معروفی مثل کارن گیلن، لینا هدی و کارلا گوجینو) باعث میشن این فیلم حتی یک بار هم ارزش دیده شدن رو نداشته باشه و همون بهتر که وقتتون رو برای تجربه چنین اثر سینمایی سخیف و سطح پایینی هدر ندید
در مقایسه با فیلم اول یه سر و گردن پایین تر بود اما همچنان ترکیب رایان رینولدز و ساموئل ال جکسون که این بار شادابی سلما هایک رو هم با خودش داره باعث میشه این اکشن کمدی به ظاهر احمقانه بتونه هم شما رو به هیجان بیاره و هم تا حد خوبی شما رو بخندونه. اگر بخوایم در چنین فیلمی دقیق بشیم و با نگاهی جزئی نگرانه و خرده گیرانه بهش نظاره کنیم میشه هزار و یک ایراد خرد و کلان از توش پیدا کرد، اما اگه صرفا به عنوان یک اکشن شلوغ و شلخته با یه دوجین شوخی کلامی و موقعیت های کمدی فراوون بهش نگاه بشه قطعا این توانایی رو داره که یک ساعت و نیم مخاطبش رو با خودش همراه کنه. در چنین فیلمی نباید دنبال منطق یا ظرافت خاصی بود. فقط باید از بازی ها و اکشن ها و شوخی هاش لذت برد که Hitman's Wife's Bodyguard تا میزان رضایت بخشی در این سه زمینه موفق عمل می کنه
شخصیت "مک گرگور" (برادر نازک نارنجی شخصیت اصلی فیلم) هم جنس گراست و در فیلم هم اشاره های غیر مستقیمی به این موضوع میشه. به طور مشخص در یکی از سکانس های میانی فیلم که دیالوگی بین شخصیت فرانک (دواین جانسون) و مک گرگور هست، مک گرگور به طور غیر مستقیم اشاره می کنه به هم جنس گرا بودن خودش