فیلم خیلی خوبی بود
امتیاز من 8 از 10
مایک فلَنِگِن فیلم های ترسناک و دلهره آور خوبی تو کارنامه ش داره. نمونه ش فیلم Hush یا دنباله ی Ouija یا Oculus که آثار نسبتا موفقی به حساب میان اما این فیلم تفاوتی داره و اونم اینه که ترسناک نیست بلکه باید اون رو در زمره آثار ژانر Psychological Thriller به حساب آورد. بخش قابل توجهی از فیلم در افکار و توهمات جسی (با بازی بسیار زیبای کارلا گوگینو) میگذره. در اینجا، کارلا گوگینو هم در نقش یک زن مستاصل و بسته به تخت بازی عالی ای ارائه داده و هم در نقش ضمیر خودش که در خیالاتش به کمک جسی اومده تا بهش کمک کنه نجات پیدا کنه و شخصیت خونسرد و دلسوزی داره.
البته من فک نمیکنم تنها بعد از پنج ساعت بی آبی و استرس، کسی دچار این درجه از توهم بشه که شروع به دیدن و تعامل با شخصیت هایی خیالی بکنه. بنظرم بهتر بود روز اول رو به تلاش جسی برای نجات اختصاص میدادن و از روز دوم این توهمات شروع میشد که باورپذیر تر بشه و قطعا اگه اینطور میشد، فیلم شایسته ستایش بیشتری بود.
بازی بروس گرینوود هم بسیار خوبه و جای انتقاد نمیذاره. هم در نقش شخصیت واقعی (که البته زمان کمی داره) و هم در نقش شخصیت خیالی. بازی سایر بازیگران از جمله جسیِ 12ساله و پدرش هم شایسته و قابل تحسینه.
کارگردان و نویسنده فیلمنامه به خوبی تونستن رمان استیفن کینگ رو تبدیل به فیلمی کنن که مخاطب رو با خودش همراه کنه و باعث شه بیننده برای جسی دل بسوزونه و بهش اهمیت بده. چون پیشینه ی شخصیت جسی و اتفاقات دوران کودکیش که باعث شدن جسی برای همیشه در برابر مردهای زندگیش سکوت کنه و تن به خواسته هاشون بده خیلی خوب روایت شده.
یه نکته اینکه تو خلاصه ی شما نوشته کابوی فضایی. در حالی که اون مرد که جرالد با نام مرگ خطابش میکنه اسمش Moonlight Manه یا مرد مهتابی، نه کابوی فضایی! اصلا از کجا اومده این اسم؟!
فیلم زیباییه. توصیه میکنم ببینید
اول بگم که این فیلم حسابی رو مخ من رفت. یعنی دلم میخواست اون پسره ی تخم جن رو جرواجرش کنم! یجورایی منُ یاد فیلم Hard Candy با بازی الن پیج و پاتریک ویلسون انداخت. اونم حسابی رو مخ بود!
ایده ی فیلم خب تقریبا دست نخورده ست چون من تا جایی که یادمه فیلمی ندیدم که یه پسر 12ساله همچین آتیشی بسوزونه! اونم رو پرستارش و دوست پسر فعلی و سابقش و دوست صمیمی خودش! آخرشه دیگه. شایدم این حاج لوکاس ما خیلی فیلم تنها در خانه رو دیده و سعی کرده برعکسشو رو اون بیچاره ها اجرا کنه! آخه یعنی چی؟! بی منطقه این فیلم! همینه که اعصابتو خورد و خاکشیر میکنه! چون منطق نداره که یه پسر 12ساله از یه خانواده موجه تو یه محله اروم و باصفا فقط بخاطر این که ننه جونش دیگه بغلش نمیکنه و دوجش نداله (خخخ) اینطوری بیفته به جون پرستارش، به جرم اینکه نمیخواد باهاش بخوابه لابد! مسخره ست ایده ی فیلم. پسره ماری جوانا میکشه. قشنگ بلده طناب دار درست کنه. کلی نقشه داره تو آستینش. همه چی رو حساب کتاب کرده. ! نمیدونم. کلا به شعور من یکی توهین شد
در مورد موارد دیگه مثل بازیگری و موسیقی متن و فیلم برداری اینام صحبت خاصی نیست. معمولی بودن. فیلم برداری خوب بود.
امتیاز من 5 از 10
فقط یکبار دیدن برای خالی نبودن عریضه. نبینین هم باور کنین هیچی از دست ندادین و اعصابتون هم خط خطی نمیشه
سلام
طبق گفته دنی ویلنوو، کارگردان فیلم، برای درک این نسخه نیازی به تماشای نسخه اول نیست
اما من پیشنهاد میکنم حتما نسخه 1982 رو ببینید چون یک شاهکار سینماییه و بهتره اول اون رو ببینین بعد اینو. وقت هم هست. تا کیفیت خوب این یکی بیاد میتونین اونو ببینین
اصلا فیلمی نیست که بخوام به هیچ کس توصیه کنم، حتی به عاشقان فیلم های کلاسیک دهه هفتاد هالیوود. امتیاز من 3 از 10 و اون هم فقط بخاطر فیلم برداری و موسیقی متن و صحنه آرایی، وگرنه نه کارگردانی، نه جلوه های تصویری و گریم، و نه بازی های ناشیانه و آبکی و مصنوعی بازیگران (که در مقایسه با فیلم های شاخص اون دهه مثل پدرخوانده و راننده تاکسی و آثار دیگه که تعدادشون کم نیست واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداره و تنها کاری که میکنه اینه که اعصاب مخاطب رو خورد کنه)
شاید فیلم در زمان خودش قابل تحمل و حتی خیلی دوست داشتنی بوده. و اون طوری که از نمره منتقدین بر میاد همینطور هم بوده. برای مثال، راجر ایبرت فقید، منتقد سرشناس نشریه شیکاگو سان تایمز، فیلم رو یکی از ترسناک ترین و بهترین آثار ژانر وحشت خطاب کرده. ولی وقتی شما به عنوان کسی که آثاری مثل سری Resident Evil یا بازسازی همین فیلم ساخته زک اسنایدر (محصول 2004) یا جنگ جهانی زد و غیره رو دیده باشید، تنها حسی که هنگام تماشای این فیلم بهتون دست خواهد داد احتمالا خستگی، حوصله سر بر بودن و احساس حماقت برای دیدن سکانس های مثلا هیجان انگیز فیلمه.
در نهایت، به هیچ وجه توصیه نمیکنم این فیلم رو تماشا کنید. البته میشه برای کامل کردن آرشیوتون دانلودش کنین (این فیلم یکی از 500 فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه نشریه Empireه! و از همین جهت هم تهیه ش برای کسایی که فیلم آرشیو میکنن واجبه) ولی دیدنش...نه! من که میگم وقتتون رو هدر ندین!
http://www.slate.com/blogs/browbeat/2014/03/14/enemy_movie_ending_explained_the_meaning_of_the_jake_gyllenhaal_and_denis.html
خوندن مطلب بالا میتونه به درک فیلم کمک زیادی کنه
یک فیلم فوق العاده و بی نظیر از کارگردان صاحب سبک کانادایی، دنی
ویلنوو که ثابت کرده در دنیای سینما حرف های جدیدی برای گفتن داره. شخصا لذت می برم وقتی کارگردانی رو می بینم که وقتی فیلمی رو تماشا میکنم با توجه به قرائن و شواهد داخل فیلم بتونم پی به کارگردانش ببرم و در واقع امضای خاص خودش رو داشته باشه. رمزآلود بودن خاص ویلنوو عنصر مورد علاقه منه. نمونه این فضای رمزآلود و نمادین رو میشه در دیگر آثار این کارگردان خوش فکر مثل Prisoners و Arrival هم به خوبی دید.
راههای زیادی برای تفسیر این فیلم وجود داره. کارگردان و نویسنده (که فیلمنامه رو با اقتباس از رمانی به نام The Double اثر خوزه ساراماگو نوشته) این حق رو به مخاطب دادن که خوانش دلخواه خودش رو از اثر داشته باشه. اثری که بالحق میشه اون رو در رده ی آثار روان شناختی هیجان انگیز قرار داد و یکی از خوش ساخت ترین آثار این ژانر هم هست به نظرم. اینکه آیا آدام بل و آنتونی کلر دوقلوهایی بودن که از هم جدا شدن، آیا وجوه متضاد یک شخصیت واحد هستن (یکی با نیت پاک و ساده دل و دیگری شوم و پلید) و سایر برداشت ها کاملا آزادن و کارگردان و نویسنده چیزی رو تحمیل نمیکنن و این خودش نکته مثبت فیلمه.
در فیلم چیزی که زیاده عنصر تکراره. تکرار و تکرار و تکرار. آدام مطالب درسی رو تکرار می کنه. رابطه ی جنسی میان او و معشوقه ش، ماری، تکرار میشه. رفتن به سر کار. برگشتن از کار. روزهای خسته کننده و تکراری و شب های به همون اندازه ملالت بار و یکنواخت. حتی زندگی جنسی آدام بل هم تکراریه و ماری به وضوح از او خسته ست. أدام بل یک بازنده ست. از اون طرف ما آنتونی کلر رو داریم. بازیگری درجه سوم و ناشناخته که فقط سه نقش کوچیک و کم اهمیت در سه فیلم سینمایی داشته و در نتیجه او هم یک بازنده ست. از طرفی، هلن، همسر آنتونی، ما رو با حرفهاش متوجه این نکته میکنه که آنتونی، مردی خیانت پیشه ست که با دختری رابطه خارج از ازدواج داره و البته که بنابر یک تفسیر، این دختر همون ماری، معشوقه ی آدام بل میتونه باشه و در واقع این یک نکته ست که نشون میده آدام و آنتونی دو روی یک سکه هستن و نه شخصیت هایی مجزا. قرائن دیگری هم وجود دارن. آنتونی علاقه خاصی به بلوبری داره. در جایی میبینیم که مادر آدام بهش بلوبری پیشنهاد میده ولی آدام رد میکنه. یا شباهت ظاهری دو نفر در تمام جزییات از چهره گرفته تا زخم مشابه روی بدن. جاهایی هم هستن که مخاطب رو به این باور میرسونن که شاید این دو نفر در واقع دو فرد مجزا هستن. نشون به اون نشون که وقتی آنتونی حلقه ازدواجش رو از انگشت خارج میکنه و سر قرار با ماری میره، میبینیم که رد حلقه رو انگشتش مونده در حالیکه ماری وقتی این رد رو میبینه با حالتی عصبی و مضطرب بهش میگه تو این رد رو نداشتی و حلقه دستت نبوده و میفهمه این آدام نیست. بهرحال این معماییه که حل نمیشه. لااقل برای من حل نشد. حتی با وجود خوندن چند نقد من نفهمیدم و قانع نشدم چون میشه انواع تفاسیر رو نسبت داد.
عنکبوتی که در فیلم در چهار صحنه میبینیم (در اوایل فیلم و در ظرف طلایی، زنی که سرش سر عنکبوته، عنکبوت عظیم الجثه ای که بر شهر چمبره زده ، و عنکبوت پایان فیلم در اتاق خواب منزل آنتونی) نمادی از حکومت ها و نظام های استبدادیه که تار استبداد رو بر سر مردم گستروندن و مردم بدون اینکه بدونن زیر این تار قرار دارن. دلیل اینکه نمیدونن هم اینکه که اونها ذهنشون سرگرم کار دیگه ای شده. همونطور که آدام در کلاس درسش میگه و اشاره میکنه که مثلا رومی ها مردم رو با سیرک سرگرم میکردن تا متوجه استبداد نظام نشن
بازی جیلنهال نقطه عطف دیگه فیلمه. فوق العاده ست این بازیگر. فقط کافیه سکانس تماس تلفنی آدام به منزل آنتونی رو بارها ببینین. اوج هنر بازیگری.
موسیقی بسیار زیبا که به شایستگی تمام سکانس ها رو با اتمسفر وهم آلود و مالیخولیایی خودش همراهی میکنه و فیلم برداری و افکت تصویری خاص قهوه ای فیلم که من ازش لذت بردم.
این فیلم رو از دست ندین. مخصوصا طرفداران آثار دیوید لینچ.
10 از 10
متوسط بود
5 از 10
یک بار میشد دید
مخاطبش کودکه یعنی فانتزیش زیادی کودکانه ست و من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ولی اگه دوبله شو واسه یه بچه کم سن و سال بذارین فک کنم خوشش بیاد
به قول پل: Sometimes you've just gotta roll the dice (همون دلتو بزن به دریای خودمون)
شمام دلتون رو بزنین به دریا و ببینینش. فیلم خوبی بود. کمدیش هم خوبه. دیالوگ ها و موقعیت های کمدی خوبی داره (صدای ست روگن در نقش پل هم عالیه) و همینطور بازی نیک فراست و سایمون پگ که باز هم بعد از تجربه بازی مقابل همدیگه در Hot Fuzz محصول 2007, نشون دادن زوج خوبی هستن و کریستن ویگ هم که مثل همیشه طنازه
7 از 10 (میشد 8 بدم ولی بخاطر مسائل داروینیستی که تو فیلم مطرح میشه زیاد حال نکردم باهاش که بخوام 8 بدم)
امتیاز من 8 از 10
مایک فلَنِگِن فیلم های ترسناک و دلهره آور خوبی تو کارنامه ش داره. نمونه ش فیلم Hush یا دنباله ی Ouija یا Oculus که آثار نسبتا موفقی به حساب میان اما این فیلم تفاوتی داره و اونم اینه که ترسناک نیست بلکه باید اون رو در زمره آثار ژانر Psychological Thriller به حساب آورد. بخش قابل توجهی از فیلم در افکار و توهمات جسی (با بازی بسیار زیبای کارلا گوگینو) میگذره. در اینجا، کارلا گوگینو هم در نقش یک زن مستاصل و بسته به تخت بازی عالی ای ارائه داده و هم در نقش ضمیر خودش که در خیالاتش به کمک جسی اومده تا بهش کمک کنه نجات پیدا کنه و شخصیت خونسرد و دلسوزی داره.
البته من فک نمیکنم تنها بعد از پنج ساعت بی آبی و استرس، کسی دچار این درجه از توهم بشه که شروع به دیدن و تعامل با شخصیت هایی خیالی بکنه. بنظرم بهتر بود روز اول رو به تلاش جسی برای نجات اختصاص میدادن و از روز دوم این توهمات شروع میشد که باورپذیر تر بشه و قطعا اگه اینطور میشد، فیلم شایسته ستایش بیشتری بود.
بازی بروس گرینوود هم بسیار خوبه و جای انتقاد نمیذاره. هم در نقش شخصیت واقعی (که البته زمان کمی داره) و هم در نقش شخصیت خیالی. بازی سایر بازیگران از جمله جسیِ 12ساله و پدرش هم شایسته و قابل تحسینه.
کارگردان و نویسنده فیلمنامه به خوبی تونستن رمان استیفن کینگ رو تبدیل به فیلمی کنن که مخاطب رو با خودش همراه کنه و باعث شه بیننده برای جسی دل بسوزونه و بهش اهمیت بده. چون پیشینه ی شخصیت جسی و اتفاقات دوران کودکیش که باعث شدن جسی برای همیشه در برابر مردهای زندگیش سکوت کنه و تن به خواسته هاشون بده خیلی خوب روایت شده.
یه نکته اینکه تو خلاصه ی شما نوشته کابوی فضایی. در حالی که اون مرد که جرالد با نام مرگ خطابش میکنه اسمش Moonlight Manه یا مرد مهتابی، نه کابوی فضایی! اصلا از کجا اومده این اسم؟!
فیلم زیباییه. توصیه میکنم ببینید
اول بگم که این فیلم حسابی رو مخ من رفت. یعنی دلم میخواست اون پسره ی تخم جن رو جرواجرش کنم! یجورایی منُ یاد فیلم Hard Candy با بازی الن پیج و پاتریک ویلسون انداخت. اونم حسابی رو مخ بود!
ایده ی فیلم خب تقریبا دست نخورده ست چون من تا جایی که یادمه فیلمی ندیدم که یه پسر 12ساله همچین آتیشی بسوزونه! اونم رو پرستارش و دوست پسر فعلی و سابقش و دوست صمیمی خودش! آخرشه دیگه. شایدم این حاج لوکاس ما خیلی فیلم تنها در خانه رو دیده و سعی کرده برعکسشو رو اون بیچاره ها اجرا کنه! آخه یعنی چی؟! بی منطقه این فیلم! همینه که اعصابتو خورد و خاکشیر میکنه! چون منطق نداره که یه پسر 12ساله از یه خانواده موجه تو یه محله اروم و باصفا فقط بخاطر این که ننه جونش دیگه بغلش نمیکنه و دوجش نداله (خخخ) اینطوری بیفته به جون پرستارش، به جرم اینکه نمیخواد باهاش بخوابه لابد! مسخره ست ایده ی فیلم. پسره ماری جوانا میکشه. قشنگ بلده طناب دار درست کنه. کلی نقشه داره تو آستینش. همه چی رو حساب کتاب کرده. ! نمیدونم. کلا به شعور من یکی توهین شد
در مورد موارد دیگه مثل بازیگری و موسیقی متن و فیلم برداری اینام صحبت خاصی نیست. معمولی بودن. فیلم برداری خوب بود.
امتیاز من 5 از 10
فقط یکبار دیدن برای خالی نبودن عریضه. نبینین هم باور کنین هیچی از دست ندادین و اعصابتون هم خط خطی نمیشه
طبق گفته دنی ویلنوو، کارگردان فیلم، برای درک این نسخه نیازی به تماشای نسخه اول نیست
اما من پیشنهاد میکنم حتما نسخه 1982 رو ببینید چون یک شاهکار سینماییه و بهتره اول اون رو ببینین بعد اینو. وقت هم هست. تا کیفیت خوب این یکی بیاد میتونین اونو ببینین
شاید فیلم در زمان خودش قابل تحمل و حتی خیلی دوست داشتنی بوده. و اون طوری که از نمره منتقدین بر میاد همینطور هم بوده. برای مثال، راجر ایبرت فقید، منتقد سرشناس نشریه شیکاگو سان تایمز، فیلم رو یکی از ترسناک ترین و بهترین آثار ژانر وحشت خطاب کرده. ولی وقتی شما به عنوان کسی که آثاری مثل سری Resident Evil یا بازسازی همین فیلم ساخته زک اسنایدر (محصول 2004) یا جنگ جهانی زد و غیره رو دیده باشید، تنها حسی که هنگام تماشای این فیلم بهتون دست خواهد داد احتمالا خستگی، حوصله سر بر بودن و احساس حماقت برای دیدن سکانس های مثلا هیجان انگیز فیلمه.
در نهایت، به هیچ وجه توصیه نمیکنم این فیلم رو تماشا کنید. البته میشه برای کامل کردن آرشیوتون دانلودش کنین (این فیلم یکی از 500 فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه نشریه Empireه! و از همین جهت هم تهیه ش برای کسایی که فیلم آرشیو میکنن واجبه) ولی دیدنش...نه! من که میگم وقتتون رو هدر ندین!
خوندن مطلب بالا میتونه به درک فیلم کمک زیادی کنه
یک فیلم فوق العاده و بی نظیر از کارگردان صاحب سبک کانادایی، دنی
ویلنوو که ثابت کرده در دنیای سینما حرف های جدیدی برای گفتن داره. شخصا لذت می برم وقتی کارگردانی رو می بینم که وقتی فیلمی رو تماشا میکنم با توجه به قرائن و شواهد داخل فیلم بتونم پی به کارگردانش ببرم و در واقع امضای خاص خودش رو داشته باشه. رمزآلود بودن خاص ویلنوو عنصر مورد علاقه منه. نمونه این فضای رمزآلود و نمادین رو میشه در دیگر آثار این کارگردان خوش فکر مثل Prisoners و Arrival هم به خوبی دید.
راههای زیادی برای تفسیر این فیلم وجود داره. کارگردان و نویسنده (که فیلمنامه رو با اقتباس از رمانی به نام The Double اثر خوزه ساراماگو نوشته) این حق رو به مخاطب دادن که خوانش دلخواه خودش رو از اثر داشته باشه. اثری که بالحق میشه اون رو در رده ی آثار روان شناختی هیجان انگیز قرار داد و یکی از خوش ساخت ترین آثار این ژانر هم هست به نظرم. اینکه آیا آدام بل و آنتونی کلر دوقلوهایی بودن که از هم جدا شدن، آیا وجوه متضاد یک شخصیت واحد هستن (یکی با نیت پاک و ساده دل و دیگری شوم و پلید) و سایر برداشت ها کاملا آزادن و کارگردان و نویسنده چیزی رو تحمیل نمیکنن و این خودش نکته مثبت فیلمه.
در فیلم چیزی که زیاده عنصر تکراره. تکرار و تکرار و تکرار. آدام مطالب درسی رو تکرار می کنه. رابطه ی جنسی میان او و معشوقه ش، ماری، تکرار میشه. رفتن به سر کار. برگشتن از کار. روزهای خسته کننده و تکراری و شب های به همون اندازه ملالت بار و یکنواخت. حتی زندگی جنسی آدام بل هم تکراریه و ماری به وضوح از او خسته ست. أدام بل یک بازنده ست. از اون طرف ما آنتونی کلر رو داریم. بازیگری درجه سوم و ناشناخته که فقط سه نقش کوچیک و کم اهمیت در سه فیلم سینمایی داشته و در نتیجه او هم یک بازنده ست. از طرفی، هلن، همسر آنتونی، ما رو با حرفهاش متوجه این نکته میکنه که آنتونی، مردی خیانت پیشه ست که با دختری رابطه خارج از ازدواج داره و البته که بنابر یک تفسیر، این دختر همون ماری، معشوقه ی آدام بل میتونه باشه و در واقع این یک نکته ست که نشون میده آدام و آنتونی دو روی یک سکه هستن و نه شخصیت هایی مجزا. قرائن دیگری هم وجود دارن. آنتونی علاقه خاصی به بلوبری داره. در جایی میبینیم که مادر آدام بهش بلوبری پیشنهاد میده ولی آدام رد میکنه. یا شباهت ظاهری دو نفر در تمام جزییات از چهره گرفته تا زخم مشابه روی بدن. جاهایی هم هستن که مخاطب رو به این باور میرسونن که شاید این دو نفر در واقع دو فرد مجزا هستن. نشون به اون نشون که وقتی آنتونی حلقه ازدواجش رو از انگشت خارج میکنه و سر قرار با ماری میره، میبینیم که رد حلقه رو انگشتش مونده در حالیکه ماری وقتی این رد رو میبینه با حالتی عصبی و مضطرب بهش میگه تو این رد رو نداشتی و حلقه دستت نبوده و میفهمه این آدام نیست. بهرحال این معماییه که حل نمیشه. لااقل برای من حل نشد. حتی با وجود خوندن چند نقد من نفهمیدم و قانع نشدم چون میشه انواع تفاسیر رو نسبت داد.
عنکبوتی که در فیلم در چهار صحنه میبینیم (در اوایل فیلم و در ظرف طلایی، زنی که سرش سر عنکبوته، عنکبوت عظیم الجثه ای که بر شهر چمبره زده ، و عنکبوت پایان فیلم در اتاق خواب منزل آنتونی) نمادی از حکومت ها و نظام های استبدادیه که تار استبداد رو بر سر مردم گستروندن و مردم بدون اینکه بدونن زیر این تار قرار دارن. دلیل اینکه نمیدونن هم اینکه که اونها ذهنشون سرگرم کار دیگه ای شده. همونطور که آدام در کلاس درسش میگه و اشاره میکنه که مثلا رومی ها مردم رو با سیرک سرگرم میکردن تا متوجه استبداد نظام نشن
بازی جیلنهال نقطه عطف دیگه فیلمه. فوق العاده ست این بازیگر. فقط کافیه سکانس تماس تلفنی آدام به منزل آنتونی رو بارها ببینین. اوج هنر بازیگری.
موسیقی بسیار زیبا که به شایستگی تمام سکانس ها رو با اتمسفر وهم آلود و مالیخولیایی خودش همراهی میکنه و فیلم برداری و افکت تصویری خاص قهوه ای فیلم که من ازش لذت بردم.
این فیلم رو از دست ندین. مخصوصا طرفداران آثار دیوید لینچ.
10 از 10
5 از 10
یک بار میشد دید
مخاطبش کودکه یعنی فانتزیش زیادی کودکانه ست و من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ولی اگه دوبله شو واسه یه بچه کم سن و سال بذارین فک کنم خوشش بیاد
شمام دلتون رو بزنین به دریا و ببینینش. فیلم خوبی بود. کمدیش هم خوبه. دیالوگ ها و موقعیت های کمدی خوبی داره (صدای ست روگن در نقش پل هم عالیه) و همینطور بازی نیک فراست و سایمون پگ که باز هم بعد از تجربه بازی مقابل همدیگه در Hot Fuzz محصول 2007, نشون دادن زوج خوبی هستن و کریستن ویگ هم که مثل همیشه طنازه
7 از 10 (میشد 8 بدم ولی بخاطر مسائل داروینیستی که تو فیلم مطرح میشه زیاد حال نکردم باهاش که بخوام 8 بدم)