The Voyeurs (این واژه در زبان انگلیسی به فردی گفته می شه که به قصد کسب لذت شهوانی، دیگران رو به اصطلاح دید می زنه)، فیلمی هیجانی و اروتیک به کارگردانی مایکل موهان، داستان دو جوان هول مونترئالی به اسم پیپا (سیدنی سوئینی - از سریال Euphoria) و توماس (جاستیس اسمیت) هست که به تازگی به آپارتمانی در مرکز شهر نقل مکان کردن و از اون جا می تونن همسایه های آپارتمان روبرویی رو که اون ها هم دو جوان هول تر از خودشون هستن، به اسم جولیا (ناتاشا بوردیزو) و سباستین (بن هاردی)، دید بزنن. زندگی عشقی جولیا و سباستین پر از پستی و بلندیه، یک شب از سر و کول هم بالا می رن و شب دیگه جنگ و دعوا. به تدریج، این زاغ سیاه چوب زدن های ظاهرا معصومانه و بی خطر از سمت پیپا و توماس، هم رابطه ی عاطفی این زوج رو تحت تاثیر قرار می ده و هم اون ها رو وارد بازی خطرناکی می کنه...احتمالا شما هم با خوندن خلاصه داستان و توجه به قالب کلی روایت فیلم، یاد اثر ممتاز آلفرد هیچکاک (Rear Window) می افتید. اما در حالی که هیچکاک رو به حق، استاد مسلم تعلیق می دونن، The Voyeurs عملا به جز جذابیت های ظاهری سیدنی سوئینی هیچ نکته مثبت و هیجان انگیزی نداره و این اصلا خوب نیست. فیلمی که فقط به جذابیت یک بازیگر خاص برای جذب مخاطب احتمالی تکیه کنه، از همون ابتدا شکست خورده ست. پایان بندی افتضاح فیلم عملا توهین به شعور و فهم و منطق تماشاگره و خیلی از جزییات فیلم از همون اول قابل پیش بینیه. پیچش ها و نقاط عطف داستان به طرز مسخره و مضحکی عاری از هر نوع منطق هستن و انگار نویسنده فقط خواسته به هر طریق ممکن تماشاگر رو شوکه و غافلگیر کنه و در این راه، از هیچ غافلگیری عجیب و غریبی مضایقه نکرده. این که داستان، غافلگیری های شوکه کننده داشته باشه خیلی خوبه و اگه به جا و درست استفاده شه خیلی هم لذت بخشه برای تماشاگر. ولی اینکه هر مزخرفی رو تو داستانت بچپونی و انتظار داشته باشی تماشاگرت همه چیزایی که یه ساعت و نیم دیده رو یه دفعه بریزه دور و منطق جدید تو رو قبول کنه خیلی تو ذوق من یه نفر می زنه و عملا دیگه هیچ لذتی نمی تونم از اون فیلم ببرم و هر لذتی هم که تا اون لحظه امکان داشت برده باشم بی اثر میشه. The Voyeurs شروع امیدوارکننده ای داره و تا جایی از فیلم به این فکر می کردم که شاید بتونم تا انتها ازش لذت ببرم، ولی هر چقدر به پایان نزدیک تر می شیم، منطق روایی فیلم بیشتر و بیشتر از هم گسسته می شه. این فیلم فقط برای "دید زدن" سیدنی سوئینی و طرفدارای "سینه چاک" این بازیگر مناسبه!
Stillwater به کارگردانی تام مک کارتی (نامزد جایزه ی اسکار بهترین کارگردانی به خاطر فیلم Spotlight) داستان یک پدر زحمت کش امریکایی به نام بیل بِیکر در شهر کوچک استیل واتر ایالت اُکلاهُما رو دنبال می کنه که برای اثبات بی گناهی دخترش، الیسون، که در مارسی فرانسه مشغول تحصیل بوده و پنج ساله که به اتهام قتل عمد هم اتاقیش در زندان به سر می بره تلاش می کنه و در این راه با مادر و دختری فرانسوی، ویرجینی و مایا، آشنا می شه که بهش در این راه کمک می کنن. Stillwater با الهام از پرونده ی واقعی آماندا ناکس، نویسنده، فعال و روزنامه نگار امریکایی، ساخته شده که چهار سال از عمرش رو در هنگام تحصیل در ایتالیا به اتهام قتل هم اتاقیش در زندان گذروند. با وجود انتظاری که از این فیلم داشتم و گمان می کردم که با یک اثر جنایی هیجان انگیز به سبک فیلم هایی مثل Taken طرف باشم، اما در Stillwater تمرکز داستان بیش از اون که بر نیمه ی جنایی باشه، بر نیمه ی درام هست و زمان زیادی از فیلم به بسط و گسترش روابط میان شخصیت های محوری داستان از جمله بیل بیکر و الیسون و نیز بیل و ویرجینی و دختر کوچولوش مایا اختصاص داده شده و اون طور که باید روی پیدا کردن قاتل واقعی یا تعقیب و گریز و موش و گربه بازی های معمول در چنین آثاری تاکید نشده که قطعا می تونه مخاطبی رو که به دنبال هیجان بالای فیلم های با این سبک و سیاق می گرده کمی نا امید کنه. با این حال، بازی های خوبی که از مت دیمون و ابیگیل برسلین و بازیگران فرانسوی فیلم گرفته شده و جذابیت های ذاتی مت دیمون می تونن تجربه ی Stillwater رو به تجربه ای قابل قبول تبدیل کنن که در صورت معقول نگه داشتن انتظارات با توجه به تفاسیر بالا، لذت خاص خودش رو برای تماشاگر به همراه خواهد داشت.
"شوالیه سبز"، تازه ترین فیلم کارگردان صاحب سبک امریکایی، دیوید لاوری (سازنده ی آثاری هم چون A Ghost Story) فیلمی چند لایه و عمیقا معناگرا و نمادگراست که در صورتی که به تجربه های عمیق سینمایی با لایه های گوناگون و معانی و برداشت های متعدد و ابهامات داستانی پر تعداد علاقه مند باشین قطعا می تونه لذت خاصی رو نصیبتون کنه و بالعکس اگر از دیدن این فیلم به دنبال تجربه ای سر راست و فاقد پیچیدگی با ابتدا و انتهایی مشخص هستین، "شوالیه سبز" رو نمی تونم فیلم شما بدونم و مطمئنا اگر با این نگاه به تماشای این فیلم بشینین خیلی زود خسته و دل زده می شین. "شوالیه سبز" که با فیلم نامه ای به قلم دیوید لاوری و بر اساس یکی از اشعار حماسی قرن چهاردهمی انگلستان در دنیای افسانه های فولکلوریک شاه آرتور و شوالیه های میز گرد به نام "سر گاوین و شوالیه سبز" ساخته شده، ماجراجویی حماسی خواهرزاده ی شاه آرتور یعنی گاوین (با بازی دِو پاتِل) رو دنبال می کنه که پس از پذیرش چالش موجودی اساطیری به نام شوالیه ی سبز، سفری پر ماجرا رو به دنبال یافتن حقیقت و غلبه بر ترس ها، وسوسه ها و ابهامات درونیش آغاز می کنه. شوالیه سبز رو شاید از یک زاویه بشه نمادی از طبیعت وحشی و آیین های باستانی پاگانیسم پیش از ظهور و رواج مسیحیت در اروپا دونست و سفر گاوین به دنبال یافتن کلیسای سبز و نهایتا شوالیه سبز رو سفری برای یکی شدن با طبیعت و خوی طبیعت گرای انسان مسیحی. البته تفاسیر متعددی رو میشه به چنین اثر چند لایه ای نسبت داد اما اون چه در نگاه اول به چشم می خوره سفری هست به درون، برای نائل اومدن به آگاهی و غلبه بر انگیزه های پست بشری. "شوالیه سبز" رو می شه بلوغ بازیگری دو پاتل هم دونست. بازیگر توانایی که از سال های "میلیونر زاغه نشین" فاصله زیادی گرفته و حالا به یک بازیگر تراز اول و پخته بدل شده که قطعا یکی از نکات قوت فیلم حاضر هم به شمار میاد. در کنار بازی های تراز اول، فیلم برداری تماشایی، موسیقی زیبا، کارگردانی برجسته ی دیوید لاوری، فضای وهم انگیز، رویاگونه، شبح وار و مالیخولیایی "شوالیه سبز"، این متفاوت ترین فیلم سال 2021 رو به تجربه ای حقیقتا خوشایند و ممتاز در نوع خودش برای علاقه مندان به آثار معناگرا تبدیل کرده.
جوخه انتحار به کشوری خیالی به اسم کورتو مالتیز در امریکای جنوبی فرستاده میشن تا یک آزمایشگاه فوق سری متعلق به دوران آلمان نازی رو که به دست کودتا گران ضد امریکایی افتاده و از اون برای یک آزمایش مخوف استفاده میشه نابود کنن و در ازای این خوش خدمتی به کشورشون، در مجازاتشون تخفیف بگیرن. این جان مایه ی داستان "جوخه انتحار" هست که به عنوان دنباله ای مستقل برای قسمت نخست ساخته شده، به این معنی که برای دیدن و فهمیدن داستان این قسمت، نیازی به تماشای قسمت نخست نیست. جیمز گان، کارگردان اثر (که فیلم های Guardians of the Galaxy یک و دو رو در کارنامه داره) با بهره گیری مناسب از ترکیب خوشایندی از خشونت عریان در جای جای فیلم، طنازی شخصیت های داستان و اکشن پر تحرک و پویا کاری کرده که تجربه ی "جوخه انتحار" به تجربه ای کاملا دل چسب تبدیل بشه، تجربه ای که به هیچ عنوان خسته کننده نیست و دائما در حرکت و رو به جلوست. ترکیب کاراکترهای دوست داشتنی (مخصوصا کاراکتر کوسه با صداپیشگی سیلوستر استالون و کاراکتر Rat-catcher) که تا حد قابل قبولی شخصیت پردازی شدن و دیالوگ های رد و بدل شده بین این کاراکترها، صحنه های اکشن مهیج و لحظات کمدی جالب (با تاکید بر کاراکتر هارلی کوئین با بازی زیبای مارگو رابی) باعث شدن تا "جوخه انتحار" به اثری حقیقتا دوست داشتنی تبدیل بشه که از همین حالا اشتیاق رو برای دیدن دنباله ش بالا ببره.
امیدوارم. هر چند که فک نکنم داستان خاصی داشته باشه. احتمالا گفتگو محور باشه همراه با مرور لحظات ماندگار سریال. دقیقا در جریانش نیستم
ولی در هر حال این سریال اونقدر برامون خاطره های زیبا ساخته که برای همیشه شیرینیش تو ذهنمون بمونه
راس، ریچل، فیبی، جوئی، مونیکا، چندلر. واقعا ممنونم ازتون
از زک اسنایدر به خاطر کارگردانی فیلم 300 به هیچ عنوان دل خوشی ندارم (با اون نمایش چندش آور و مشمئز کننده ش از سپاه خشایارشا و خود این شاه بزرگ پارسی)
هر چقدر هم بتونم از تماشای فیلم هاش لذت ببرم (که انصافا برخی آثارش مثل Watchmen و Dawn of the Dead قابل تحسین هستن)، ولی نمی تونم این واقعیت رو فراموش کنم
این فیلم رو هم ندیدم هنوز. نظری ندارم
باید بگم انتظار بیشتری از این فیلم داشتم که ناامیدم کرد
همون طور که Majid5325 اشاره کردن، تیلور شریدان کارنامه قابل قبول و موفقی داشته؛ چه در مقام نویسنده و چه کارگردان
تجربه کار در پروژه های نئو وسترنی مثل Hell or High Water رو هم داشته (که از نظر ژانر با این فیلم یکی بود - هر دو فیلم در ژانر نئو وسترن اکشن هیجانی هستن)
ولی خب چیزی که در نهایت می بینید یک فیلم کاملا معمولیه که در موارد زیادی ضعف داره که مهم ترینش داستان و نحوه روایت این داستانه. به عنوان یک اثر اکشن هم اون تب و تاب و تحرک لازم رو نداره. آدم بدهای فیلم حالت کمیک دارن و من رو یاد اون دو دزد ناشی فیلم "تنها در خانه" انداختن! همون قدر دست و پا چلفتی.
نمی تونم دلیلی برای دیدن این فیلم بهتون بدم. من خودم فقط به خاطر آنجلینا جولی و تیلور شریدان این فیلم رو دیدم و ابدا راضی نبودم. از ندیدن این فیلم هیچ چیز خاصی رو از دست نمی دین، به جز چند تا منظره زیبای کوهستان ها و جنگل های زیبای مونتانا!
ولی در هر حال این سریال اونقدر برامون خاطره های زیبا ساخته که برای همیشه شیرینیش تو ذهنمون بمونه
راس، ریچل، فیبی، جوئی، مونیکا، چندلر. واقعا ممنونم ازتون
امتیاز فعلی فیلم 6 هست با حدود 65هزار رای که به احتمال زیاد زیر 6 هم میاد
هر چقدر هم بتونم از تماشای فیلم هاش لذت ببرم (که انصافا برخی آثارش مثل Watchmen و Dawn of the Dead قابل تحسین هستن)، ولی نمی تونم این واقعیت رو فراموش کنم
این فیلم رو هم ندیدم هنوز. نظری ندارم
همون طور که Majid5325 اشاره کردن، تیلور شریدان کارنامه قابل قبول و موفقی داشته؛ چه در مقام نویسنده و چه کارگردان
تجربه کار در پروژه های نئو وسترنی مثل Hell or High Water رو هم داشته (که از نظر ژانر با این فیلم یکی بود - هر دو فیلم در ژانر نئو وسترن اکشن هیجانی هستن)
ولی خب چیزی که در نهایت می بینید یک فیلم کاملا معمولیه که در موارد زیادی ضعف داره که مهم ترینش داستان و نحوه روایت این داستانه. به عنوان یک اثر اکشن هم اون تب و تاب و تحرک لازم رو نداره. آدم بدهای فیلم حالت کمیک دارن و من رو یاد اون دو دزد ناشی فیلم "تنها در خانه" انداختن! همون قدر دست و پا چلفتی.
نمی تونم دلیلی برای دیدن این فیلم بهتون بدم. من خودم فقط به خاطر آنجلینا جولی و تیلور شریدان این فیلم رو دیدم و ابدا راضی نبودم. از ندیدن این فیلم هیچ چیز خاصی رو از دست نمی دین، به جز چند تا منظره زیبای کوهستان ها و جنگل های زیبای مونتانا!
توصیه می کنم به هیچ وجه سمت این افتضاح سینمایی نرید