"نفرین زن گریان"
بودجه ساخت: 9 میلیون دلار
فروش: 122 میلیون دلار
امتیاز: 5 از 10
-------------------------------------
هر چقدر "نفرین زن گریان" انتظارات منتقدین رو برآورده نکرده باشه (متای 31 در راتن تومیتوز و 41 در متاکریتیک) و هر چقدر که کاربران تو این صفحه نظر منفی راجع به این اثر بدن، چون این فیلم بخشی از دنیای داستانی Conjuring محسوب میشه (به عنوان ششمین فیلم از این مجموعه قبل از اکران Annabelle Comes Home)، باز هم هر کسی که میخواست این فیلم رو ببینه اینکار رو میکنه، بدون توجه به همه این حرف ها؛ این رو از فروش بسیار بالای فیلم، به نسبت بودجه کمی که خرج تولیدش شده، میشه به راحتی فهمید. کارگردان "نفرین زن گریان"، مایکل چاوس، در اولین تجربه کارگردانی فیلم بلندش (دنباله مستقیم Conjuring یعنی Conjuring 3 رو هم همین ایشون کارگردانی خواهد کرد) به نظر من نتونسته از قید و بند کلیشه های ژانر وحشت رهایی پیدا کنه. شاید بزرگترین مشکل این فیلم رو بشه در کلیشه های به شدت تکراری و اتکای بیش از اندازه کارگردان به استفاده از Jump Scareها در ترساندن تماشاگر دونست، ترس هایی که شاید در دو سه مورد اول بتونن تاثیر مورد نظر کارگردان رو بر مخاطب بگذارن ولی مطمنا خیلی زود اثرشون رو از دست میدن و نه تنها دیگه ترسناک نیستن بلکه برای مخاطب جدی سینمای وحشت بیشتر به موقعیت هایی آزاردهنده و حتی کمیک تبدیل میشن. و متاسفانه با رسیدن به نیمه دوم فیلم و نزدیک شدن به پایان، تعداد این کلیشه های داستانی بیشتر و بیشتر شده و تاثیرگذاری سکانس های دلهره آور و ترسناک فیلم هم به همون نسبت کمتر و کمتر. از روایت بک گراند داستانی روح خبیث داستان (لا یورونا یا زن گریان) تا چگونگی پیشرفت داستان و مسیری که داستان تا پایان طی میکنه و تا تکنیک هایی شامل صداگذاری و فیلم برداری و نورپردازی و صحنه آرایی که کارگردان برای القا حس تعلیق و ترس به بیننده به کار میگیره همه و همه به شدت کلیشه ای و قابل پیش بینی هستن. در واقع بهتره بگم این فیلم اگر در شرایط مناسب دیده بشه شاید برای تازه واردها به ژانر وحشت تاثیرگذار و ترسناک به نظر برسه ولی برای کسی که اینها رو به اصطلاح کهنه کرده و ده ها و شاید صدها فیلم در این ژانر دیده، این تکنیک ها چیزی جز نخ نما و تاریخ مصرف گذشته نیستن. باید گفت نکات مثبت "نفرین زن گریان" شامل بازی ها و فضاسازی، اونقدر بر نکات منفی چیره نیستن که بشه این اثر رو در زمره خوب های ژانر وحشت قرار داد و صرفا میشه اون رو به عنوان یک به اصطلاح Cash Grab برای گرغتن پول سینما دوستان و ادامه دادن این دنیای داستانی که تا همینجا هم بیش از حد به طول انجامیده قلمداد کرد.
"افیلیا"
امتیاز: 4 از 10
"اُفیلیا"، داستان تراژیک شاهزاده جوان و ناکام دانمارکی، پرنس هملت، رو در دربار شاه هملت پدر، در دانمارک قرن شانزدهم میلادی از چشم معشوقه ی پرنس هملت، افیلیا، ندیمه ی جوان و زیبای مادر هملت، ملکه گرترود، روایت میکنه. نمایش نامه هملت به عنوان طولانی ترین اثر نمایش نامه نویس شهیر انگلیسی، ویلیام شکسپیر و یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی دوره رنسانس در اروپا شناخته میشه. البته اقتباس سینمایی کلیر مک کارتی از این نمایش نامه بزرگ، نه بر اساس متن ویلیام شکسپیر، بلکه بر مبنای رمانی نوشته لیسا کلاین با نام "افیلیا" ساخته شده و به همین دلیل هم از لحاظ زاویه روایت رویداد ها و هم از حیث میزان اهمیتی که به شخصیت های محوری نمایش نامه شکسپیر اعم از شاه هملت، پرنس هملت، گرترود، کلادیوس (عموی پرنس هملت و غاصب تاج و تخت برادر) و افیلیا داده میشه، با خود نمایش نامه تفاوت های زیادی داره. این تفاوت ها اساسا باعث شدن که داستان سردرگم و معلق باشه؛ حس میکنی انگار تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست و نمیدونه قراره چه مسیری رو طی کنه. همه چیز در این فیلم به شکلی سطحی مورد پرداخت قرار میگیره، انگار مقدار کمی کره رو بخوای رو حجم زیادی نون بمالی! روابط بین شخصیت های اصلی به خصوص رابطه عاطفی میان افیلیا و هملت که قراره شالوده و مبنای شکل گیری داستان فیلم باشه اونقدر سرسری و شتاب زده پرداخت میشه که نه میشه با شخصیت ها همذات پنداری کرد نه برای سرنوشت و سرانجام هیچ کدومشون اهمیت خاصی قائل شد و نه با خصوصیات روابط بین کاراکترها ارتباط برقرار کرد. دیوانگی پرنس هملت، عشق میان افیلیا و هملت، غصب تاج و تخت پدر به دست عمو و سرانجام تراژیک و غمبار پرنس هملت، برای هیچ یک از اینها وقت و فضای کافی برای باز شدن و پختن در نظر گرفته نشده و همین میخی میشه بر تابوت "افیلیا" به عنوان اثری سطحی، خام، و سردرگم. بدتر از همه اینها اضافه کردن کاراکترهایی هست که در نمایش نامه وجود خارجی ندارن و از ذهن نویسنده رمان سرچشمه گرفتن. کاراکترهایی که به کل مسیر داستان رو تغییر میدن و از تراژدی به سمت کمدی میبرن! با وجود بازی خوب تمام بازیگران مخصوصا دیزی ریدلی، جرج مک کی و نائومی واتس، و با وجود چهره آرایی ها و طراحی های زیبای لباس و صحنه، "افیلیا" چنگی به دلم نزد و نتونست از یک درام عاشقانه بسیار معمولی فراتر بره، افسوس که نتونست روند خوب اولیه ش رو تا انتها حفظ کنه. نمیدونم ولی شاید فقط دختر خانم های جوان و رویاپرداز بتونن با این فیلم ارتباط برقرار کنن.
ُساموئل ال جکسون...خدا حفظت کنه که انقدر جذاب و دلربایی مرد!
من حاضرم شرط ببندم اگه ساموئل ال جکسون گوینده خبر هم باشه، اون برنامه تبدیل میشه به پر بیننده ترین بخش خبری!
تنها دلیلی که Shaft رو از بدل شدن به یک اکشن/کمدی پدر پسری کسل کننده، تکراری، قابل پیش بینی و بی فروغ نجات میده قطعا و قطعا حضور مثل همیشه دیدنی ال جکسون در نقش "جان شفت دوم"، پسر جان شفت بزرگ از فیلم اول و پدر جان جونیور هست و لا غیر. جذابیت های ذاتی این بازیگر مخصوصا نحوه بیان دیالوگ ها (و اون کلمه فراموش نشدنی Motherf***er که به نوعی تبدیل به امضای این بازیگر و نقش هاش شده) و رابطه قابل باور و بانمکی که بین جان شفت و مایا (رجینا هال شیرین و دوست داشتنی و طناز) و همینطور بین جان شفت و پسرش، جی جی (جسی آشر) وجود داره باعث شده هر سکانس در حالت عادی بی حس و حال و نخ نمایی به لطف حضور ال جکسون تبدیل به یک موقعیت کمدی دلچسب و خنده دار بشه.
بنابراین به عنوان پیشنهاد نهایی:
اگه مثل من از طرفدارهای ال جکسون هستین دیدن این فیلم رو از دست ندید به هیچ وجه. با وجود تمام مشکلات فیلم که کم هم نیستن ولی همین حضور ساموئل ال جکسون یک رنگ و روی جذابی به کلیت فیلم بخشیده و تحمل همه این کاستی رو آسون میکنه
اما اگه از این بازیگر خوشتون نمیاد یا علاقه خاصی بهش ندارید من شخصا پیشنهاد نمیکنم این فیلم رو ببینید چون به غیر از زیبایی های حضور ال جکسون، لذت خاص دیگه ای در طول فیلم ندیدم
امتیاز من 7 از 10
با اینکه قبل از دیدن جدیدترین ساخته روپرت وایِت (کارگردان آثاری نظیر Rise of the Planet of the Apes و The Gambler) چندان انتظار بالایی ازش نداشتم و به دو دلیل، یکی داستان شبه آخرالزمانی و هجوم موجودات بیگانه فضایی و دیگری حضور دو تا از بازیگران محبوبم یعنی جان گودمن و ویرا فارمیگا این فیلم رو دانلود و تماشا کردم اما باز هم این اثر در سبک علمی تخیلی و هیجان انگیز نتونست تجربه خوشایند و دلپذیری رو برای من رقم بزنه و تنها میتونم بگم اگه از طرفداران پر و پا قرص این ژانر و این حال و هوای داستانی (بیگانگان فضایی) هستید اون هم تنها برای یک بار می تونید فیلم رو تحمل کنید و نه اینکه ازش لذت ببرید. اگه هم قاعده بالا درباره تون صادق نیست به کل توصیه میکنم طرف این فیلم نرید چون هیچ عنصر خاطره انگیز و به یاد ماندنی ای درش نیست. من به Captive State امتیاز 5 از 10 رو دادم. دلایلی که باعث شد این امتیاز پایین رو به فیلم بدم عبارتند از: داستانی بدون مقدمه چینی و پیشینه پردازی مناسب که بیننده رو خیلی سریع و به طرز سرگیجه آوری در طول چند دقیقه ی ابتدایی و شلخته خودش به وسط فضای داستان پرتاب میکنه و از او انتظار داره به سرعت تمام اون اتفاقات و توضیحات متنی خسته کننده ابتدای فیلم رو هضم و پردازش کنه؛ چیزی به نام شخصیت پردازی در طول داستان تعریف نشده و شخصیت ها از تیپ های داستانی کلیشه ای همچون پلیس بااخلاق، شورشی های مبارز و سرسخت، و نوکرهای مواجب بگیر آدم بد ها فراتر نمیرن. حتی با وجود هنرنمایی بازیگران ماهر و کارکشته ای چون جان گودمن و ویرا فارمیگا، داستان اونقدر سطحی و دیالوگ ها آنچنان کلیشه ای و فراموش شدنی هستن که نمیشه با هیچ بخشی از داستان ارتباط مناسب برقرار کرد؛ علاوه بر ضعف در شخصیت پردازی، روابط میان شخصیت های محوری داستان از جمله رافائل دورموند (از مهره های اصلی مقاومت) و برادرش گابریل (شخصیت اصلی داستان) یا رابطه شبه عاشقانه میان ویلیام مولیگان (گودمن) و پریسیلا اسکات (فارمیگا) هم در حدی سطحی رها میشه و هیچوقت به عمق نمیره. در ادامه میرسیم که بخش مهمی از ضعف داستان و اون هم اینکه هیچ انگیزه و هدف مشخصی برای تصاحب زمین به دست موجودات بیگانه برای بیننده تعریف نمیشه. اونها به سرعت برق و باد تمام زمین رو با کمترین مقاومتی تصاحب میکنن و به سرعت همه نیروهای اندک مقاومت رو هم مغلوب میکنن بدون اینکه پرداختی از شخصیت و دلایل حضورشون در زمین ببینیم. از بحث داستان که بگذریم باید به رده بندی سنی pg-13 فیلم هم گریزی زد که با اینکه برای جذب تماشاگر بیشتر این رده بندی در نظر گرفته شده بود اما به دلیل محدودیت های طبیعی ای که این رده بندی برای فیلم ایجاد میکنه نباید انتظار سکانس هایی توام با خونریزی زیاد و سکس و برهنگی و ... رو داشته باشید ضمن اینکه همین رده بندی هم به داد فیلم نرسید و نهایتا با بودجه 25 میلیون دلاری تنها 8.5 میلیون دلار در سراسر جهان فروخت که از این حیث یک box office bomb مطلق هستش. از جلوه های ویژه سرسری و با جزییات پایین و تدوین شتاب زده و سرگیجه آور و موسیقی نه چندان هیجان انگیز فیلم هم نباید غافل شد که مجموعا سبب شدن با اثری کاملا معمولی و فراموش شدنی طرف باشیم که دیدنش فقط به عاشقان ژانر علمی تخیلی با فضای داستانی موجودات فضایی توصیه میشه اون هم یک بار با ارفاق.
فیلم بسیار خوب و الهام بخش و تاثیرگذاری بود در ژانر کمدی/درام بیوگرافی ورزشی که بسیار بسیار از دیدنش لذت بردم
امتیاز ---------8 از 10---------- رو لایق این فیلم می دونم
این فیلم بر اساس مستندی به اسم The Wrestlers: Fighting with My Family محصول 2012 ساخته شده که مسیر رسیدن به موفقیت کشتی کج کار معروف بریتانیایی، سرایا جید بویس (سرایا نایت) معروف به پیج رو روایت میکنه. بازیگری که برای نقش اصلی این فیلم در نظر گرفتن (فلورنس پیو) به نظر انتخاب کاملا مناسبی بوده چون از نظر استیل و شکل ظاهری شباهت غیرقابل انکاری به پیج واقعی داره و این یکی از نکات قوت فیلم محسوب میشه (حتی بازیگر نقش کودکی پیج یعنی توری الن راس هم شباهت بالایی هم به فلورنس پیو و هم به پیج واقعی داره و این نشون دهنده وسواس و دقت کارگردان فیلم، استیفن مرچنت هستش که اتفاقا خودش هم در نقش یکی از کاراکترهای فرعی فیلم بازی کرده).
جدای از مساله شباهت، بازی فلورنس پیو (که پیش از این در دو فیلم Lady Macbeth و Outlaw King به یک چهره سینمایی تبدیل شده) بسیار استادانه و باورپذیر هست و جذابیت ظاهری و کاریزمای درونی این بازیگر هم در هر چه تاثیرگذارتر بودن نقشش بسیار موثر بوده. به جز فلورنس پیو، تمامی بازیگران فیلم حتی نقش های کوچک و فرعی در ایفای نقش هاشون کاملا موفق عمل کرده ن و این فیلم یکی از بهترین بازی ها رو در بین فیلم های 2019 تا به اینجا به نمایش گذاشته (از لنا هدی یا همون سرسی لنیستر معروف گرفته در نقش مادر پیج تا نیک فراست دوست داشتنی و بانمک در نقش پدر پیج و جک لودن در نقش برادر پیج و همینطور وینس وان در نقش مربی و دواین جانسون در نقش خودش). بنابراین بازی ها همه خوب و نکته مثبت دیگه ی این فیلم هستن.
از نکات مثبت دیگه ی فیلم هم میشه به موسیقی متن احساس برانگیز و شورانگیز، پرداختن به روابط میان شخصیت های داستان در مسیر درست، لهجه بریتانیایی خانواده ی پیج (!)، افت و خیز های مناسب داستان، دیالوگ ماندگار Dick me dead, bury me pregnant (!)، حضور دواین جانسون در نقش خودش که من عاشقشم واقعا، بار عاطفی و احساسی داستان که عمدتا به دوش پیج و برادرش زک قرار داره و بارها در طول فیلم احساسات بیننده رو برانگیخته خواهد کرد، و همینطور طنازی نهفته در تعاملات بین کاراکترهای فیلم مخصوصا در بخش بریتانیایی فیلم (به دلیل حضور نیک فراست) اشاره کنم.
فیلم نکته منفی خیلی خاص و جلب توجه کننده ای نداره که بخواد آزار دهنده باشه. شاید تصویری که از WWE در این فیلم نمایش داده میشه خیلی فانتزی تر از چیزی باشه که در واقعیت هست و شاید بشه گفت اگه کارگردان زمان بیشتری در اختیار داشت قطعا میتونست زوایای پر تعداد تری از گوشه و کنار این ورزش رو به نمایش بکشه ولی در کل همونطور که گفتم نمیشه ایراد مهمی به فیلم گرفت
در رمان های "نغمه آتش و یخ" جرج آر آر مارتین اصلا نایت کینگ یه شخصیت کاملا متفاوته که هزاران سال قبل وجود داشته و وایت واکرا هم به جز اینکه یه عده انگشت شمار بهشون اعتقاد دارن اصلا کسی تا بحال ندیده این ها رو (حتی اسمشون هم وایت واکر نیست و بهشون میگن Others یا دیگران). نایت کینگ کتاب ها یکی از فرماندهان Night's Watch بوده.فک کنم سیزدهمین فرمانده.که با یکی از وایت واکرای مونث پیوند زناشویی (!) میکنه و میشه نایتس کینگ (Night's king vs. Night King) و ادامه داستان. در حالیکه نایت کینگ سریال یکی از انسان های اولیه بوده که به دست بچه های جنگل برای مقابله با تهدید انسان های اولیه اون هم با شیشه اژدها به وجود میاد و بعد از کنترل خارج میشه و نهایتا حدود 8000 سال قبل از وقایع سریال اون اتفاقات و نبردها رخ میده و ما بقی داستان. پس میان نایت کینگ سریال و نایتس کینگ رمان تفاوت های کاملا اساسی هست و نمیشه این حرف شما رو زد که اگه مارتین مینوشت اونطوری میشد و وایت ها پیروز بودن و .... اتفاقا از نظر خیلی از مخاطبین مخصوصا مخاطبین casualی مثل من که اونقدر تو بحر جزییات نمیرن این قسمت و کلا از فصل چهار پنج به بعد خیلی هم قشنگ شده سریال.جون پیدا کرده.کلی نبرد خوب داشتیم در کنار اون هم کلی دیالوگ و تعامل زیبا هم بین کاراکترهای سریال بوده.یعنی هم بعد اکشن سریال خوب کار شده و هیجان رو القا میکنه و هم بعد مناسبات سیاسی و تنش های دیپلماتیک و خیانت ها و دسیسه ها زیبا ادامه پیدا کرده و هنوزم تموم نشده.هم یه نبرد جون دار دیگه مونده بین دنریس و جان از یک طرف و سرسی از سوی دیگه و هم کلی اصطلاحا twist دیگه مونده که قراره حسابی همه رو غافلگیر کنه. ایراد اول شما این بود که مرگ برخی شخصیت ها کم ابهت بود.من زیاد متوجه این ایراد نمیشم راستش.کم ابهت یعنی چی؟ یعنی حتما باید سرشون رو با شمشیر میزدن بعد جسدشون رو میسوزوندن و بعد خاکسترشو قاطی گوشت میگردن میدادن سگای رمزی بولتون بخورن؟! لیتل فینگر رو که آریا کشت و لیتل فینگر تو لیستش بود اگه اشتباه نکنم.خیلی هم بجا بود و الکی شلوغش نکردن. جوراه مورمونت که خیلی حماسی مرد! دیگه از اون حماسی تر که یکی پس از دیگری شمشیر و خنجر بخوره و در نهایت دنریس با سر جنازه ش ضجه بزنه؟! تازه با اون موسیقی متن شاهکار رامین جوادی عزیز. اد هم که آنچنان شخصیت فوق محبوبی نبود که حالا همه بخوان به فکر نوع مرگش باشن. کما اینکه اد هم در راه نجات همسنگر و همرزمش سم تارلی مرد و برازنده و شجاعانه مرد. سکانس مرگ نایت کینگ هم درسته که anti-climactic بود و یک دفعه در عین ناباوری اتفاق افتاد اما پایانی بود که هیچ کس حدس نمیزد و هیچ کس انتظارشو نداشت و یک پایان غافلگیر کننده بود. ضمن اینکه آریا در طول چندین فصل حسابی برای این روزها آماده شده بود.هم در مکتب facelessها در Essos تلمذ کرده بود هم در فن شمشیر زنی ماهر شده بود هم خنجری با تیغه فولاد والرین داشت و هم چابک و ریزنقش و سریع و کم صدا بود و همه اینها رو قبلا برای مخاطب جا انداخته بودن. ضمن اینکه باید بگم سریال هنوز سه قسمتش مونده و کلی غافلگیری دیگه در راه میتونه باشه. پس زود قضاوت نکنید.شاید اتفاقات عجیبی بیفته! شاید! گفتید یک نفر شصتا وایتو میکشت! خب تو ارباب حلقه هام این بود. نبود؟ آراگورن و گیملی و لگولاس تو نبرد هلمز دیپ چند نفرو کشتن!؟ خاصیت داستان های حماسی و فانتزی همینه.قهرمان سازی. و خاصیت قهرمان هم همینه.نبرد با دشمنانی که روی کاغذ بر او غلبه خواهند کرد ولی در نهایت قهرمان پیروز نبرده تا جایی که به طرزی حماسی داستانش به پایان برسه. انتظار که نداشتین مثلا برین یا جیمی یا جان و بقیه همینطوری همون اول بمیرن؟! در مورد اینکه میفرمایید نبرد خیلی تاریک بود بخاطر این بود که کارگردان بجای استفاده از نورپردازی مصنوعی از نورپردازی طبیعی (نور آتش و نور منعکس شده از سطح برف و ...) استفاده کرده و این کنتراست بین سیاهی مطلق و روشنی آتش و مهتاب و برف خودش از زیبایی های این قسمت بوده. چون حس ترس و هیجان رو به خوبی منتقل کرده به نظرم. اینکه دوتراکی ها به دل سیاهی میزنن و یک به یک خاموش میشن به شدت تاثیرگذار بود و نمونه های دیگه در طول این قسمت. من شخصا با اینکه نمایشگر ضعیفی دارم و کیفیت معمولی 720هم دیدم ولی مشکلی در تشخیص اینکه کی به کیه و کی داره کی رو میزنه نداشتم.به نظر من هر اونجایی که کارگردان لازم دونسته بود به بیننده نشون بده کی داره مورد حمله قرار میگیره و کی داره کی رو میزنه به خوبی اونجا رو نمایش داده بود و به اندازه کافی روشنی وجود داشت و اونجاهایی که سیاهی لشکرا بودن خب طبعا اهمیت نداره بدونیم تک تکشون دارن با کی نبرد میکنن. با احترام به نظر شما و همه مخالفان این قسمت، من یکی از موافقانش هستم و بسیار از لحظه لحظه این قسمت لذت بردم.و مطمئنم که در سه قسمت بعدی کلی اتفاق هیجان انگیز خواهد افتاد و کلی دیالوگ خوب رد و بدل خواهد شد و کلی غافلگیری خواهیم دید.سریال هنوز تموم نشده!
کسی که این نظر رو نوشته خودش استاد کپی کردن نقدهای دیگران از سایت های دیگه و پیست کردنش در نایت مووی به عنوان نقد خودش بوده! اعتماد به سقف رو ایشون داشته، نه کسی از یه اثر سینمایی ایراد میگیره! ضمن اینکه هر فرد میتونه از هر کسی انتقاد کنه یا ایراد بگیره (بدون توهین به شخص یا گروه خاصی)؛ این یعنی آزادی بیان.
***هیچکس اونقدر مقدس نیست که نشه ازش انتقاد کرد***
ادامه اسپویل
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فک کنم خودشو به شکل یکی از وایت واکرا یا زامبیا در آورده بود. چون تو یه نما نشون میده که موی پشت سر یکی از وایت واکرا تکون میخوره (یعنی آریا از پشتش با سرعت دویده به سمت نایت کینگ و این یعنی جایی مخفی نشده بوده از قبل از رسیدن نایت کینگ) و از اونجایی که اون همه وایت واکر و زامبی اونجا بودن آریا نمیتونسته از دروازه اومده باشه تو. یعنی همچین سرعتی یه کم غیرمنطقیه.ولی اگه خودشو جای اونا جا زده باشه هم جالب تره هم منطقی تر. مثل صحنه انتقام از والدر فری و خاندانش تو فصل های قبلی
فیلم نسبتا خوبی بود که با ارفاق برای یک بار دیدن ارزش وقت گذاشتن رو داشت
من بهش امتیاز ******* 6 از 10 ******* دادم
اما نظرم اینه که قسمت اول این فیلم (Happy Death Day) در نوع خودش کافی بود (خصوصا با توجه به اینکه ایده ی داستانی فیلم ایده ای تازه و بکر نبوده و قبلا بارها به مراتب بهتر از این فیلم از این ایده استفاده شده) و ساخت قسمت دوم چندان ضرورتی نداشت. مخصوصا اینکه در پایان قسمت اول نشونه ای برای ساخت قسمت دوم وجود نداشت چون داستان با یک پایان خوش به انتها میرسه و این نشون میده که تولید یک دنباله صرفا در جهت سیاست های شیردوشی هالیودد بوده!
درباره این دنباله باید بگم میشه به سه بخش تقسیمش کرد: بخش اول حدودا یک ساعت طول میکشه و به نظرم ضعیف ترین بخش فیلم هم همین بخش اولشه. خیلی شلخته، در هم و بر هم، بی نظم، شلوغ و در واقع بیننده رو از یک سکانس به سکانس بعدی بدون نظم خاصی دنبال خودش میکشونه. حفره های فیلمنامه که تعدادشون کم هم نیست در این بخش بیشتر از دو بخش دیگه توی ذوق میزدن. اما بخش دوم قوی ترین بخش فیلم بود که حدودا بیست دقیقه ای به درازا کشید. این بخش بار عاطفی و احساسی و به طور خلاصه پیام اصلی فیلم رو در خودش گنجونده و از هر نظر، چه کیفیت بازی ها، چه دیالوگ ها، چه پیوستگی روایت داستان، بالاتر از دو بخش دیگه ست. و در نهایت بخش سوم مجددا به روال بی نظم و شلخته و بی منطق بخش اول برمیگرده و فیلم به پایان میرسه، نوع پایان بندی فیلم هم به گونه ای هستش که ازش بوی یک دنباله احتمالی سومی هم به مشام می رسید که اصلا از هالیوود بعید نیست. در واقع میشه گفت اگه کیفیت بخش های اول و سوم همتراز بخش میانی بود با فیلم خیلی تمیزتر و بهتری طرف بودیم که یقینا بازخوردهای مناسب تری هم دریافت میکرد. اما در کل برای سرگرم شدن و یکبار دیدن خوبه اما اگه ندیدین هم چیزی از دست نمیدین. نقطه قوت اصلی فیلم هم بازی جسیکا روث در نقش کاراکتر اصلی، تریسا گلبمن هست. هم بازی خوبی ارائه میده هم جذابیت و کاریزمای خاصی داره و هم میتونه انواع حالات روحی کاراکتر تری گلبمن رو در طول فیلم به خوبی منعکس کنه که من خودم خیلی پسندیدم بازیش رو.
با اینکه شخصا به ندرت پیش میاد که اتفاقی من رو هیجان زده کنه اما در طول چند سال گذشته این اولین بار بود که حقیقتا برای تماشای فصل جدید این سریال لحظه شماری می کردم و خوشحالم که هیجانم تا حد زیادی ارضا شد...البته معمولا قسمت های افتتاحیه هر فصل از هر سریالی کم و بیش هیجان کمتری نسبت به قسمت های بعدی دارن و قسمت اول فصل هشتم got هم از این قاعده پیروی میکنه (که دلیل اصلی امتیاز های نه چندان فوق العاده ی منتقدین هم همین مورده) ولی در نهایت حس میکنم این قسمت تونست فضای داستان رو برای پنج قسمت بعدی به خوبی آماده کنه و باعث شه من هم مثل خیلی از شما از الان به شدت منتظر قسمت دوم باشم و شک ندارم که هر چه به پایان سریال نزدیک بشیم هیجان بیشتری رو تجربه خواهیم کرد
بودجه ساخت: 9 میلیون دلار
فروش: 122 میلیون دلار
امتیاز: 5 از 10
-------------------------------------
هر چقدر "نفرین زن گریان" انتظارات منتقدین رو برآورده نکرده باشه (متای 31 در راتن تومیتوز و 41 در متاکریتیک) و هر چقدر که کاربران تو این صفحه نظر منفی راجع به این اثر بدن، چون این فیلم بخشی از دنیای داستانی Conjuring محسوب میشه (به عنوان ششمین فیلم از این مجموعه قبل از اکران Annabelle Comes Home)، باز هم هر کسی که میخواست این فیلم رو ببینه اینکار رو میکنه، بدون توجه به همه این حرف ها؛ این رو از فروش بسیار بالای فیلم، به نسبت بودجه کمی که خرج تولیدش شده، میشه به راحتی فهمید. کارگردان "نفرین زن گریان"، مایکل چاوس، در اولین تجربه کارگردانی فیلم بلندش (دنباله مستقیم Conjuring یعنی Conjuring 3 رو هم همین ایشون کارگردانی خواهد کرد) به نظر من نتونسته از قید و بند کلیشه های ژانر وحشت رهایی پیدا کنه. شاید بزرگترین مشکل این فیلم رو بشه در کلیشه های به شدت تکراری و اتکای بیش از اندازه کارگردان به استفاده از Jump Scareها در ترساندن تماشاگر دونست، ترس هایی که شاید در دو سه مورد اول بتونن تاثیر مورد نظر کارگردان رو بر مخاطب بگذارن ولی مطمنا خیلی زود اثرشون رو از دست میدن و نه تنها دیگه ترسناک نیستن بلکه برای مخاطب جدی سینمای وحشت بیشتر به موقعیت هایی آزاردهنده و حتی کمیک تبدیل میشن. و متاسفانه با رسیدن به نیمه دوم فیلم و نزدیک شدن به پایان، تعداد این کلیشه های داستانی بیشتر و بیشتر شده و تاثیرگذاری سکانس های دلهره آور و ترسناک فیلم هم به همون نسبت کمتر و کمتر. از روایت بک گراند داستانی روح خبیث داستان (لا یورونا یا زن گریان) تا چگونگی پیشرفت داستان و مسیری که داستان تا پایان طی میکنه و تا تکنیک هایی شامل صداگذاری و فیلم برداری و نورپردازی و صحنه آرایی که کارگردان برای القا حس تعلیق و ترس به بیننده به کار میگیره همه و همه به شدت کلیشه ای و قابل پیش بینی هستن. در واقع بهتره بگم این فیلم اگر در شرایط مناسب دیده بشه شاید برای تازه واردها به ژانر وحشت تاثیرگذار و ترسناک به نظر برسه ولی برای کسی که اینها رو به اصطلاح کهنه کرده و ده ها و شاید صدها فیلم در این ژانر دیده، این تکنیک ها چیزی جز نخ نما و تاریخ مصرف گذشته نیستن. باید گفت نکات مثبت "نفرین زن گریان" شامل بازی ها و فضاسازی، اونقدر بر نکات منفی چیره نیستن که بشه این اثر رو در زمره خوب های ژانر وحشت قرار داد و صرفا میشه اون رو به عنوان یک به اصطلاح Cash Grab برای گرغتن پول سینما دوستان و ادامه دادن این دنیای داستانی که تا همینجا هم بیش از حد به طول انجامیده قلمداد کرد.
امتیاز: 4 از 10
"اُفیلیا"، داستان تراژیک شاهزاده جوان و ناکام دانمارکی، پرنس هملت، رو در دربار شاه هملت پدر، در دانمارک قرن شانزدهم میلادی از چشم معشوقه ی پرنس هملت، افیلیا، ندیمه ی جوان و زیبای مادر هملت، ملکه گرترود، روایت میکنه. نمایش نامه هملت به عنوان طولانی ترین اثر نمایش نامه نویس شهیر انگلیسی، ویلیام شکسپیر و یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی دوره رنسانس در اروپا شناخته میشه. البته اقتباس سینمایی کلیر مک کارتی از این نمایش نامه بزرگ، نه بر اساس متن ویلیام شکسپیر، بلکه بر مبنای رمانی نوشته لیسا کلاین با نام "افیلیا" ساخته شده و به همین دلیل هم از لحاظ زاویه روایت رویداد ها و هم از حیث میزان اهمیتی که به شخصیت های محوری نمایش نامه شکسپیر اعم از شاه هملت، پرنس هملت، گرترود، کلادیوس (عموی پرنس هملت و غاصب تاج و تخت برادر) و افیلیا داده میشه، با خود نمایش نامه تفاوت های زیادی داره. این تفاوت ها اساسا باعث شدن که داستان سردرگم و معلق باشه؛ حس میکنی انگار تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست و نمیدونه قراره چه مسیری رو طی کنه. همه چیز در این فیلم به شکلی سطحی مورد پرداخت قرار میگیره، انگار مقدار کمی کره رو بخوای رو حجم زیادی نون بمالی! روابط بین شخصیت های اصلی به خصوص رابطه عاطفی میان افیلیا و هملت که قراره شالوده و مبنای شکل گیری داستان فیلم باشه اونقدر سرسری و شتاب زده پرداخت میشه که نه میشه با شخصیت ها همذات پنداری کرد نه برای سرنوشت و سرانجام هیچ کدومشون اهمیت خاصی قائل شد و نه با خصوصیات روابط بین کاراکترها ارتباط برقرار کرد. دیوانگی پرنس هملت، عشق میان افیلیا و هملت، غصب تاج و تخت پدر به دست عمو و سرانجام تراژیک و غمبار پرنس هملت، برای هیچ یک از اینها وقت و فضای کافی برای باز شدن و پختن در نظر گرفته نشده و همین میخی میشه بر تابوت "افیلیا" به عنوان اثری سطحی، خام، و سردرگم. بدتر از همه اینها اضافه کردن کاراکترهایی هست که در نمایش نامه وجود خارجی ندارن و از ذهن نویسنده رمان سرچشمه گرفتن. کاراکترهایی که به کل مسیر داستان رو تغییر میدن و از تراژدی به سمت کمدی میبرن! با وجود بازی خوب تمام بازیگران مخصوصا دیزی ریدلی، جرج مک کی و نائومی واتس، و با وجود چهره آرایی ها و طراحی های زیبای لباس و صحنه، "افیلیا" چنگی به دلم نزد و نتونست از یک درام عاشقانه بسیار معمولی فراتر بره، افسوس که نتونست روند خوب اولیه ش رو تا انتها حفظ کنه. نمیدونم ولی شاید فقط دختر خانم های جوان و رویاپرداز بتونن با این فیلم ارتباط برقرار کنن.
من حاضرم شرط ببندم اگه ساموئل ال جکسون گوینده خبر هم باشه، اون برنامه تبدیل میشه به پر بیننده ترین بخش خبری!
تنها دلیلی که Shaft رو از بدل شدن به یک اکشن/کمدی پدر پسری کسل کننده، تکراری، قابل پیش بینی و بی فروغ نجات میده قطعا و قطعا حضور مثل همیشه دیدنی ال جکسون در نقش "جان شفت دوم"، پسر جان شفت بزرگ از فیلم اول و پدر جان جونیور هست و لا غیر. جذابیت های ذاتی این بازیگر مخصوصا نحوه بیان دیالوگ ها (و اون کلمه فراموش نشدنی Motherf***er که به نوعی تبدیل به امضای این بازیگر و نقش هاش شده) و رابطه قابل باور و بانمکی که بین جان شفت و مایا (رجینا هال شیرین و دوست داشتنی و طناز) و همینطور بین جان شفت و پسرش، جی جی (جسی آشر) وجود داره باعث شده هر سکانس در حالت عادی بی حس و حال و نخ نمایی به لطف حضور ال جکسون تبدیل به یک موقعیت کمدی دلچسب و خنده دار بشه.
بنابراین به عنوان پیشنهاد نهایی:
اگه مثل من از طرفدارهای ال جکسون هستین دیدن این فیلم رو از دست ندید به هیچ وجه. با وجود تمام مشکلات فیلم که کم هم نیستن ولی همین حضور ساموئل ال جکسون یک رنگ و روی جذابی به کلیت فیلم بخشیده و تحمل همه این کاستی رو آسون میکنه
اما اگه از این بازیگر خوشتون نمیاد یا علاقه خاصی بهش ندارید من شخصا پیشنهاد نمیکنم این فیلم رو ببینید چون به غیر از زیبایی های حضور ال جکسون، لذت خاص دیگه ای در طول فیلم ندیدم
امتیاز من 7 از 10
امتیاز ---------8 از 10---------- رو لایق این فیلم می دونم
این فیلم بر اساس مستندی به اسم The Wrestlers: Fighting with My Family محصول 2012 ساخته شده که مسیر رسیدن به موفقیت کشتی کج کار معروف بریتانیایی، سرایا جید بویس (سرایا نایت) معروف به پیج رو روایت میکنه. بازیگری که برای نقش اصلی این فیلم در نظر گرفتن (فلورنس پیو) به نظر انتخاب کاملا مناسبی بوده چون از نظر استیل و شکل ظاهری شباهت غیرقابل انکاری به پیج واقعی داره و این یکی از نکات قوت فیلم محسوب میشه (حتی بازیگر نقش کودکی پیج یعنی توری الن راس هم شباهت بالایی هم به فلورنس پیو و هم به پیج واقعی داره و این نشون دهنده وسواس و دقت کارگردان فیلم، استیفن مرچنت هستش که اتفاقا خودش هم در نقش یکی از کاراکترهای فرعی فیلم بازی کرده).
جدای از مساله شباهت، بازی فلورنس پیو (که پیش از این در دو فیلم Lady Macbeth و Outlaw King به یک چهره سینمایی تبدیل شده) بسیار استادانه و باورپذیر هست و جذابیت ظاهری و کاریزمای درونی این بازیگر هم در هر چه تاثیرگذارتر بودن نقشش بسیار موثر بوده. به جز فلورنس پیو، تمامی بازیگران فیلم حتی نقش های کوچک و فرعی در ایفای نقش هاشون کاملا موفق عمل کرده ن و این فیلم یکی از بهترین بازی ها رو در بین فیلم های 2019 تا به اینجا به نمایش گذاشته (از لنا هدی یا همون سرسی لنیستر معروف گرفته در نقش مادر پیج تا نیک فراست دوست داشتنی و بانمک در نقش پدر پیج و جک لودن در نقش برادر پیج و همینطور وینس وان در نقش مربی و دواین جانسون در نقش خودش). بنابراین بازی ها همه خوب و نکته مثبت دیگه ی این فیلم هستن.
از نکات مثبت دیگه ی فیلم هم میشه به موسیقی متن احساس برانگیز و شورانگیز، پرداختن به روابط میان شخصیت های داستان در مسیر درست، لهجه بریتانیایی خانواده ی پیج (!)، افت و خیز های مناسب داستان، دیالوگ ماندگار Dick me dead, bury me pregnant (!)، حضور دواین جانسون در نقش خودش که من عاشقشم واقعا، بار عاطفی و احساسی داستان که عمدتا به دوش پیج و برادرش زک قرار داره و بارها در طول فیلم احساسات بیننده رو برانگیخته خواهد کرد، و همینطور طنازی نهفته در تعاملات بین کاراکترهای فیلم مخصوصا در بخش بریتانیایی فیلم (به دلیل حضور نیک فراست) اشاره کنم.
فیلم نکته منفی خیلی خاص و جلب توجه کننده ای نداره که بخواد آزار دهنده باشه. شاید تصویری که از WWE در این فیلم نمایش داده میشه خیلی فانتزی تر از چیزی باشه که در واقعیت هست و شاید بشه گفت اگه کارگردان زمان بیشتری در اختیار داشت قطعا میتونست زوایای پر تعداد تری از گوشه و کنار این ورزش رو به نمایش بکشه ولی در کل همونطور که گفتم نمیشه ایراد مهمی به فیلم گرفت
***هیچکس اونقدر مقدس نیست که نشه ازش انتقاد کرد***
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فک کنم خودشو به شکل یکی از وایت واکرا یا زامبیا در آورده بود. چون تو یه نما نشون میده که موی پشت سر یکی از وایت واکرا تکون میخوره (یعنی آریا از پشتش با سرعت دویده به سمت نایت کینگ و این یعنی جایی مخفی نشده بوده از قبل از رسیدن نایت کینگ) و از اونجایی که اون همه وایت واکر و زامبی اونجا بودن آریا نمیتونسته از دروازه اومده باشه تو. یعنی همچین سرعتی یه کم غیرمنطقیه.ولی اگه خودشو جای اونا جا زده باشه هم جالب تره هم منطقی تر. مثل صحنه انتقام از والدر فری و خاندانش تو فصل های قبلی
من بهش امتیاز ******* 6 از 10 ******* دادم
اما نظرم اینه که قسمت اول این فیلم (Happy Death Day) در نوع خودش کافی بود (خصوصا با توجه به اینکه ایده ی داستانی فیلم ایده ای تازه و بکر نبوده و قبلا بارها به مراتب بهتر از این فیلم از این ایده استفاده شده) و ساخت قسمت دوم چندان ضرورتی نداشت. مخصوصا اینکه در پایان قسمت اول نشونه ای برای ساخت قسمت دوم وجود نداشت چون داستان با یک پایان خوش به انتها میرسه و این نشون میده که تولید یک دنباله صرفا در جهت سیاست های شیردوشی هالیودد بوده!
درباره این دنباله باید بگم میشه به سه بخش تقسیمش کرد: بخش اول حدودا یک ساعت طول میکشه و به نظرم ضعیف ترین بخش فیلم هم همین بخش اولشه. خیلی شلخته، در هم و بر هم، بی نظم، شلوغ و در واقع بیننده رو از یک سکانس به سکانس بعدی بدون نظم خاصی دنبال خودش میکشونه. حفره های فیلمنامه که تعدادشون کم هم نیست در این بخش بیشتر از دو بخش دیگه توی ذوق میزدن. اما بخش دوم قوی ترین بخش فیلم بود که حدودا بیست دقیقه ای به درازا کشید. این بخش بار عاطفی و احساسی و به طور خلاصه پیام اصلی فیلم رو در خودش گنجونده و از هر نظر، چه کیفیت بازی ها، چه دیالوگ ها، چه پیوستگی روایت داستان، بالاتر از دو بخش دیگه ست. و در نهایت بخش سوم مجددا به روال بی نظم و شلخته و بی منطق بخش اول برمیگرده و فیلم به پایان میرسه، نوع پایان بندی فیلم هم به گونه ای هستش که ازش بوی یک دنباله احتمالی سومی هم به مشام می رسید که اصلا از هالیوود بعید نیست. در واقع میشه گفت اگه کیفیت بخش های اول و سوم همتراز بخش میانی بود با فیلم خیلی تمیزتر و بهتری طرف بودیم که یقینا بازخوردهای مناسب تری هم دریافت میکرد. اما در کل برای سرگرم شدن و یکبار دیدن خوبه اما اگه ندیدین هم چیزی از دست نمیدین. نقطه قوت اصلی فیلم هم بازی جسیکا روث در نقش کاراکتر اصلی، تریسا گلبمن هست. هم بازی خوبی ارائه میده هم جذابیت و کاریزمای خاصی داره و هم میتونه انواع حالات روحی کاراکتر تری گلبمن رو در طول فیلم به خوبی منعکس کنه که من خودم خیلی پسندیدم بازیش رو.