« تابو » نام سریالی بریتانیایی که دو تن از خالقین آن تام هاردی و پدرش چیپس هاردی می باشند. خالق سوم این سریال هم استیون نایت است که قبلا سریال موفق « Peaky Blinders » را از او شاهد بوده ایم. همکاری این سه با مشارکت ریدلی اسکات در تهیه این سریال، منجر به خلق اثری شده که تماشاگران زیادی را به تماشایش وسوسه می کند و حضور تام هاردی در نقش اصلی این سریال نیز مزید بر علت شده تا « تابو » مخاطبین زیادی را به خود جذب کند.
داستان سریال درباره مردی به نام جیمز ( با بازی تام هاردی ) است که به دلیل خارج شدن از زیر سایه پدر، مدتهاست به آفریقا سفر کرده و همه ساکنین شهر لندن قرن هفدهم که خانواده مشهور او را می شناسند، در این گمان به سر می برند که او کشته شده است. اما جیمز پس از مدتها به شهر باز می گردد و در حالی که مرموز و ساکت است، به دنبال اهدافی است که به نظر می رسد در تمام مدت عدم حضورش در لندن در ذهن پرورانده و حالا برگشته تا بتواند به آنها جامعه عمل بپوشاند اما...
سریال جدید شبکه بی بی سی وان، در لندن قرن هفدهم رخ می دهد یعنی جایی که معمولا سازندگان فیلم و سریال بیشتر ترجیح می دهند آن را تیره و تاریک متصور شوند. این مسئله درباره سریال « تابو » نیز صدق می کند و تقریباً تمام رخدادهای فیلم یا در تاریکی شب می گذرند یا حداقل نور ممکن را می توانیم در آن مشاهده نمائیم که باعث شده مخاطب بیشتر به فضای غم آلود لندن در آن سالها آشنا شود و می توان گفت « تابو » در این فضاسازی موفق بوده است.
همچنین فیلمبرداری نیز از نکات مثبت این سریال محسوب می شود که مخصوصا در نماهای بیرونی که با زاویه دوربین واید مواجه هستیم، زیبایی های طبیعی بیشتر به چشم می آید و سازندگان نیز به خوبی توانسته اند این زیبایی را به ثبت برسانند. کیفیت طراحی لباس و صحنه نیز مانند بسیاری دیگر از ساخته های بریتانیایی چشم نواز هستند.
اما در مقابل تمام ویژگی های مثبت سریال « تابو » ، باید ایرادات داستان و روایت آن هم اشاره کرد که به اندازه کارگردانی هنری، قوی و روان نیست. در بخش شخصیت پردازی می توان تا زمان ورود شخصیت مرموز جیمز و اندیشه های نامشخصش از اهدافی که در سر دارد، تماشاگر را تشنه نگه داشت و تعلیق مناسبی اتخاذ نمود اما روند کُند داستان و داستان های نه چندان جذابش مانند کشمکش طولانی میان کمپانی هند شرقی و مسئله وراثت، از جذابیت سریال نزد مخاطب می کاهد. شاید این سریال نیازمند این می بود که داستان نقطه اوج و فرود فراوانی را به خود می دید اما در این سریال همه چیز روی یک خط حرکت می کند و گاهی کسل کننده به نظر می رسد.
در مقابل ضعف داستان سرایی سریال، بازی خوب تام هاردی قرار دارد که توانسته جورِ بسیاری از لحظات سریال را بکشد و تماشاگران زیادی را پای سریال بنشاند. هاردی که خود از خالقین سریال است ، بازی بسیار خوبی در نقش جیمز داشته است و ویژگی های رفتاری این شخصیت دقیقاً مطابق آنچه بوده که طی این مدت از هاردی در سینما مشاهده کرده ایم؛ شخصیتی کم حرف که شباهتی به آدمهای اطرافش ندارد.
سریال « تابو » زیبایی های بصری فراوانی دارد و تام هاردی جذابی هم دارد که کماکان حتی در یک سریال متوسط هم تماشایی است. اما داستان و فیلمنامه نمی تواند پا به پای دیگر بخش های فیلم حرکت کند. با اینحال به نظرم « تابو » را می توان به خاطر تام هاردی هم که شده تماشا کرد.
اولین قسمت از فیلم « جک ریچر » در سال 2012 براساس سری داستانهایی به همین نام نوشته آقای لی چایلد ساخته شد که برخلاف انتظارات نتوانست به فروش قانع کننده ای در آمریکا دست پیدا کند و چه بسا اگر فروش جهانی نبود، هرگز فکر ساخت یک دنباله برای این اثر به ذهن سازندگانش خطور نمی کرد. « جک ریچر : هرگز بازنگرد » که دوم فیلم سینمایی از این سری داستانهاست، وقایع کتاب هجدهم « جک ریچر » را بازگو می کند.
در این قسمت جک ریچر ( تام کروز ) متوجه می شود که دوست قدیمی اش سوزان ( کوبی اسمالدرز ) متهم به جاسوسی شده و در واقع برای او پاپوشی دوخته شده است. از این رو برای پی بردن حقیقت، پس از یافتن سوزان با او همراه شده و متوجه می شود که هم او و هم سوزان در یک توطئه پیچیده گرفتار شده اند که دامنه آن از افغانستان تا نیو اورلئان کشیده شده و...
قسمت دوم « جک ریچر » صحنه های تعقیب و گریز فراوانی دارد که لازمه یک اثر اکشن است و حضور تام کروز نیز یک وزنه سنگین برای بهبود کیفیت صحنه های اکشن فیلم بوده است. اما مشکل اساسی که « هرگز بازنگرد » از آن رنج می برد فقدان فیلمنامه ای است که بتواند حداقل دلایل منطقی برای بروز درگیری های فیلم را توجیه نماید تا تماشاگر دچار ابهام نگردد.
مبنای داستان «جک ریچر : هرگز بازنگرد » بر مبنای یک توطئه می چرخد که گریبانگیر جک و همراهش سوزان شده است. یعنی جایی که مخاطب می بایست با قهرمان داستانش همراه شود تا بتواند رازهای پشت پرده را برملا نماید و دنیایی را از دردسر نجات دهد. اما فیلم خیلی زود بی آنکه بخواهد گره ای در فیلمنامه ایجاد کند، عامل اصلی خرابکاری و در واقع شخصیت منفی داستان را معرفی می کند تا بدین شکل تماشای باقی داستان روندی " موش و گربه وار " به خود بگیرد. این اتفاق باعث شده تا هیجان تماشای داستان تا حد زیادی کاهش پیدا کند و تنها امید مخاطب به لحظات اکشن فیلم باشد تا بتواند فیلم را از بی رمقی خارج نماید.
در بخش هایی از فیلم علاوه بر سوزان که همراه کروز است و ما تا حدودی به درک داستان و وضعیت کلی او پی می بریم، شاهد یک خرده داستان تکراری و عجیب و غریب نیز هستیم که طی آن دخترکی 15 ساله ادعا می کند که جک پدرش است و همین جمله کافی است تا کل بهانه فیلم برای درگیری ریچر با دشمنانش مهیا شود. این خرده داستان تا به امروز بارها و بارها در اکشن های رده ب به کار گرفته شده و مشاهده مجددش در « جک ریچر : هرگز بازنگرد » اعصاب پولادین می خواهد.
در بخش اکشن هم اگرچه حضور تام کروز مانند همیشه نکته مثبتی برای آثار اکشن محسوب می شود اما او هم در مقایسه با قسمت اول، کمتر تن به خطر می دهد و در مجموع طراحی صحنه های اکشن فیلم چندان بدیع و جذاب نیستند. تماشاگری که پیش از این بارها کروز را در مقام یک ناجی در سری فیلمهای « ماموریت غیرممکن » مشاهده کرده، انتظار دارد که « جک ریچر » به چیزی بیشتر یا حداقل متفاوت از « ماموریت غیرممکن » دست یابد اما فیلم انتظارات او را برآورده نمی کند تا حتی تعقیب و گریز ها و مبارزات تن به تن یک سر و گردن از اکشن های " تام کروزی " عقب تر باشد.
باب اینحال در میان انبوه ضعف هایی که قسمت دوم « جک ریچر » همانند قسمت نخست دارد، کماکان بزرگترین ویژگی فیلم حضور بازیگری است که ظاهراً در دهه ی پنجم زندگی اش هم خیال بازنشستگی ندارد و به راحتی می تواند هر تماشاگری را به خود جذب نماید. تام کروز خستگی ناپذیر کماکان بهترین دلیل برای تماشای « جک ریچر » بی رمقی است که اینبار خیلی زود تکلیف تماشاگر با انتهای داستان مشخص می شود. کوبی اسمالدرز هم که در این قسمت یار و یاور کروز شده، حداقل در کنار وی قابل قبول به نظر می رسد و این نظریه را تقویت می نماید که باید شکل و شمایل رابین شرباتسکی را کم کم از خاطر ببریم.
« جک ریچر : هرگز بازنگرد » دنباله ای ضعیف بر اثری است که حتی قسمت اول آن هم خیلی فراتر از یک اکشن ساده و بی حال نمی رفت. ساخت قسمت سوم از سری داستانهای « جک ریچر » مستقیماً به فروش این قسمت بستگی دارد و اگر موفقیتی حاصل شود، قطعاً سازندگان به سراغ ساخت یک فیلم دیگر براساس یکی از 20 جلد کتاب آقای لی چایلد ( تا به امروز ) خواهند رفت اما تا آن زمان، می توان امید داشت که سازندگان جک ریچر تصمیمی در راستای نام قسمت دوم برای این شخصیت اتخاذ نمایند و هرگز او را بازنگردانند.
خب این راه حل داره...شما میتونید لینکو از اینجا کپی کنید و داخل idm با کلیک راست کردن بر فایل دانلودی و زدن گزینه ی خصوصیات لینک کپی شده را در ادرس مورد نظر پست کنید و کلید اوکی رو بزنید و دانلود شما از همان جا که قطع شده بود دوباره انجام خواهد شد.
:)
« تابو » نام سریالی بریتانیایی که دو تن از خالقین آن تام هاردی و پدرش چیپس هاردی می باشند. خالق سوم این سریال هم استیون نایت است که قبلا سریال موفق « Peaky Blinders » را از او شاهد بوده ایم. همکاری این سه با مشارکت ریدلی اسکات در تهیه این سریال، منجر به خلق اثری شده که تماشاگران زیادی را به تماشایش وسوسه می کند و حضور تام هاردی در نقش اصلی این سریال نیز مزید بر علت شده تا « تابو » مخاطبین زیادی را به خود جذب کند.
داستان سریال درباره مردی به نام جیمز ( با بازی تام هاردی ) است که به دلیل خارج شدن از زیر سایه پدر، مدتهاست به آفریقا سفر کرده و همه ساکنین شهر لندن قرن هفدهم که خانواده مشهور او را می شناسند، در این گمان به سر می برند که او کشته شده است. اما جیمز پس از مدتها به شهر باز می گردد و در حالی که مرموز و ساکت است، به دنبال اهدافی است که به نظر می رسد در تمام مدت عدم حضورش در لندن در ذهن پرورانده و حالا برگشته تا بتواند به آنها جامعه عمل بپوشاند اما...
سریال جدید شبکه بی بی سی وان، در لندن قرن هفدهم رخ می دهد یعنی جایی که معمولا سازندگان فیلم و سریال بیشتر ترجیح می دهند آن را تیره و تاریک متصور شوند. این مسئله درباره سریال « تابو » نیز صدق می کند و تقریباً تمام رخدادهای فیلم یا در تاریکی شب می گذرند یا حداقل نور ممکن را می توانیم در آن مشاهده نمائیم که باعث شده مخاطب بیشتر به فضای غم آلود لندن در آن سالها آشنا شود و می توان گفت « تابو » در این فضاسازی موفق بوده است.
همچنین فیلمبرداری نیز از نکات مثبت این سریال محسوب می شود که مخصوصا در نماهای بیرونی که با زاویه دوربین واید مواجه هستیم، زیبایی های طبیعی بیشتر به چشم می آید و سازندگان نیز به خوبی توانسته اند این زیبایی را به ثبت برسانند. کیفیت طراحی لباس و صحنه نیز مانند بسیاری دیگر از ساخته های بریتانیایی چشم نواز هستند.
اما در مقابل تمام ویژگی های مثبت سریال « تابو » ، باید ایرادات داستان و روایت آن هم اشاره کرد که به اندازه کارگردانی هنری، قوی و روان نیست. در بخش شخصیت پردازی می توان تا زمان ورود شخصیت مرموز جیمز و اندیشه های نامشخصش از اهدافی که در سر دارد، تماشاگر را تشنه نگه داشت و تعلیق مناسبی اتخاذ نمود اما روند کُند داستان و داستان های نه چندان جذابش مانند کشمکش طولانی میان کمپانی هند شرقی و مسئله وراثت، از جذابیت سریال نزد مخاطب می کاهد. شاید این سریال نیازمند این می بود که داستان نقطه اوج و فرود فراوانی را به خود می دید اما در این سریال همه چیز روی یک خط حرکت می کند و گاهی کسل کننده به نظر می رسد.
در مقابل ضعف داستان سرایی سریال، بازی خوب تام هاردی قرار دارد که توانسته جورِ بسیاری از لحظات سریال را بکشد و تماشاگران زیادی را پای سریال بنشاند. هاردی که خود از خالقین سریال است ، بازی بسیار خوبی در نقش جیمز داشته است و ویژگی های رفتاری این شخصیت دقیقاً مطابق آنچه بوده که طی این مدت از هاردی در سینما مشاهده کرده ایم؛ شخصیتی کم حرف که شباهتی به آدمهای اطرافش ندارد.
سریال « تابو » زیبایی های بصری فراوانی دارد و تام هاردی جذابی هم دارد که کماکان حتی در یک سریال متوسط هم تماشایی است. اما داستان و فیلمنامه نمی تواند پا به پای دیگر بخش های فیلم حرکت کند. با اینحال به نظرم « تابو » را می توان به خاطر تام هاردی هم که شده تماشا کرد.
در این قسمت جک ریچر ( تام کروز ) متوجه می شود که دوست قدیمی اش سوزان ( کوبی اسمالدرز ) متهم به جاسوسی شده و در واقع برای او پاپوشی دوخته شده است. از این رو برای پی بردن حقیقت، پس از یافتن سوزان با او همراه شده و متوجه می شود که هم او و هم سوزان در یک توطئه پیچیده گرفتار شده اند که دامنه آن از افغانستان تا نیو اورلئان کشیده شده و...
قسمت دوم « جک ریچر » صحنه های تعقیب و گریز فراوانی دارد که لازمه یک اثر اکشن است و حضور تام کروز نیز یک وزنه سنگین برای بهبود کیفیت صحنه های اکشن فیلم بوده است. اما مشکل اساسی که « هرگز بازنگرد » از آن رنج می برد فقدان فیلمنامه ای است که بتواند حداقل دلایل منطقی برای بروز درگیری های فیلم را توجیه نماید تا تماشاگر دچار ابهام نگردد.
مبنای داستان «جک ریچر : هرگز بازنگرد » بر مبنای یک توطئه می چرخد که گریبانگیر جک و همراهش سوزان شده است. یعنی جایی که مخاطب می بایست با قهرمان داستانش همراه شود تا بتواند رازهای پشت پرده را برملا نماید و دنیایی را از دردسر نجات دهد. اما فیلم خیلی زود بی آنکه بخواهد گره ای در فیلمنامه ایجاد کند، عامل اصلی خرابکاری و در واقع شخصیت منفی داستان را معرفی می کند تا بدین شکل تماشای باقی داستان روندی " موش و گربه وار " به خود بگیرد. این اتفاق باعث شده تا هیجان تماشای داستان تا حد زیادی کاهش پیدا کند و تنها امید مخاطب به لحظات اکشن فیلم باشد تا بتواند فیلم را از بی رمقی خارج نماید.
در بخش هایی از فیلم علاوه بر سوزان که همراه کروز است و ما تا حدودی به درک داستان و وضعیت کلی او پی می بریم، شاهد یک خرده داستان تکراری و عجیب و غریب نیز هستیم که طی آن دخترکی 15 ساله ادعا می کند که جک پدرش است و همین جمله کافی است تا کل بهانه فیلم برای درگیری ریچر با دشمنانش مهیا شود. این خرده داستان تا به امروز بارها و بارها در اکشن های رده ب به کار گرفته شده و مشاهده مجددش در « جک ریچر : هرگز بازنگرد » اعصاب پولادین می خواهد.
در بخش اکشن هم اگرچه حضور تام کروز مانند همیشه نکته مثبتی برای آثار اکشن محسوب می شود اما او هم در مقایسه با قسمت اول، کمتر تن به خطر می دهد و در مجموع طراحی صحنه های اکشن فیلم چندان بدیع و جذاب نیستند. تماشاگری که پیش از این بارها کروز را در مقام یک ناجی در سری فیلمهای « ماموریت غیرممکن » مشاهده کرده، انتظار دارد که « جک ریچر » به چیزی بیشتر یا حداقل متفاوت از « ماموریت غیرممکن » دست یابد اما فیلم انتظارات او را برآورده نمی کند تا حتی تعقیب و گریز ها و مبارزات تن به تن یک سر و گردن از اکشن های " تام کروزی " عقب تر باشد.
باب اینحال در میان انبوه ضعف هایی که قسمت دوم « جک ریچر » همانند قسمت نخست دارد، کماکان بزرگترین ویژگی فیلم حضور بازیگری است که ظاهراً در دهه ی پنجم زندگی اش هم خیال بازنشستگی ندارد و به راحتی می تواند هر تماشاگری را به خود جذب نماید. تام کروز خستگی ناپذیر کماکان بهترین دلیل برای تماشای « جک ریچر » بی رمقی است که اینبار خیلی زود تکلیف تماشاگر با انتهای داستان مشخص می شود. کوبی اسمالدرز هم که در این قسمت یار و یاور کروز شده، حداقل در کنار وی قابل قبول به نظر می رسد و این نظریه را تقویت می نماید که باید شکل و شمایل رابین شرباتسکی را کم کم از خاطر ببریم.
« جک ریچر : هرگز بازنگرد » دنباله ای ضعیف بر اثری است که حتی قسمت اول آن هم خیلی فراتر از یک اکشن ساده و بی حال نمی رفت. ساخت قسمت سوم از سری داستانهای « جک ریچر » مستقیماً به فروش این قسمت بستگی دارد و اگر موفقیتی حاصل شود، قطعاً سازندگان به سراغ ساخت یک فیلم دیگر براساس یکی از 20 جلد کتاب آقای لی چایلد ( تا به امروز ) خواهند رفت اما تا آن زمان، می توان امید داشت که سازندگان جک ریچر تصمیمی در راستای نام قسمت دوم برای این شخصیت اتخاذ نمایند و هرگز او را بازنگردانند.
منبع:مووی مگ
:)