در اوایل دهه هشتاد میلادی، در یک شهر کوچک لهستانی، دو قتل رخ می دهد. نحوه رسیدگی پلیس به این پرونده باعث ایجاد شک در دو روزنامه نگار می شود. این دو روزنامه نگار تحقیقات خود را آغاز می کنند و سرنخ هایی را کشف می کنند که نشان می دهد این قتل ها ممکن است به یکدیگر مرتبط باشند.
ژولکا پس از از دست دادن خانواده اش در مرکز درمان فراموشی به سر می برد. وقتی او شروع به دیدن رویاهای عجیب و غریبی می کند که برای او بیش از حد واقعی می شوند ، او تعجب می کند که آیا جایی که او آنجا است همان جایی است که او تا به حال فکر می کرد.