جمعی از چند زن و مرد جوان در خانه ای ویلایی در یک جزیره در حال احضار ارواح هستند. معلوم می شود آن ها در انتظار مهاجرت مخفیانه از جزیره به کشوری دیگرند. دامون خبرنگاری است که پیش از این در جبهه ی جنگ بوده، اما حالا سر از آن گروه در آورده و پیچیدگی های ذهنی خود را دارد. رها نیز دختری است که مسافرت گروه را دچار مخاطره کرده، چون باردار است ولی معلوم نیست که با بودن این بچه و نبودن پدرش چه اتفاقی در انتظار اوست…
داستان ویلای من درباره پیرمردی ۹۰ ساله و پولدار است که قرار است بهزودی فوت کند. وی هشت فرزند دارد و فرزندانش که تعدادی از آنها در خارج از کشور حضور دارند، میخواهند به نوعی بر سر پیرمرد کلاه بگذارند و سرمایه او را بالا بکشند. در این میان یکی از فرزندان که در ایران کارمند بانک است و پسر خوب خانواده به شمار میرود با دیگر خواهران و برادران همراه نمیشود و حتی پدر را هم در این راه کمک میکند...
بعضی آدم ها کلاً همینجوری هستن… یعنی هر چی میشه، هر چی میگن، هر چی میبینن رو کلاً همونجوری میگن و میبینن که هست… بعضی آدما خلاقن!… حالا این یا به خاطر گردو اِ … یا به خاطر ژنِ پدرِ خدابیامرزشون… دروغ…!