تو زمان‌های قدیم، امپراتور ژائومینگ (Zhaoming) خودشو قربانی کرد تا مردمشو نجات بده، در حالی که عشقش، هون دونژو (Hun Dunzhu)، یه تکه از روحشو نجات داد و یه چرخه بی‌پایان تناسخ راه انداخت. هزاران سال بعد، اونا به‌عنوان شی زوئچن (Xie Xuechen)، رهبر اتحاد آسمانی، و مو ژوانلینگ (Mu Xuanling)، قدیسه قلمرو تاریک، دوباره به دنیا اومدن، ولی حالا دشمنای قسم‌خورده‌ان و هیچی از گذشته‌شون یادشون نیست.
یین گو، یک بیلیاردباز حرفه ای، برای شرکت در یک مسابقه آزاد چند ماهی به فنلاند سفر کرد. در آنجا، به طور اتفاقی با لین یی یانگ آشنا شد. پس از آشنایی، متوجه شد که لین یی یانگ نیز استعدادی در بیلیارد دارد. لین یی یانگ که در جوانی مرتکب اشتباهاتی شده بود، حاضر به تسلیم شدن نشد و به همین دلیل، برای بیش از ده سال بیلیارد را رها کرد و به خارج از کشور رفت. با این حال، او هرگز از این ورزش دست نکشید. لین یی یانگ در نگاه اول عاشق یین گو شد و برای به دست آوردن او تلاش بسیاری کرد. در نهایت، برای ساختن آینده ای مشترک، تصمیم گرفت به دنیای بیلیارد بازگردد و رویای دیرینه خود را به واقعیت تبدیل کند.
7.2-
7.9-