لطفا دوباره و با دقت، دقيقهي 61 (تنه زدن اتفاقي رقصندهي زن به كلئو) و دقيقهي 120 (افتادن پسربچه روي ماسههاي ساحل) اين فيلم رو نگاه كنيد. چقدر كارگردان كودكانه و شلخته از بازيگران بازي گرفته و بهدنبالش چقدر اين صحنهها در اجرا مصنوعي در اومده. (مشت نمونهي خروار. ميتوانم دست كم پنج مورد ديگر از اين شلختگيهاي اجرايي و ميزانسنهاي مصنوعي مثال بزنم.)
راجعبه قصهي اين فيلم هم كه اصلا نبايد حرف زد. چون اين فيلم هيچ داستان دندانگير و درخشاني نداشت و محتواي بسيار سادهاي داشت. (آگاهم كه هر فيلمي روايتپردازي خاص خودش رو داره و لزوما همهي قصهگوييها شبيه به هم نيست. بيانصاف هم نيستم كه چشمم را روي نيمچهجزئيات نسبتا خوب فيلمنامه (ماشين بزرگ براي حياط كوچك - مدفوع سگ در حياط - پسربچهاي كه در گذشتهاش پير بوده! (شايد تنها نقش فيلم كه تا حدودي به «شخصيت» تبديل شده بود.)) ببندم. هرچند كه معتقدم اين نمادنَماها ديگر خستهكننده و لوث شده.
ديگر اينكه من مشكلي با ريتم كند ندارم بهشرط اينكه ضروري، هدفمند و با چفتوبست باشه؛ نه صرفن براي نشان دادن حالوروز شخصيتها و دهنپركني و فلسفينمايي (!!).
در مجموع، با احترام به همهي دوستاني كه اين فيلم رو دوست داشتند، هيچ لذتي از اين فيلم نبردم و به نظرم اين فيلمِ خستهكننده فقط براي «Libo» ساخته شده و بس! «شير طلايي» و «كرگدن برنزي» و «اُردك نقرهاي» و ... هم در عالم سينما «گاهي» فقط يه شوخي بوالهوسانهست. تمام.
بعد از خواندن نظرات نسبتن مثبت کاربران، دیدن امتیاز بالای این فیلم و نقد و نظرهای ملایمی که در شمارهی آذرماه مجلهی 24 راجع به این فیلم خواندم، شدیدن مشتاق دیدن این فیلم بودم تا اینکه بالاخره امشب به تماشایش نشستم.
- نکات مثبت فیلم از دید من: فیلمبرداری شکیل، تدوین نسبتن مناسب.
- نکات منفی فیلم از دید من: فیلمنامه و قصهی ضعیف، بدمنهایی با شخصیتپردازی و بازیهای تکراری و تکبعدی، بازی پسزنندهی پلیس FBI.
شاید چون در همین ژانر فیلم محکم و درخشان Prisoners (زندانیان - ۲۰۱۳) را با بازی هیو جکمن و جیک جیلنهال، در پس ذهن داشتم و ناخواسته این دو فیلم را با هم قیاس کردم، Wind River (با تمام احترامی که برای طرفدارانش قائلم) سلیقهی من نبود و به من نچسبید. امتیاز من به این فیلم: ۴ از ۱۰
فقط میتونم بگم یک کتوشلوار شیک و چشمنواز بر تن یک جنازهی گندیده!
با رعایت احترام به طرفداران فیلم، واقعن فیلمنامهی ضعیف و ریتم کند فیلم برای من عذابآور بود.
فریب اسمها را نخوریم. فیلم بد، بد است. میخواهد سازندهی آن نولان باشد یا هر فیلمساز دیگری.
یک شلوغکاری سطحی و در لحظاتی حتا بیمنطق با شخصیتپردازی کمرمق. نتیجهگیری و پایانبندی بسیار رو، با پیام اخلاقی متظاهرانه. (دست کم برای من)
ولی از حق نگذریم در سکانسهای آزمون بخش استرالیا، کارگردان در خلق لحظات پراسترس و هیجانی تا حدود زیادی موفق عمل کرد. و این مورد تنها حسن این فیلم برای من بود. با اغماض ۳ از ۱۰.
در این فیلم بههیچوجه بهدنبال ترس و دلهره نباشید.
«یک داستان روحی»، اثری است تاثیرگذار و تاملبرانگیز، برای کسانی که مشکلی با ریتم کند و پلانهای طولانی (البته لازم و جهتمند)، لایههای داستانی عمیق و معناگرا و اتمسفر دلگیر نداشته باشند.
تماشای این فیلم تجربی، به مخاطبین جدی و صبور سینما توصیه میشود. دست کم برای یکبار دیدن.
پيشنهاد ميكنم قبل از ديدن اين فيلم، نقاشيِ l'origine du monde (منشاء جهان هستي) اثر گوستاو كوربه را عميقا تماشا كنيد تا راحتتر و بهتر بتوانيد سكانس پاياني و نمادين اين فيلم خاص را تحليل كنيد.
داستاني ظاهرا ساده و آرام اما در واقع عميق و تاثيرگذار. قصهاي كاملا آشنا به ويژه براي قشر تحصيلكردهي دغدغهمندِ بهبُنبسترسيده.
زمان سه ساعتهي فيلم نه تنها براي من خستهكننده نبود بلكه بهنظرم اين زمان طولاني، كمك زيادي به شخصيتپردازي و فضاسازي روايت كرد.
ضمنا شايد در نگاه اول اصلا چشمگير نباشد ولي بازي و شخصيتپردازيِ «پدر» در اين فيلم بسيار حسابشده و تحسينبرانگيز بود.
اين فيلم ثابت كرد كه ميشود بدون هيجانهاي كاذب و جلوههاي ويژهي گولزننده هم تماشاچيانِ جدي سينما را حدود سه ساعت درگير كرد و در نهايت به فكر فرو برد.
«مادر!» آمیختهای است از بازی خوب جنیفر لارنس، کارگردانی سنجیدهی آرنوفسکی، فیلمبرداری حسابشدهی متیو لیباتیک و متاسفانه یک فیلمنامهی پرداختنشده و مبهم با پایانبندی کلیشهای.
گویا «مادر!» ادای دینی است به فیلم درخشان پولانسکی (بچهی رزماری - محصول ۱۹۶۸). پوستر این فیلم هم بسیار شبیه به پوستر فیلم «بچهی رزماری» طراحی شده است.
«مادر!» تلاش میکند تا با خودنمایی و ابهامات غیرضروری سنجاقشده به فضای کلی فیلم، نقایصش را بپوشاند و از نزدیک کردن تماشاچی به حالوهوای درون شخصیتهایش شانه خالی کند و مثلن بگوید که (من حرف بزرگ و مهمی دارم. اگر تو حرفم را نمیفهمی این مشکل شعور خودت است نه ناتوانی من!) در حالی که بهنظرم حرف فیلم اصلن هم بزرگ و عمیق نبود. اتفاقن برای هنرمندانی که دغدغهی روابط عاطفی با شریک زندگیشان دارند، بسیار هم قابل لمس و ساده بود.
بهنظرم این فیلم باز هم ثابت کرد که یک کارگردان کارکشته هم نمیتواند با یک فیلمنامهی ضعیف و الکن یک شاهکار خلق کند.
معتقدم همچنان «مرثیهای برای یک رویا» با اختلاف برترین فیلم آرنوفسکی تا به امروز است. و «مادر!» در مقابل آن فیلم حرفی برای گفتن ندارد. و برای من حتا توان برابری با «قوی سیاه» و «چشمه»ی این فیلمساز را هم نداشت.
امتیاز من به این فیلم: ۴ از ۱۰
فیلم «نخبه»، با تمام کلیشههای نسبی موجود در قصهاش، برای من یک فیلم ساده و بیادعا اما تاثیرگذار بود.
بازی دختربچهی نقش اصلی و همینطور هوشمندی کارگردان را در به
تصویرکشیدن جنبههای عادی زندگی این دختربچهی نخبه و درآوردن لحظات عاطفی عمیق بین او و داییاش، خیلی دوس داشتم.
راجعبه قصهي اين فيلم هم كه اصلا نبايد حرف زد. چون اين فيلم هيچ داستان دندانگير و درخشاني نداشت و محتواي بسيار سادهاي داشت. (آگاهم كه هر فيلمي روايتپردازي خاص خودش رو داره و لزوما همهي قصهگوييها شبيه به هم نيست. بيانصاف هم نيستم كه چشمم را روي نيمچهجزئيات نسبتا خوب فيلمنامه (ماشين بزرگ براي حياط كوچك - مدفوع سگ در حياط - پسربچهاي كه در گذشتهاش پير بوده! (شايد تنها نقش فيلم كه تا حدودي به «شخصيت» تبديل شده بود.)) ببندم. هرچند كه معتقدم اين نمادنَماها ديگر خستهكننده و لوث شده.
ديگر اينكه من مشكلي با ريتم كند ندارم بهشرط اينكه ضروري، هدفمند و با چفتوبست باشه؛ نه صرفن براي نشان دادن حالوروز شخصيتها و دهنپركني و فلسفينمايي (!!).
در مجموع، با احترام به همهي دوستاني كه اين فيلم رو دوست داشتند، هيچ لذتي از اين فيلم نبردم و به نظرم اين فيلمِ خستهكننده فقط براي «Libo» ساخته شده و بس! «شير طلايي» و «كرگدن برنزي» و «اُردك نقرهاي» و ... هم در عالم سينما «گاهي» فقط يه شوخي بوالهوسانهست. تمام.
- نکات مثبت فیلم از دید من: فیلمبرداری شکیل، تدوین نسبتن مناسب.
- نکات منفی فیلم از دید من: فیلمنامه و قصهی ضعیف، بدمنهایی با شخصیتپردازی و بازیهای تکراری و تکبعدی، بازی پسزنندهی پلیس FBI.
شاید چون در همین ژانر فیلم محکم و درخشان Prisoners (زندانیان - ۲۰۱۳) را با بازی هیو جکمن و جیک جیلنهال، در پس ذهن داشتم و ناخواسته این دو فیلم را با هم قیاس کردم، Wind River (با تمام احترامی که برای طرفدارانش قائلم) سلیقهی من نبود و به من نچسبید. امتیاز من به این فیلم: ۴ از ۱۰
با رعایت احترام به طرفداران فیلم، واقعن فیلمنامهی ضعیف و ریتم کند فیلم برای من عذابآور بود.
فریب اسمها را نخوریم. فیلم بد، بد است. میخواهد سازندهی آن نولان باشد یا هر فیلمساز دیگری.
ولی از حق نگذریم در سکانسهای آزمون بخش استرالیا، کارگردان در خلق لحظات پراسترس و هیجانی تا حدود زیادی موفق عمل کرد. و این مورد تنها حسن این فیلم برای من بود. با اغماض ۳ از ۱۰.
«یک داستان روحی»، اثری است تاثیرگذار و تاملبرانگیز، برای کسانی که مشکلی با ریتم کند و پلانهای طولانی (البته لازم و جهتمند)، لایههای داستانی عمیق و معناگرا و اتمسفر دلگیر نداشته باشند.
تماشای این فیلم تجربی، به مخاطبین جدی و صبور سینما توصیه میشود. دست کم برای یکبار دیدن.
زمان سه ساعتهي فيلم نه تنها براي من خستهكننده نبود بلكه بهنظرم اين زمان طولاني، كمك زيادي به شخصيتپردازي و فضاسازي روايت كرد.
ضمنا شايد در نگاه اول اصلا چشمگير نباشد ولي بازي و شخصيتپردازيِ «پدر» در اين فيلم بسيار حسابشده و تحسينبرانگيز بود.
اين فيلم ثابت كرد كه ميشود بدون هيجانهاي كاذب و جلوههاي ويژهي گولزننده هم تماشاچيانِ جدي سينما را حدود سه ساعت درگير كرد و در نهايت به فكر فرو برد.
گویا «مادر!» ادای دینی است به فیلم درخشان پولانسکی (بچهی رزماری - محصول ۱۹۶۸). پوستر این فیلم هم بسیار شبیه به پوستر فیلم «بچهی رزماری» طراحی شده است.
«مادر!» تلاش میکند تا با خودنمایی و ابهامات غیرضروری سنجاقشده به فضای کلی فیلم، نقایصش را بپوشاند و از نزدیک کردن تماشاچی به حالوهوای درون شخصیتهایش شانه خالی کند و مثلن بگوید که (من حرف بزرگ و مهمی دارم. اگر تو حرفم را نمیفهمی این مشکل شعور خودت است نه ناتوانی من!) در حالی که بهنظرم حرف فیلم اصلن هم بزرگ و عمیق نبود. اتفاقن برای هنرمندانی که دغدغهی روابط عاطفی با شریک زندگیشان دارند، بسیار هم قابل لمس و ساده بود.
بهنظرم این فیلم باز هم ثابت کرد که یک کارگردان کارکشته هم نمیتواند با یک فیلمنامهی ضعیف و الکن یک شاهکار خلق کند.
معتقدم همچنان «مرثیهای برای یک رویا» با اختلاف برترین فیلم آرنوفسکی تا به امروز است. و «مادر!» در مقابل آن فیلم حرفی برای گفتن ندارد. و برای من حتا توان برابری با «قوی سیاه» و «چشمه»ی این فیلمساز را هم نداشت.
امتیاز من به این فیلم: ۴ از ۱۰
بهکسانی که طاقت دیدن صحنههای خشونتآمیز درجهی یک را ندارند، بههیچوجه توصیه نمیشود!
بازی دختربچهی نقش اصلی و همینطور هوشمندی کارگردان را در به
تصویرکشیدن جنبههای عادی زندگی این دختربچهی نخبه و درآوردن لحظات عاطفی عمیق بین او و داییاش، خیلی دوس داشتم.