این توصیهی من را جدی بگیرید: قبل از دیدن «بااستعداد»، تریلر آن را تماشا نکنید. نه به دلیل خطر لورفتن داستان؛ بلکه اگر تریلر را تماشا کنید نسبت به این داستان مملو از اعداد، بیمیل خواهید شد و به احتمال زیاد رغبتی نسبت به رفتن به سینما نخواهید داشت. ظاهرا این محصول تبلیغاتی (تریلر) از کمپانی فاکس قرن بیستم برای فیلمی که زیرکانهتر و هوشمندانهتر از چیزیست که نشان میدهد، نتیجهی عکس داده. «مارک وب» کارگردان، شوخطبعی ظریف و درام ماهرانهی خود را که در فیلم 500 روز با سامر پیاده کرده بود و نتیجهی آن هم خیلی خوب و از لحاظ درامی منسجم از آب درآمده بود، در این فیلم نیز به اجرا درآورده.
فیلم سعی دارد در قالب دو شخصیت اِولین و فرانک، شیوههای تربیتی مختلف یک کودک خاص را به چالش بکشد. به زبان ساده، میتوان هدف این اثر را به فکرفروبردن مخاطب دربارهی نقش والدین و جامعه در چگونگی تعلیم و تربیت کودکی بااستعداد دانست.
قصهی فیلم آشناتر از آن چیزیست که تصور میکنید؛ «فرانک آدلر (کریس ایوانز، کاپیتان آمریکای معروف)» ، از «مری (مککنا گریس)» دختر خواهر فوتشدهی خود نگهداری میکند. مری همانند مادر مرحومش در ریاضیات اعجوبهایست. فرانک تصمیم میگیرد مری، که در اوقات فراغت با جبر و انتگرال سرگرم است، را بیشتر وارد اجتماع کند، به همین دلیل او را در یک مدرسه دولتی ثبت نام میکند. مواجههی اولیهی مری با سیستم آموزشی آمریکا چندان خوب نیست، ولی یک معلم فداکار (جنی اسلیت) که تحت تاثیر نبوغ ریاضیات او قرار گرفته، مجذوب خصوصیات مری میشود. خبر بد این که در همین اثنا سر و کلهی «اِولین (لیندزی دانکن)»، مادر فرانک پیدا میشود تا به گفتهی خود استعدادهای نوهاش را پرورش دهد و مانع از سرکوب شدن آنها شود. از این به بعد فیلم تبدیل به مناقشه و رقابت بین فلسفه و شیوههای تربیتی و سرپرستی فرانک و اِولین شده که هرکدام دیگری را به چالش میکشد. فیلمنامه به زیرکی دیدگاه متعادلی بین هردوی اینها دارد و جنبههای مثبت و منفی هر یک را در صحنهی دادگاه نمایش میدهد. با وجود این که «بااستعداد» در نهایت یکی از این جبههها را برمیگزیند تا سرانجامی قابل قبول داشته باشد، تمهید مارک وب و نویسندهاش «تام فلین» این بوده که چهرهی هیچکدام تخریب نشود.
غالبا فیلمهایی ازین دست به دام ظاهرسازی میافتند. کارگردان در این اثر تا حد امکان از این مسئله دوری کرده. همین که تصویر ارائه شده از مری یک دختربچهی بانمک نیست، جای شُکرش باقیست. چون اصلا با لحن فیلم همخوانی ندارد. مری دختربچهای نسبتا معمولی با هوشی سرشار است.
هنگام بحث در مورد «بااستعداد» میتوان روی دو مقوله تمرکز کرد. اولی موضوع آن است که آیا ظرفیت تبدیل به یک فیلم بلند سینمایی را دارد یا با کاهش کمی از انتظارات، میتوانست برای یک فیلم تلویزیونی مناسب تر باشد. به هر حال، تصمیم سازندگان بر ایجاد یک روایت خاص در زمینهای وسیعتر از مسئلهای فرهنگی، فیلم را متقاعدکننده جلوه داده. به زبان ساده، میتوان هدف این اثر را به فکرفروبردن مخاطب دربارهی نقش والدین و جامعه در چگونگی تعلیم و تربیت کودکی بااستعداد دانست. آیا ما باید آنها را به حال خود رها کنیم تا از دوران کودکی خود لذت ببرند یا تواناییهای آنان را به قیمت تباهی جنبههای دیگر زندگی یا شخصیتشان پرورش دهیم؟ مسلما پاسخ مشخصی به این سوال وجود ندارد، همانگونه که فیلم هم تایید میکند. فیلم با این مسئله کاملا انسانی برخورد میکند.
دومین مقولهی «بااستعداد» تب و تاب احساسی آن است. غالبا فیلمهایی ازین دست به دام ظاهرسازی میافتند. کارگردان در این اثر تا حد امکان از این مسئله دوری کرده. اگرچه در بیست دقیقهی پایانی تا حدودی به ورطهی احساساتگرایی مفرط کشیده میشود تا اشک بیننده را جاری سازد، ولی همان صحنههایی که درام خوشساخت آن بر ملودرام غلبه کرده، باعث انسجام فیلم شده. همین که تصویر ارائه شده از مری یک دختربچهی بانمک نیست، جای شُکرش باقیست. چون اصلا با لحن فیلم همخوانی ندارد. مری دختربچهای نسبتا معمولی با هوشی سرشار است.
«کریس ایوانز» جذابیت همیشگی خود را در نقش فرانک هم بروز داده و به قدری آن را باورپذیر ساخته که حتی اگر برای مدت کوتاهی هم باشد، او را در قالب اولین انتقامجو فراموش میکنیم. «مککنا گریس» با وجود سن کمش در نقش مری تجربهای درخشان را پشت سر گذاشته.
دو سکانس، صحت و درستی سطح احساسی و بینشی فیلم را نمایان میسازد. مری چندین روز را همراه با مادربزرگش در بوستون سپری میکند. این لحظات میتوانست بهترین موقع برای نشاندادن خباثت و نقشههای موردنظر اِولین باشد. در عوض رابطهی خوب و عاطفی این دو را نشان داده و این که اِولین با وجود تمام کاستیها و نقایصش، از صمیم قلب به نوهاش اهمیت میدهد. سپس مواجههی فرانک با اولین صورت میگیرد که در آن هر دو اختلافاتشان را کنار گذاشته و با هم صادقانه رفتار میکنند.
با وجود این که «بااستعداد» به کاپیتان فانتاستیک نزدیکتر است تا کاپیتان آمریکا، «کریس ایوانز» جذابیت همیشگی خود را در نقش فرانک هم بروز داده و به قدری آن را باورپذیر ساخته که حتی اگر برای مدت کوتاهی هم باشد، او را در قالب اولین انتقامجو فراموش میکنیم. «مککنا گریس» با وجود سن کمش، گرچه در سینما چندان باتجربه نیست، ولی در تعداد زیادی اثر تلویزیونی حضور یافته و در این فیلم هم در نقش مری تجربهای درخشان پشت سر گذاشته و تمام جنبههای کاراکتر را به اندازه بروز داده است. او هنگام فیلمبرداری 10 سال سن داشته، اما در «بااستعداد» در نقش دختری 7 ساله بازی میکند. «لیندزی دانکن» سختترین نقش فیلم را بر عهده دارد؛ به ظاهر ضدقهرمانی که انگیزههایش درست ولی روش رسیدن به خواستههایش سوال برانگیز است. «جنی اسلیت» در نقش اولین معلم مری و «اکتاویا اسپنسر» در قالب همسایهی فرانک و مری حضور مؤثری دارند.
تریلر فیلم افتضاح است ولی خوشبختانه نمیتوان کل داستان را در یک کلیپ دو دقیقهای خلاصه کرد... «بااستعداد» سزاوار دیدهشدن است.
شاید سازندگان فیلم، برای فروش در گیشه دلشان به حضور کریس ایوانز خوش باشد. داستان بدون زرق و برق و درام صرف فیلم، کار را درگیشه سخت و فروش آن در بازارهای جهانی را با مشکل روبرو میکند. تریلر فیلم افتضاح است ولی خوشبختانه نمیتوان کل داستان را در یک کلیپ دو دقیقهای خلاصه کرد. «بااستعداد» سزاوار دیدهشدن است. فیلم از لحاظ احساسی حرفهایی برای گفتن داشته و به استثناء پیچیدگیهای پردهی آخر، تفکرات قابل ستایشی دارد.
تایتانیک، قصه عاشقانهی دو جوان از طبقات اجتماعی متفاوت است که در سفر افتتاحیهی بزرگترین کشتی جهان با هم آشنا میشوند. رز، دختری جوان و اشرافی، برای فرار از یک ازدواج اجباری، خود را به دریا میاندازد و توسط جک، یک هنرمند فقیر و سرزنده نجات مییابد. با وجود مخالفتهای اطرافیان، عشق بین این دو جوان شکوفا میشود؛ اما سرنوشت تلخی در انتظارشان است.
داستان «عطش مبارزه » در آینده رخ می دهد. در این زمان حکومتی ستمگر به نام کاپیتول، همه ساله از میان ۱۲ منطقه ای که بر آنها حکمرانی می کند، از هر منطقه پسر و دختری را بر می گزیند تا در یک رقابت خشن با رقبای شان از منطقه های دیگر مبارزه کنند، در حالی که کل مراحل مبارزه از تلوزیون برای مردم پخش شده و در نهایت کسی برنده می شود که تنها فرد زنده مانده در این رقابت باشد. «کتنیس اوردین» داوطلب میشود تا به جای خواهر کوچکترش که از منطقه آنها برگزیده شده، به مبارزه برود...
داستان فیلم دربارهٔ پسر ۱۸سالهٔ یتیم و فقیری ساکن بمبئی به نام جمال ملک است که در مسابقهٔ « چه کسی میخواهد میلیونر شود ؟ » شرکت کرده و موفق شده تا مرحلهٔ پایانی پیش برود ؛ همین باعث مظنون شدن پلیس به تقلب در مسابقه می شود و وی را دستگیر میکنند. بازرس پلیس به او میگوید به شرطی آزادش میکند که جمال داستان زندگیش را برای او تعریف کند…
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...
در طی ماموریت سفر به مریخ . فضانورد مارک واتنی به طوفان شدیدی بر میخورد که با خوش شانسی میتواند جان سالم بدر ببرد اما حالا با اندکی وسایل برای زنده ماندن او تنها داخل سرزمین مریخ است و باید راهی برای مخابره با زمین پیدا کند تا زنده بماند...
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.