امتیاز به فصل اول -----------> 9 از 10
موضوع سفر در زمان و دستکاری در گذشته و آینده یکی از جذاب ترین موضوعات ژانر علمی تخیلی برای هر مخاطب این ژانر هستش. این موضوع در سریال آلمانی Dark به نحو دلچسب و پر کششی مورد پرداخت قرار گرفته و از این نظر قول میدم هر فرد علاقه مند به این موضوع و ژانر رو راضی نگه داره. از نقاط قوت فصل اول سریال می تونم به این نکته اشاره کنم که با وجود پیچیدگی ذاتی موضوع سفر در زمان و اینکه اگه این موضوع به درستی مورد کند و کاو قرار نگیره میتونه بیننده رو به شدت گیج کنه و از ادامه داستان دلسرد، اما نحوه پرداختن به این مبحث که هسته اصلی داستان سریال هم هست به لطف یک فیلمنامه عالی و منسجم طوری از آب در اومده که شمای بیننده تقریبا هیچوقت سردرگم نمیشی که الان چه در زمانی هستی، چه اتفاقاتی تا پیش از این رخ داده و چه حوادثی قراره در آینده به وقوع بپیونده. این نکته مثبت در کنار بازی های قوی و باورپذیر تک تک کاراکترهای اصلی و فرعی و پرداختن به پیشینه داستانی شخصیت های اصلی سریال، سبب شده تا تماشای روند Dark هرگز خسته کننده و ملال آور نباشه و همیشه کشش کافی برای ادامه سریال در بیننده وجود داشته باشه. در کنار فیلمنامه خوب و بازی های تماشایی، عوامل دیگری که به زیباتر شدن سریال کمک شایانی کردن رو میشه در فضاسازی به شدت تاثیرگذار نسبتا سیاه و تیره (هم از نظر فیزیکی و هم روحی و روانی)، موسیقی متن متناسب با روند معمایی داستان به همراه موسیقی تیتراژ اولیه ی شنیدنی، شخصیت پردازی دقیق و پرداخت به جزییات روابط میان شخصیت ها، و ریتم نسبتا تند حوادث که به جذابیت سریال اضافه میکنه و نهایتا زبان آلمانی سریال خلاصه کرد (البته این مورد آخر کاملا سلیقه ای هست و ممکنه کسایی باشن که از این زبان بدشون بیاد ولی برای من شنیدن آلمانی به شدت رضایت بخشه). برخی این سریال رو با Stranger Things مقایسه کردن که تا حدودی میشه این دو رو مقایسه کرد چون در هر دو با گروهی دوست نزدیک طرفیم که به دنبال پرده برداشتن از یک راز مخوف هستن ولی تفاوت در اینجاست که در Stranger Things با فضایی کودکانه تر و فانتزی تر طرف هستیم ولی در Dark بیننده با اتمسفری تاریک تر، شخصیت های نوجوان و دبیرستانی و فضایی علمی تخیلی (به جای فانتزی) برخورد داره. هر دو سریال بسیار زیبا هستن اما هر کدام در قامت خودش.
به عنوان سخن آخر، دیدن این سریال رو به همه طرفداران آثار معمایی درام و علمی تخیلی با درونمایه ی سفر در زمان به شدت توصیه میکنم. فقط امیدوارم فصل دوم و سوم هم به زیبایی فصل اول باشن
کسی که این نظر رو نوشته خودش استاد کپی کردن نقدهای دیگران از سایت های دیگه و پیست کردنش در نایت مووی به عنوان نقد خودش بوده! اعتماد به سقف رو ایشون داشته، نه کسی از یه اثر سینمایی ایراد میگیره! ضمن اینکه هر فرد میتونه از هر کسی انتقاد کنه یا ایراد بگیره (بدون توهین به شخص یا گروه خاصی)؛ این یعنی آزادی بیان.
***هیچکس اونقدر مقدس نیست که نشه ازش انتقاد کرد***
نظرات رو که میخوندم میگفتم لابد الکی میگن که خوب نیست و فلانه و بهمانه
یکی از دوستان هم این فیلم رو ترکیه تو سینما دیده بود همون اوایل اکران جهانی و ایشون هم همین نظرو داشت
اما خودم که دیدم واقعا میبینم راست میگفتن اون عده
ضعیف ترین اثر کریستوفر نولان. حتی ضعیف تر از Insomniaش که در مقایسه با Dunkirk خیلی فیلم زیباتریه.
اولا که مشخص نیست فاز منتقدین چیه. این شده 94. اون Moonlight شده بود 99. نمیفهمم معیارشون چیه.
فیلم اولین هدفش سرگرم کننده بودنه. و بعد مفاهیم متعالی و هنر فلان و بهمان.
این فیلم بشدت خسته کننده میشه از تقریبا همون اوایل. یعنی کلا روند کند و خسته کننده ای داره و داستانش اصلا کشش کافی برای جذب بیننده رو نداره
فیلمبرداری. موسیقی. بازیگری. کارگردانی. تدوین. همه عالی هستن واقعا. ولی داستان و نحوه پرداخت داستان واقعا ضعیف. بیهوده. خب که چی!
یه چیزم که رو مخ من بود این بود که در کل مدت فیلم، موسیقی پس زمینه در حال پخشه. یه بار کند. یه بار تند. یه بار دراماتیک. یه بار دلهره آور. کلا ساکت نمیشه. همینطوری یه ریز موسیقی پخش میشه تو کل فیلم
در کل با اینکه میدونم اکثرتون به خاطر اسم کارگردان و تعریفای منتقدین و از روی کنجکاوی فیلمو میبینین ولی ارزش دیدن نداشت.
4 از 10
از بین دیالوگ های پایانی و زیبای فیلم، این دیالوگ Henry پسر ویلفرد جیمز، شخصیت اصلی داستان، خلاصه ی خوبی از مفهوم کلی فیلم بود:
I imagine all murderers hope there isn't [a heaven], because if there's no heaven, there's no hell
به گمونم همه ی قاتلا از خداشونه که بهشتی در کار نباشه. چون اگه بهشتی نباشه، جهنمی هم نیست!
امسال رو قطعا میشه سال استیفن کینگ نامگذاری کرد. از بین چندین اقتباس سینمایی و تلویزیونی، از جمله It، Gerald's Game و سریال Mist، فیلم 1922 از نگاه من امتیاز قابل قبول و جایگاه شایسته ای رو در اختیار داره.
با فیلم بسیار خوبی طرفیم. یک درام جنایی خوش ساخت با مولفه های ترسناک و حالات متوهمانه ی شخصیت اصلی داستان در پی قتل همسرش. البته باید بگم اگه دل خیلی نازکی دارین و زیادی حساسین، فیلم دارای دو سه تا سکانس ناراحت کننده ست که خواستم بهتون بگم که حواستون باشه. فیلم در زمینه ی بازی بازیگران (بازی بسیار خوب Thomas Jane در نقش ویلفرد جیمز، مزرعه دار مغرور و لجباز نبراسکایی با لهجه غلیظ مخصوص اون مناطق که توماس جین به زیبایی از پسش بر اومده و یکی از جذابیت های فیلمه قطعا)، فیلم برداری (تضاد میان سکانس های ابتدایی با طیف رنگ گرم و شادتر و سکانس های بعد از ارتکاب به قتل که سرد و خشک و زننده هستن)، موسیقی متن کاملا مناسب فضای فیلم که جاهایی تا مغز استخوان نفوذ میکنه و به خوبی فضای سرد و نفس گیر حاکم بر فیلم رو منتقل میکنه و کارگردانی قابل ستایش. نقطه ضعف بزرگ فیلم روند کند نیمه دوم فیلمه که اگه زمان فیلم کمتر میبود این مشکل هم حل میشد (به قول بیلبو بگینز، انگار کلی کره رو بخوای رو یه مقدار کم نون بمالی!)
-----------------------------------------------------------
امتیاز من 8 از 10 با ارزش دانلود و تماشای بالا
-----------------------------------------------------------
نتفلیکس ایول داره! آفرین به نتفلیکس. خوب فیلمایی میسازن
فقط در صورتی این فیلم رو ببینین که با فیلم های با ریتم کند و معناگرا مشکلی نداشته باشین
این یک فیلم خاص برای مخاطب خاص خودشه و مطمئنا اگه با دیدی غیر این به تماشاش بشینین ناامید میشین و نمیتونین تا آخر تحملش کنین
A Ghost Story فیلمی مبتنی بر تصویره, نه دیالوگ. سبک فیلم برداری خاص فیلم هم موید همین نکته ست چون قراره در طول فیلم سکانس هایی ثابت و یا با کمترین اتفاق رو به مدت گهگاه چند دقیقه ببینین (مثلا سکانس خوردن پای سیب توسط M که به تنهایی حدود 5 دقیقه طول میکشه) و فقط نظاره گر اتفاقی عادی باشین که در بطن خودش دریایی از احساسات رو مخفی کرده...من که خیلی احساساتی شدم از دیدنش
امتیاز من 9 از 10 به این اثر واقعا زیبا و آرام و دوست داشتنی
Becket، به کارگردانی فردیناندو فیلومارینو (در اولین فیلم شناخته شده ی خودش) روایتی معمایی و هیجان انگیز از یک گردشگر امریکایی به نام بکت (با بازی جان دیوید واشینگتن) و دوست دخترش، آپریل (آلیشیا ویکاندر) هست که در دوره ی ریاست جمهوری اوباما در پایتخت یونان، شهر آتن به سر می برن. یونانی که با ریاضت اقتصادی دست و پنجه نرم می کنه و صحنه ی سیاسی و اجتماعیش آبستن حوادث غیر مترقبه و سرنوشت سازی هست. در همون ابتدای فیلم، در جریان یک تصادف رانندگی، بکت درگیر یک توطئه خطرناک میشه و تا انتهای فیلم باید جون خودش رو حفظ کرده و به هر طریق ممکن به سفارت امریکا برسه. به استثنای بخش نسبتا کوتاه ابتدای فیلم، یعنی پیش از وقوع تصادف، که روند کند و حوصله سر بری داره و هدف اصلیش اینه که مخاطب رو به همذات پنداری با شخصیت بکت و دوست دخترش آپریل وادار کنه، باقی زمان فیلم ضرب آهنگ نسبتا تند و روانی داره که در هر لحظه از اون باید منتظر یک هیجان جدید و یک خطر تازه برای بکت، این گردشگر نگون بخت امریکایی باشیم! این انرژی خوب و بالای فیلم، متاسفانه به علت نبود فراز و نشیب های داستانی و پیچیدگی های کافی، در نهایت نتونسته بکت رو از قد و قواره ی یک اثر متوسط بالاتر ببره، هر چند که وجود یک لوکیشن متفاوت از دیگر فیلم های هالیوودی، مثل طبیعت کوهستانی یونان و خیابان ها و کوچه های آتن، به طراوت و تمایز فیلم با دیگر آثار شاخص این ژانر کمک می کنه. مثل همیشه، بازی خوب جان دیوید واشینگتن (که بعد از هنرنمایی در فیلم هایی نظیر Blackkklansman و TENET استعداد بالای بازیگریش رو ثابت کرده) در بالا رفتن ارزش تجربه این اثر هم مفید واقع شده و Beckett رو در زمره ی آثار نسبتا موفق این ژانر پرطرفدار قرار داده.
نقش آفرینی کیت بکینسیل با اون جذابیت ذاتی و لهجه بریتانیایی اغوا کننده هم نتونسته این اکشن کمدی تکراری و فاقد هر گونه خلاقیت و نوآوری رو از خسته کننده بودن و کلیشه ای بودن و به شدت معمولی بودن نجات بده. فیلمی که نه اکشن راضی کننده ای داره و نه کمدی رضایت بخشی. فیلمی که یه کپی دست چندم از Crank (با بازی جیسن استاتهام) و فاقد هر نوع نکته ی جالب یا جدیده، با این تفاوت که جیسن استاتهام رو با یک کاراکتر مونث جایگزین کرده. به طور کلی، Jolt رو میشه یک Gunpowder Milkshake دیگه دونست که به همون اندازه خسته کننده، احمقانه و دم دستی ساخته شده، همراه با یک پایان فوق کسل کننده و حماقت بار که مثلا خواسته به بیننده همون شوکی رو بده که شخصیت اصلی داستان در هنگام عصبانیت و از کوره در رفتن به خودش میده! بله، لیندی (کیت بکینسیل) یک جور مسئول انتظامات در بارها و کلوپ های شبانه ست که پدر و مادرش به خاطر اینکه نمی تونست خشمش رو کنترل کنه حاضر میشن اون رو به بیمارستان روانی بسپارن تا اونجا توسط بخش های سری دولت مورد آزمایش قرار بگیره! و بعد برای اینکه بتونه خشمش رو کنترل کنه، دستگاهی بهش وصل کردن که هر وقت حس کرد داره عصبی میشه و دلش میخواد جمجمه ی کسی رو متلاشی کنه، با فشار دادن یک دکمه مقداری شوک الکتریکی به خودش وارد کنه و جلوی خشمش رو بگیره. ایده ی بدی نیست ولی اجرای ایده بسیار ضعیفه. جدا پیشنهاد می کنم وقت با ارزشتون رو به پای همچین فیلمی حروم نکنید.
قسمت دوم A Quiet Place حس تازگی منحصر بفرد و هیجان فلج کننده قسمت اول رو نداره که تقریبا غیر قابل اجتنابه و میتونم بگم در تمام دنباله های این شکلی پیش میاد. هنوز هم قسمت اول رو کاملا از هر نظر برتر می دونم. اون تعلیق ناب و اون تاکیدی که بر سکوت می شد در این دنباله خیلی خیلی کمرنگ تر شده و شخصیت ها در خیلی از سکانس ها تقریبا هیچ ابایی از حرف زدن ندارن و همین هم اون هیجان و اون تعلیق دیدنی قسمت اول رو تحت الشعاع قرار داده و جذابیت فیلم رو کم تر کرده از نظر من. البته نیاز به گفتن نیست که بازی های امیلی بلانت، کیلیان مورفی، نوآ جوپ و به خصوص میلیسنت سیموندز، دختر خانواده (که در واقعیت هم ناشنوا هست)، حقیقتا ستودنی و قابل تمجید هستن ولی اون چیزی که این دنباله رو از قسمت اول ضعیف تر می کنه اینه که مخاطب، خطر رو مثل قسمت اول به اون کشنده بودن و غیر قابل مقابله بودن درک نمی کنه. با تمام این ها، قسمت دوم این ساخته ی جان کرازینسکی، همچنان یک اثر قابل تحسین با ارائه ای ماهرانه از داستانی تکراری هر چند با پیچش های نو هست
اگه با انتظار برخورد با موجودات غیر ارگانیک و اتفاقات پارانورمال و شیاطین و ارواح و این طور عناصر ترسناک به تماشای Relic (اولین تجربه کارگردانی ناتالی اریکا جیمز) بشینید قطعا ناامید می شین. این فیلم رو باید در دسته ی آثار ترسناک روان شناختی قرار داد که به مساله زوال عقل در افراد سال خورده و این که چطور به تدریج و در یک فرآیند دردآور و وهم انگیز کم کم ارتباطشون رو با واقعیت و دنیای اطراف و نزدیک ترین عزیزانشون از دست میدن می پردازه. اگه از این زاویه استعاری به فیلم توجه کنید و تمامی موقعیت های ترسناک فیلم رو استعاره ای از زوال تدریجی و پوسیدگی رو به فزونی کاراکتر Edna (مادربزرگ) تفسیر کنید قطعا می تونین از تجربه این اثر برای یک بار که شده لذت کافی رو ببرین. اما اگه انتظار Jump Scareدارین، در این فیلم خبری ازش نیست. ترس این اثر به طور کلی در فضای رعب آور مالیخولیایی داستان، رابطه مادر و دختر با مادربزرگ و پدیده آلزایمز و فراموشی و پیری نهفته و از این حیث، Relic پره از استعاره هایی که همه نشون از درماندگی و گم شدن یک انسان در هزارتوی ذهن رو به مرگ خودش دارن.
موضوع سفر در زمان و دستکاری در گذشته و آینده یکی از جذاب ترین موضوعات ژانر علمی تخیلی برای هر مخاطب این ژانر هستش. این موضوع در سریال آلمانی Dark به نحو دلچسب و پر کششی مورد پرداخت قرار گرفته و از این نظر قول میدم هر فرد علاقه مند به این موضوع و ژانر رو راضی نگه داره. از نقاط قوت فصل اول سریال می تونم به این نکته اشاره کنم که با وجود پیچیدگی ذاتی موضوع سفر در زمان و اینکه اگه این موضوع به درستی مورد کند و کاو قرار نگیره میتونه بیننده رو به شدت گیج کنه و از ادامه داستان دلسرد، اما نحوه پرداختن به این مبحث که هسته اصلی داستان سریال هم هست به لطف یک فیلمنامه عالی و منسجم طوری از آب در اومده که شمای بیننده تقریبا هیچوقت سردرگم نمیشی که الان چه در زمانی هستی، چه اتفاقاتی تا پیش از این رخ داده و چه حوادثی قراره در آینده به وقوع بپیونده. این نکته مثبت در کنار بازی های قوی و باورپذیر تک تک کاراکترهای اصلی و فرعی و پرداختن به پیشینه داستانی شخصیت های اصلی سریال، سبب شده تا تماشای روند Dark هرگز خسته کننده و ملال آور نباشه و همیشه کشش کافی برای ادامه سریال در بیننده وجود داشته باشه. در کنار فیلمنامه خوب و بازی های تماشایی، عوامل دیگری که به زیباتر شدن سریال کمک شایانی کردن رو میشه در فضاسازی به شدت تاثیرگذار نسبتا سیاه و تیره (هم از نظر فیزیکی و هم روحی و روانی)، موسیقی متن متناسب با روند معمایی داستان به همراه موسیقی تیتراژ اولیه ی شنیدنی، شخصیت پردازی دقیق و پرداخت به جزییات روابط میان شخصیت ها، و ریتم نسبتا تند حوادث که به جذابیت سریال اضافه میکنه و نهایتا زبان آلمانی سریال خلاصه کرد (البته این مورد آخر کاملا سلیقه ای هست و ممکنه کسایی باشن که از این زبان بدشون بیاد ولی برای من شنیدن آلمانی به شدت رضایت بخشه). برخی این سریال رو با Stranger Things مقایسه کردن که تا حدودی میشه این دو رو مقایسه کرد چون در هر دو با گروهی دوست نزدیک طرفیم که به دنبال پرده برداشتن از یک راز مخوف هستن ولی تفاوت در اینجاست که در Stranger Things با فضایی کودکانه تر و فانتزی تر طرف هستیم ولی در Dark بیننده با اتمسفری تاریک تر، شخصیت های نوجوان و دبیرستانی و فضایی علمی تخیلی (به جای فانتزی) برخورد داره. هر دو سریال بسیار زیبا هستن اما هر کدام در قامت خودش.
به عنوان سخن آخر، دیدن این سریال رو به همه طرفداران آثار معمایی درام و علمی تخیلی با درونمایه ی سفر در زمان به شدت توصیه میکنم. فقط امیدوارم فصل دوم و سوم هم به زیبایی فصل اول باشن
***هیچکس اونقدر مقدس نیست که نشه ازش انتقاد کرد***
یکی از دوستان هم این فیلم رو ترکیه تو سینما دیده بود همون اوایل اکران جهانی و ایشون هم همین نظرو داشت
اما خودم که دیدم واقعا میبینم راست میگفتن اون عده
ضعیف ترین اثر کریستوفر نولان. حتی ضعیف تر از Insomniaش که در مقایسه با Dunkirk خیلی فیلم زیباتریه.
اولا که مشخص نیست فاز منتقدین چیه. این شده 94. اون Moonlight شده بود 99. نمیفهمم معیارشون چیه.
فیلم اولین هدفش سرگرم کننده بودنه. و بعد مفاهیم متعالی و هنر فلان و بهمان.
این فیلم بشدت خسته کننده میشه از تقریبا همون اوایل. یعنی کلا روند کند و خسته کننده ای داره و داستانش اصلا کشش کافی برای جذب بیننده رو نداره
فیلمبرداری. موسیقی. بازیگری. کارگردانی. تدوین. همه عالی هستن واقعا. ولی داستان و نحوه پرداخت داستان واقعا ضعیف. بیهوده. خب که چی!
یه چیزم که رو مخ من بود این بود که در کل مدت فیلم، موسیقی پس زمینه در حال پخشه. یه بار کند. یه بار تند. یه بار دراماتیک. یه بار دلهره آور. کلا ساکت نمیشه. همینطوری یه ریز موسیقی پخش میشه تو کل فیلم
در کل با اینکه میدونم اکثرتون به خاطر اسم کارگردان و تعریفای منتقدین و از روی کنجکاوی فیلمو میبینین ولی ارزش دیدن نداشت.
4 از 10
I imagine all murderers hope there isn't [a heaven], because if there's no heaven, there's no hell
به گمونم همه ی قاتلا از خداشونه که بهشتی در کار نباشه. چون اگه بهشتی نباشه، جهنمی هم نیست!
امسال رو قطعا میشه سال استیفن کینگ نامگذاری کرد. از بین چندین اقتباس سینمایی و تلویزیونی، از جمله It، Gerald's Game و سریال Mist، فیلم 1922 از نگاه من امتیاز قابل قبول و جایگاه شایسته ای رو در اختیار داره.
با فیلم بسیار خوبی طرفیم. یک درام جنایی خوش ساخت با مولفه های ترسناک و حالات متوهمانه ی شخصیت اصلی داستان در پی قتل همسرش. البته باید بگم اگه دل خیلی نازکی دارین و زیادی حساسین، فیلم دارای دو سه تا سکانس ناراحت کننده ست که خواستم بهتون بگم که حواستون باشه. فیلم در زمینه ی بازی بازیگران (بازی بسیار خوب Thomas Jane در نقش ویلفرد جیمز، مزرعه دار مغرور و لجباز نبراسکایی با لهجه غلیظ مخصوص اون مناطق که توماس جین به زیبایی از پسش بر اومده و یکی از جذابیت های فیلمه قطعا)، فیلم برداری (تضاد میان سکانس های ابتدایی با طیف رنگ گرم و شادتر و سکانس های بعد از ارتکاب به قتل که سرد و خشک و زننده هستن)، موسیقی متن کاملا مناسب فضای فیلم که جاهایی تا مغز استخوان نفوذ میکنه و به خوبی فضای سرد و نفس گیر حاکم بر فیلم رو منتقل میکنه و کارگردانی قابل ستایش. نقطه ضعف بزرگ فیلم روند کند نیمه دوم فیلمه که اگه زمان فیلم کمتر میبود این مشکل هم حل میشد (به قول بیلبو بگینز، انگار کلی کره رو بخوای رو یه مقدار کم نون بمالی!)
-----------------------------------------------------------
امتیاز من 8 از 10 با ارزش دانلود و تماشای بالا
-----------------------------------------------------------
نتفلیکس ایول داره! آفرین به نتفلیکس. خوب فیلمایی میسازن
این یک فیلم خاص برای مخاطب خاص خودشه و مطمئنا اگه با دیدی غیر این به تماشاش بشینین ناامید میشین و نمیتونین تا آخر تحملش کنین
A Ghost Story فیلمی مبتنی بر تصویره, نه دیالوگ. سبک فیلم برداری خاص فیلم هم موید همین نکته ست چون قراره در طول فیلم سکانس هایی ثابت و یا با کمترین اتفاق رو به مدت گهگاه چند دقیقه ببینین (مثلا سکانس خوردن پای سیب توسط M که به تنهایی حدود 5 دقیقه طول میکشه) و فقط نظاره گر اتفاقی عادی باشین که در بطن خودش دریایی از احساسات رو مخفی کرده...من که خیلی احساساتی شدم از دیدنش
امتیاز من 9 از 10 به این اثر واقعا زیبا و آرام و دوست داشتنی