اون چیزی که برای دیزنی اهمیت داره موفقیت این بازسازی ها در گیشه های سینماست و تا وقتی این هدف برآورده شه، دیزنی همچنان به این روند بازسازی و استفاده از نوستالژی های دوران گذشته برای سودآوری استفاده می کنه
برای مثال:
بازسازی علاء الدین کمی بیشتر از 1 میلیارد دلار فروخت
بازسازی شیر شاه بیش از 1.5 میلیارد دلار فروش داشت
بازسازی کتاب جنگل نزدیک 1 میلیارد دلار
بازسازی دیو و دلبر حدود 1.3 میلیارد دلار
حتی بازسازی اثری که نسبت به بقیه آثاری که نوشتم محبوبیت و معروفیت کمتری داره مثل دامبو هم تونست نزدیک 350 میلیون دلار بفروشه که خیلی از فیلم ها خوابشم نمی تونن ببینن
پس تا وقتی بشه دوشید می دوشن
شخصا یه ایده اریجینال و تازه رو به صد تا بازسازی متوسط مثل مولان و شیرشاه ترجیح میدم
دو قسمت اول رو ریدلی اسکات کارگردانی کرده و قسمت سوم رو هم لوک اسکات، پسر ریدلی اسکات. دلیل اصلی که می خوام این سریال رو شروع کنم وجود ریدلی اسکات در تیم ساخت این اثره. امیدوارم ناامیدم نکنه. داستان و فضای کار که حسابی جذب می کنه آدم رو
بله. استریپر هستن یا بهتره بگم بودن. داستان این فیلم واقعیه و بر اساس مقاله ای به قلم "جسیکا پرسلر" که در سال 2015 در نشریه New York Magazine چاپ شد نوشته شده و ماجرای یک عده استریپر نیویورکی رو روایت میکنه که مشتری های پولدار و دونه درشتشون رو چیز خور میکردن و در حالی که طرف تو هپروت بود پولش رو از تو کارتش خالی میکردن!
"تالکین"
امتیاز: 6 از 10
----------------------------------
در توصیف "تالکین"، این اقتباس سینمایی از گزیده ای از زندگانی جان رونالد رول تالکین (J.R.R. Tolkien, 1892 - 1973) می تونم از عبارت "نا امید کننده و کمتر از حد انتظار" با خیال راحت و وجدان آسوده و البته نهایت تاسف برای خودم و سایر علاقه مندان به این استاد مسلم ادبیات و زبان شناسی استفاده کنم. شکی در این نیست که هر علاقه مند به دنیای ارباب حلقه ها و هابیت، از مدت ها قبل انتظار چنین اثری رو میکشیده ولی اینکه "تالکین" با نادیده گرفتن بخش های مهمی از زندگی این نویسنده و زبان شناس بزرگ بریتانیایی، در انتقال رمز و رازهای این زندگی حرفه ای پر بار تا حد زیادی ناموفق بوده رو شاید کمتر کسی پیش بینی میکرد یا لااقل ترجیح میداد این گونه نباشه. این عدم موفقیت رو میشه در فروش بسیار پایین فیلم در گیشه ها هم مشاهده کرد (حدود 8 میلیون دلار در برابر بودجه ساخت 20 میلیون دلاری)؛ هر چند که تنها عامل موفقیت یک اثر سینمایی رو نمیشه در فروش اون دونست ولی این عنصر هم بسیار مهم بوده و حکایت از اقبال عمومی کم اندازه فیلم داره. داستان "تالکین"، به کارگردانی دوم کاروکسکی، کارگردان فنلاندی (که این اولین اثر شناخته شده ش به حساب میاد)، به چهار بخش از زندگی شخصی، نظامی و حرفه ای رونالد تالکین میپردازه: بخش اول دوران نوجوانی همراه با مادر و برادر کوچکترش در روستایی حوالی بیرمنگهام انگلستان و سپس در مدرسه شبانه روزی کینگ ادوارد بر شهر بیرمنگهام؛ بخش دوم دوران جوانی و قبل از ورود به دانشگاه آکسفورد و داستان آشنایی ش با ایدث برت، همسرش که هر دو یتیم بودن؛ بخش سوم دوران حضور تالکین در جنگ جهانی اول در لباس افسری ارتش بریتانیا در خاک فرانسه، و بخش آخر دوران حضورش در دانشگاه آکسفورد به عنوان استاد زبان شناسی همراه همسر و سه فرزندش. متاسفانه به دلیل کثرت خطوط داستانی، کارگردان به اندازه کافی برای هیچ کدوم از این خطوط وقت نگذاشته و هر کدوم رو بی نتیجه، سرسری و باعجله به خط بعدی وصل میکنه. در زمان هایی حس میکنید در حال تماشای فیلم بر روی دور تند هستید که این مساله هم به پیوستگی روایی و هم به شخصیت پردازی فیلم ضربه زده. با وجود بازی های خوب مخصوصا از نیکولاس هلت (تالکین) و لیلی کالینز (ایدث برت)، دیالوگ ها هم در مقاطع زیادی حوصله سر بر و فضا پر کن به نظر میرسن و متاسفانه خبری هم از دوران میانسالی و پیری تالکین که جزو مهمترین دوران زندگیش بوده هم نیست که این بسیار ناامیدکننده بود خصوصا اینکه به جز اشاراتی گذرا و جزیی به دنیای هابیت و ارباب حلقه ها (مثل ماجرای حلقه قدرت یا اولین الهامات شخصیت سائوران به تالکین) اشاره دیگه ای به این آثار بزرگ ادبی نمیشه که میتونم بگم خیلی ها رو به همین امید به تماشای این اثر جذب کرده بود. "تالکین" سعی داشته ادای احترامی باشه به یکی از تاثیرگذارترین چهره های ادبی قرن بیستم، اما در نهایت به اثری تبدیل شده که دیدنش تنها و تنها به علاقه مندان و شیفتگان تالکین و آثار وی توصیه میشه.
"تیری در تاریکی"
بودجه ساخت: 40 میلیون دلار
فروش: 46.5 میلیون دلار
امتیاز: 7 از 10
------------------------------------
تصور رابطه بین سث روگن و شارلیز ثرین، چه در دنیای واقعی و چه به عنوان یک زوج هنری، درست مثل اسم فیلم برای خیلی ها "تیری در تاریکی" به حساب میاد. از یک طرف یک مرد بذله گو و شوخ و بی خیال رو میبینیم و از طرف دیگه یک زن با وقار و جدی و با برنامه و با پرستیژ؛ این دقیقا همون خصوصیاتی هست که در قالب دو شخصیت "فرد فلارسکی"، روزنامه نگار حقیقت طلب و ماجراجوی داستان و "شارلوت فیلد"، معاون اول ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا در طول مدت زمان دو ساعته این کمدی عاشقانه به مخاطب ارائه داده میشه و یک رابطه نه چندان محتمل بین روگن و ثرین رو تبدیل به یک ارتباط دلچسب، دوست داشتنی و دارای افت و خیزهای تماشایی میکنه، دو بازیگری که در این فیلم، اولین تجربه مشترک بازیگری خودشون رو از سر میگذرونن و تا به حال در هیچ فیلمی در برابر همدیگه قرار داده نشده بودن. انتخاب این دو بازیگر برای ایفای نقش این زوج سینمایی حرکت هوشمندانه ای بود که مایکل لیواین، کارگردان فیلم، به درستی انجام داد؛ کارگردانی که پیشتر به خاطر هدایت پروژه هایی مثل کمدی درام 50/50 و کمدی عاشقانه زامبی محور Warm Bodies شناخته میشه. به جرات میتونم رابطه ی بین فرد فلارسکی و شارلوت فیلد رو ممتازترین ویژگی "تیری در تاریکی" به حساب بیارم که تمام زیبایی این کمدی عاشقانه حول محور این ارتباط و جذابیت ذاتی اون میچرخه. نحوه ایجاد این ارتباط، به اوج رسوندنش، افتادن اون در سراشیبی سقوط و سرانجام بازگشت قهرمانانه ی این عشق آتشین که هر کدوم به جای خود و با اختصاص دادن زمان کافی صورت گرفته و طنز ذاتی شخصیت روگن از مهمترین خوبی های این فیلم به شمار میره. البته جا داره به گریم عجیب و غیرقابل تشخیص اندی سرکیس در نقش پارکر ومبلی، غول رسانه ای بزرگ هم اشاره کنم که تازه وقتی فیلم تموم شد و اسم اندی سرکیس رو بین بازیگران دیدم فهمیدم سرکیس هم تو این فیلم بازی میکرده! در نهایت میتونم بگم فیلم زیبایی بود، رابطه خوبی رو بین روگن و ثرین به تصویر کشیده بود (هر چند در مواقعی کلیشه ای و غیرقابل باور) و طنز خوبی هم داشت.
ُساموئل ال جکسون...خدا حفظت کنه که انقدر جذاب و دلربایی مرد!
من حاضرم شرط ببندم اگه ساموئل ال جکسون گوینده خبر هم باشه، اون برنامه تبدیل میشه به پر بیننده ترین بخش خبری!
تنها دلیلی که Shaft رو از بدل شدن به یک اکشن/کمدی پدر پسری کسل کننده، تکراری، قابل پیش بینی و بی فروغ نجات میده قطعا و قطعا حضور مثل همیشه دیدنی ال جکسون در نقش "جان شفت دوم"، پسر جان شفت بزرگ از فیلم اول و پدر جان جونیور هست و لا غیر. جذابیت های ذاتی این بازیگر مخصوصا نحوه بیان دیالوگ ها (و اون کلمه فراموش نشدنی Motherf***er که به نوعی تبدیل به امضای این بازیگر و نقش هاش شده) و رابطه قابل باور و بانمکی که بین جان شفت و مایا (رجینا هال شیرین و دوست داشتنی و طناز) و همینطور بین جان شفت و پسرش، جی جی (جسی آشر) وجود داره باعث شده هر سکانس در حالت عادی بی حس و حال و نخ نمایی به لطف حضور ال جکسون تبدیل به یک موقعیت کمدی دلچسب و خنده دار بشه.
بنابراین به عنوان پیشنهاد نهایی:
اگه مثل من از طرفدارهای ال جکسون هستین دیدن این فیلم رو از دست ندید به هیچ وجه. با وجود تمام مشکلات فیلم که کم هم نیستن ولی همین حضور ساموئل ال جکسون یک رنگ و روی جذابی به کلیت فیلم بخشیده و تحمل همه این کاستی رو آسون میکنه
اما اگه از این بازیگر خوشتون نمیاد یا علاقه خاصی بهش ندارید من شخصا پیشنهاد نمیکنم این فیلم رو ببینید چون به غیر از زیبایی های حضور ال جکسون، لذت خاص دیگه ای در طول فیلم ندیدم
امتیاز من 7 از 10
"شزم" (1)
کارگردان: دیوید اف سندبرگ (2)
نویسنده فیلم نامه: هنری گیدن (3) بر اساس داستانی از هنری گیدن و دارن لمک (4)
آهنگساز: بنجامین والفیش (5)
فیلمبردار: ماکسیم الکساندر (6)
تدوین: میشل آلر (7)
بازیگران: زاکری لیوای، مارک استرانگ، اشر اینجل، جایمون اونسو، جک دیلن گریزر (8)
بودجه ساخت: ~ 100 میلیون دلار
فروش جهانی: ~ 363 میلیون دلار
امتیاز من: 8 از 10 (خیلی خوب)
---------------------------------------------------------------------------------------------------
َشزم به عنوان هفتمین فیلم در دنیای سینمایی DCEU ترکیب شیرین و مفرحی از داستانی ابرقهرمانی، تحول یک نوجوان در راه شناخت خود و توانایی هاش و رسیدن به بلوغ فکری، اهمیت با هم بودن و تعلق داشتن به یک خانواده متحد و ایستادگی در برابر نیروهای شر رو به بیننده علاقه مند به سینما عرضه میکنه. حقیقتا قبل از دیدن فیلم اصلا فکر نمیکردم انقدر من رو به خودش جذب کنه ولی بخش ها و عناصر مختلف فیلم، هم از نقطه نظر داستان و شخصیت ها و دیالوگ ها و طنازی ها و هم از حیث نکات فنی و جلوه های تصویری و صوتی با چنان هماهنگی خوبی در کنار هم قرار داده شدن که تماشای شزم رو به تجربه ای دلنشین و ماندنی در ذهن هر علاقه مند به ژانر ابرقهرمانی تبدیل میکنن.
مراحل پیش تولید فیلمی لایو اکشن بر اساس شخصیت شزم تقریبا از سال 2000 آغاز شد و در ابتدا قرار بود شخصیت Black Adam که به نوعی در برابر شزم قرار میگیره و همون قدرت ها رو در اختیار داره منتها برای اهداف شوم از اونها استفاده میکنه، در فیلم گنجونده بشه و قرار بود دواین جانسون نقش این شخصیت رو ایفا کنه که به دلیل معلق شدن پروژه ساخت فیلم، از این تصمیم صرف نظر شد و نهایتا فیلم به شکل کنونی با کارگردانی دیوید سندبرگ شروع به فیلمبرداری شد (ظاهرا قراره فیلم مستقلی برای شخصیت Black Adam با بازی دواین جانسون ساخته بشه که اطلاعات چندانی در این مرحله در دست نیست). هفتمین فیلم از دنیای سینمایی DCEU رو باید کم فروش ترین فیلم این مجموعه به شمار آورد اما با این حال این فیلم از لحاظ فروش تونست موقعیت مناسبی رو کسب کنه و نهایتا پس از آثاری چون "آلیتا: فرشته جنگ" و "گودزیلا: سلطان هیولاها" و بالاتر از "دامبو" تبدیل به هشتمین فیلم پرفروش سال 2019 تا به اینجا بشه.
از نظر منتقدین هم، شزم تونسته عملکرد موفقیت آمیزی داشته باشه، خصوصا کارگردانی دیوید سندبرگ و بازی های بسیار روان و دوست داشتنی زاکری لیوای، اشر اینجل و مخصوصا جک دیلن گریزر (که به عنوان وردست قهرمان داستان عمل کرده و نقش Comic Relief رو در طول داستان بر عهده داره هر چند که رده بندی سنی PG-13 فیلم و لحن طنز و آمیخته به شوخی داستان و شخصیت اصلی اون باعث شده تقریبا تمام شخصیت ها در نقش Comic Relief ظاهر بشن [9]) و همینطور که اشاره کردم لحن فان و طنز کلی داستان همه نکات مثبت این فیلم هستن. با وجود کلیشه ای بودن داستان و روند گسترش اون که فردی عادی و بدون هیچ قدرت خاص و ماورایی ای رو می بینیم که به طرز خارق العاده ای دارای قدرت های فرابشری میشه و در طول داستان از یک جوانک خام و بی تجربه و کاهل به شخصیتی بالغ و مسئولیت پذیر تبدیل میشه و با وجود تمام نکات قابل حدس داستان اما چیزی که شزم رو به اثری زیبا و دلنشین بدل کرده استفاده بسیار درست و به جا از همین کلیشه ها و اصول امتحان پس داده هست که در ترکیب با بازی های عالی، لحن طنز حاکم بر فضای فیلم، دیالوگ های خنده دار، مضامین زیبای انسانی، فیلمبرداری و موسیقی در کلاس جهانی و نهایتا ریتمی تند و پرهیجان که هیچوقت خسته کننده نمیشه، شزم رو به یک فیلم ابرقهرمانی ممتاز بدل میکنن. با توجه به سکانس بعد از تیتراژ، میشه مطمئن بود که دنباله ای هم برای شزم ساخته میشه که در نوع خودش خبری بسیار مسرت بخش و عالی هست.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
1. شزم (Shazam) نام مستعار یک جادوگر باستانی با سه هزار سال عمر از سرزمین فراعنه ست با نام اصلی ماماراگان (خدای رعد) که در دهه 1940 میلادی توسط چارلز کلارنس بک و بیلی پارکر برای کتاب های مصور DC آفریده شد. شزم در واقع همون کاپیتال مارول دنیای DC هست ولی از سال 2012 به بعد و البته پیش از اون و در اوایل دهه 1970، شرکت DC برای جلوگیری از تداخل بین نام این ابرقهرمان و کاپیتان مارول کمپانی مارول، نام شزم رو برای این شخصیت انتخاب کرد. SHAZAM از حروف اول کلمه های Solomon، Hercules, Atlas, Zeus, Achilles, Mercury به دست میاد و قهرمانی که از سوی جادوگر برگزیده میشه میتونه خرد سلیمان، قدرت هرکول، استقامت اطلس، نیروی زئوس، شهامت آشیل و سرعت مرکوری (هرمس) رو یکجا داشته باشه.
2. David F. Sandberg - کارگردان سوئدی شناخته شده با دو فیلم در ژانر وحشت: "چراغ های خاموش" (2016) و "آنابل: آفرینش" (2017)
3. Henry Gayden
4. Darren Lemke
5. Benjamin Wallfisch - شناخته شده با موسیقی متن آثاری چون "بلید رانر 2049"، "It"، "آنابل:آفرینش" و "چهره های پنهان"
6. Maxime Alexandre - شناخته شده با "راهبه" و "آنابل:آفرینش"
7. Michel Aller
8. Zachary Levi, Mark Strong, Asher Angel, Djimon Hounsou, Jack Dylan Grazer
9. به شخصیت یا بخشی در یک اثر ادبی، سینمایی و امثال اون گفته میشه که با هدف تزریق کردن روحیه شاد و طنز به مخاطب در میان یک داستان تاریک و جدی و خطرناک خلق شده. معمولا در آثاری که تماما سیاه و تاریک نیستن از این ابزار ادبی برای متعادل کردن لحن داستان استفاده میشه.
پس از سوتی لیوان قهوه
.
.
.
.
هم اکنون سوتی بطری آب معدنی!
چه بلایی سر این سریال آوردن!
تا قبل از این فصل، گات رو بهترین سریال تاریخ میدونستم اما حالا قطعا بریکینگ بد این جایگاه رو در قلب من تصاحب میکنه
من جزو کسایی بودم که با تمام نواقصی که فصل 8 داشت ازش دفاع میکردن.
اما با دیدن دوباره فصل هشت و خصوصا با این پایانی که امروز دیدم و خوندن نظرات کاربران و منتقدین و وقتی خودم یه دو دو تا چهارتای ساده کردم دیدم واقعا داشتم سطحی به قضیه نگاه میکردم و چقد در اشتباه بودم.
فصل هشت باعث شد که دیگه نشه با قاطعیت گفت این بهترین سریال تاریخه.
نویسندگی بدی که در نبود متریال اصلی یعنی کتاب های مارتین، با تصمیمات اشتباه و روند شتاب زده داستانی باعث شد هر چقدر به پایان سریال نزدیک میشم کمتر حس کنم این همون بازی تاج و تختیه که من رو شگفت زده و مسحور خودش کرده بود.
حیف شد. واقعا فصل هشت خیلی از استانداردهای گات فاصله داشت
و از الان میشه حدس زد اسپین آف های این سریال هم اگه قرار باشه D&D نویسنده شون باشن به سرنوشت مشابه دچار میشن و حتی شاید خیلی بدتر.
برای مثال:
بازسازی علاء الدین کمی بیشتر از 1 میلیارد دلار فروخت
بازسازی شیر شاه بیش از 1.5 میلیارد دلار فروش داشت
بازسازی کتاب جنگل نزدیک 1 میلیارد دلار
بازسازی دیو و دلبر حدود 1.3 میلیارد دلار
حتی بازسازی اثری که نسبت به بقیه آثاری که نوشتم محبوبیت و معروفیت کمتری داره مثل دامبو هم تونست نزدیک 350 میلیون دلار بفروشه که خیلی از فیلم ها خوابشم نمی تونن ببینن
پس تا وقتی بشه دوشید می دوشن
شخصا یه ایده اریجینال و تازه رو به صد تا بازسازی متوسط مثل مولان و شیرشاه ترجیح میدم
امتیاز: 6 از 10
----------------------------------
در توصیف "تالکین"، این اقتباس سینمایی از گزیده ای از زندگانی جان رونالد رول تالکین (J.R.R. Tolkien, 1892 - 1973) می تونم از عبارت "نا امید کننده و کمتر از حد انتظار" با خیال راحت و وجدان آسوده و البته نهایت تاسف برای خودم و سایر علاقه مندان به این استاد مسلم ادبیات و زبان شناسی استفاده کنم. شکی در این نیست که هر علاقه مند به دنیای ارباب حلقه ها و هابیت، از مدت ها قبل انتظار چنین اثری رو میکشیده ولی اینکه "تالکین" با نادیده گرفتن بخش های مهمی از زندگی این نویسنده و زبان شناس بزرگ بریتانیایی، در انتقال رمز و رازهای این زندگی حرفه ای پر بار تا حد زیادی ناموفق بوده رو شاید کمتر کسی پیش بینی میکرد یا لااقل ترجیح میداد این گونه نباشه. این عدم موفقیت رو میشه در فروش بسیار پایین فیلم در گیشه ها هم مشاهده کرد (حدود 8 میلیون دلار در برابر بودجه ساخت 20 میلیون دلاری)؛ هر چند که تنها عامل موفقیت یک اثر سینمایی رو نمیشه در فروش اون دونست ولی این عنصر هم بسیار مهم بوده و حکایت از اقبال عمومی کم اندازه فیلم داره. داستان "تالکین"، به کارگردانی دوم کاروکسکی، کارگردان فنلاندی (که این اولین اثر شناخته شده ش به حساب میاد)، به چهار بخش از زندگی شخصی، نظامی و حرفه ای رونالد تالکین میپردازه: بخش اول دوران نوجوانی همراه با مادر و برادر کوچکترش در روستایی حوالی بیرمنگهام انگلستان و سپس در مدرسه شبانه روزی کینگ ادوارد بر شهر بیرمنگهام؛ بخش دوم دوران جوانی و قبل از ورود به دانشگاه آکسفورد و داستان آشنایی ش با ایدث برت، همسرش که هر دو یتیم بودن؛ بخش سوم دوران حضور تالکین در جنگ جهانی اول در لباس افسری ارتش بریتانیا در خاک فرانسه، و بخش آخر دوران حضورش در دانشگاه آکسفورد به عنوان استاد زبان شناسی همراه همسر و سه فرزندش. متاسفانه به دلیل کثرت خطوط داستانی، کارگردان به اندازه کافی برای هیچ کدوم از این خطوط وقت نگذاشته و هر کدوم رو بی نتیجه، سرسری و باعجله به خط بعدی وصل میکنه. در زمان هایی حس میکنید در حال تماشای فیلم بر روی دور تند هستید که این مساله هم به پیوستگی روایی و هم به شخصیت پردازی فیلم ضربه زده. با وجود بازی های خوب مخصوصا از نیکولاس هلت (تالکین) و لیلی کالینز (ایدث برت)، دیالوگ ها هم در مقاطع زیادی حوصله سر بر و فضا پر کن به نظر میرسن و متاسفانه خبری هم از دوران میانسالی و پیری تالکین که جزو مهمترین دوران زندگیش بوده هم نیست که این بسیار ناامیدکننده بود خصوصا اینکه به جز اشاراتی گذرا و جزیی به دنیای هابیت و ارباب حلقه ها (مثل ماجرای حلقه قدرت یا اولین الهامات شخصیت سائوران به تالکین) اشاره دیگه ای به این آثار بزرگ ادبی نمیشه که میتونم بگم خیلی ها رو به همین امید به تماشای این اثر جذب کرده بود. "تالکین" سعی داشته ادای احترامی باشه به یکی از تاثیرگذارترین چهره های ادبی قرن بیستم، اما در نهایت به اثری تبدیل شده که دیدنش تنها و تنها به علاقه مندان و شیفتگان تالکین و آثار وی توصیه میشه.
بودجه ساخت: 40 میلیون دلار
فروش: 46.5 میلیون دلار
امتیاز: 7 از 10
------------------------------------
تصور رابطه بین سث روگن و شارلیز ثرین، چه در دنیای واقعی و چه به عنوان یک زوج هنری، درست مثل اسم فیلم برای خیلی ها "تیری در تاریکی" به حساب میاد. از یک طرف یک مرد بذله گو و شوخ و بی خیال رو میبینیم و از طرف دیگه یک زن با وقار و جدی و با برنامه و با پرستیژ؛ این دقیقا همون خصوصیاتی هست که در قالب دو شخصیت "فرد فلارسکی"، روزنامه نگار حقیقت طلب و ماجراجوی داستان و "شارلوت فیلد"، معاون اول ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا در طول مدت زمان دو ساعته این کمدی عاشقانه به مخاطب ارائه داده میشه و یک رابطه نه چندان محتمل بین روگن و ثرین رو تبدیل به یک ارتباط دلچسب، دوست داشتنی و دارای افت و خیزهای تماشایی میکنه، دو بازیگری که در این فیلم، اولین تجربه مشترک بازیگری خودشون رو از سر میگذرونن و تا به حال در هیچ فیلمی در برابر همدیگه قرار داده نشده بودن. انتخاب این دو بازیگر برای ایفای نقش این زوج سینمایی حرکت هوشمندانه ای بود که مایکل لیواین، کارگردان فیلم، به درستی انجام داد؛ کارگردانی که پیشتر به خاطر هدایت پروژه هایی مثل کمدی درام 50/50 و کمدی عاشقانه زامبی محور Warm Bodies شناخته میشه. به جرات میتونم رابطه ی بین فرد فلارسکی و شارلوت فیلد رو ممتازترین ویژگی "تیری در تاریکی" به حساب بیارم که تمام زیبایی این کمدی عاشقانه حول محور این ارتباط و جذابیت ذاتی اون میچرخه. نحوه ایجاد این ارتباط، به اوج رسوندنش، افتادن اون در سراشیبی سقوط و سرانجام بازگشت قهرمانانه ی این عشق آتشین که هر کدوم به جای خود و با اختصاص دادن زمان کافی صورت گرفته و طنز ذاتی شخصیت روگن از مهمترین خوبی های این فیلم به شمار میره. البته جا داره به گریم عجیب و غیرقابل تشخیص اندی سرکیس در نقش پارکر ومبلی، غول رسانه ای بزرگ هم اشاره کنم که تازه وقتی فیلم تموم شد و اسم اندی سرکیس رو بین بازیگران دیدم فهمیدم سرکیس هم تو این فیلم بازی میکرده! در نهایت میتونم بگم فیلم زیبایی بود، رابطه خوبی رو بین روگن و ثرین به تصویر کشیده بود (هر چند در مواقعی کلیشه ای و غیرقابل باور) و طنز خوبی هم داشت.
من حاضرم شرط ببندم اگه ساموئل ال جکسون گوینده خبر هم باشه، اون برنامه تبدیل میشه به پر بیننده ترین بخش خبری!
تنها دلیلی که Shaft رو از بدل شدن به یک اکشن/کمدی پدر پسری کسل کننده، تکراری، قابل پیش بینی و بی فروغ نجات میده قطعا و قطعا حضور مثل همیشه دیدنی ال جکسون در نقش "جان شفت دوم"، پسر جان شفت بزرگ از فیلم اول و پدر جان جونیور هست و لا غیر. جذابیت های ذاتی این بازیگر مخصوصا نحوه بیان دیالوگ ها (و اون کلمه فراموش نشدنی Motherf***er که به نوعی تبدیل به امضای این بازیگر و نقش هاش شده) و رابطه قابل باور و بانمکی که بین جان شفت و مایا (رجینا هال شیرین و دوست داشتنی و طناز) و همینطور بین جان شفت و پسرش، جی جی (جسی آشر) وجود داره باعث شده هر سکانس در حالت عادی بی حس و حال و نخ نمایی به لطف حضور ال جکسون تبدیل به یک موقعیت کمدی دلچسب و خنده دار بشه.
بنابراین به عنوان پیشنهاد نهایی:
اگه مثل من از طرفدارهای ال جکسون هستین دیدن این فیلم رو از دست ندید به هیچ وجه. با وجود تمام مشکلات فیلم که کم هم نیستن ولی همین حضور ساموئل ال جکسون یک رنگ و روی جذابی به کلیت فیلم بخشیده و تحمل همه این کاستی رو آسون میکنه
اما اگه از این بازیگر خوشتون نمیاد یا علاقه خاصی بهش ندارید من شخصا پیشنهاد نمیکنم این فیلم رو ببینید چون به غیر از زیبایی های حضور ال جکسون، لذت خاص دیگه ای در طول فیلم ندیدم
امتیاز من 7 از 10
کارگردان: دیوید اف سندبرگ (2)
نویسنده فیلم نامه: هنری گیدن (3) بر اساس داستانی از هنری گیدن و دارن لمک (4)
آهنگساز: بنجامین والفیش (5)
فیلمبردار: ماکسیم الکساندر (6)
تدوین: میشل آلر (7)
بازیگران: زاکری لیوای، مارک استرانگ، اشر اینجل، جایمون اونسو، جک دیلن گریزر (8)
بودجه ساخت: ~ 100 میلیون دلار
فروش جهانی: ~ 363 میلیون دلار
امتیاز من: 8 از 10 (خیلی خوب)
---------------------------------------------------------------------------------------------------
َشزم به عنوان هفتمین فیلم در دنیای سینمایی DCEU ترکیب شیرین و مفرحی از داستانی ابرقهرمانی، تحول یک نوجوان در راه شناخت خود و توانایی هاش و رسیدن به بلوغ فکری، اهمیت با هم بودن و تعلق داشتن به یک خانواده متحد و ایستادگی در برابر نیروهای شر رو به بیننده علاقه مند به سینما عرضه میکنه. حقیقتا قبل از دیدن فیلم اصلا فکر نمیکردم انقدر من رو به خودش جذب کنه ولی بخش ها و عناصر مختلف فیلم، هم از نقطه نظر داستان و شخصیت ها و دیالوگ ها و طنازی ها و هم از حیث نکات فنی و جلوه های تصویری و صوتی با چنان هماهنگی خوبی در کنار هم قرار داده شدن که تماشای شزم رو به تجربه ای دلنشین و ماندنی در ذهن هر علاقه مند به ژانر ابرقهرمانی تبدیل میکنن.
مراحل پیش تولید فیلمی لایو اکشن بر اساس شخصیت شزم تقریبا از سال 2000 آغاز شد و در ابتدا قرار بود شخصیت Black Adam که به نوعی در برابر شزم قرار میگیره و همون قدرت ها رو در اختیار داره منتها برای اهداف شوم از اونها استفاده میکنه، در فیلم گنجونده بشه و قرار بود دواین جانسون نقش این شخصیت رو ایفا کنه که به دلیل معلق شدن پروژه ساخت فیلم، از این تصمیم صرف نظر شد و نهایتا فیلم به شکل کنونی با کارگردانی دیوید سندبرگ شروع به فیلمبرداری شد (ظاهرا قراره فیلم مستقلی برای شخصیت Black Adam با بازی دواین جانسون ساخته بشه که اطلاعات چندانی در این مرحله در دست نیست). هفتمین فیلم از دنیای سینمایی DCEU رو باید کم فروش ترین فیلم این مجموعه به شمار آورد اما با این حال این فیلم از لحاظ فروش تونست موقعیت مناسبی رو کسب کنه و نهایتا پس از آثاری چون "آلیتا: فرشته جنگ" و "گودزیلا: سلطان هیولاها" و بالاتر از "دامبو" تبدیل به هشتمین فیلم پرفروش سال 2019 تا به اینجا بشه.
از نظر منتقدین هم، شزم تونسته عملکرد موفقیت آمیزی داشته باشه، خصوصا کارگردانی دیوید سندبرگ و بازی های بسیار روان و دوست داشتنی زاکری لیوای، اشر اینجل و مخصوصا جک دیلن گریزر (که به عنوان وردست قهرمان داستان عمل کرده و نقش Comic Relief رو در طول داستان بر عهده داره هر چند که رده بندی سنی PG-13 فیلم و لحن طنز و آمیخته به شوخی داستان و شخصیت اصلی اون باعث شده تقریبا تمام شخصیت ها در نقش Comic Relief ظاهر بشن [9]) و همینطور که اشاره کردم لحن فان و طنز کلی داستان همه نکات مثبت این فیلم هستن. با وجود کلیشه ای بودن داستان و روند گسترش اون که فردی عادی و بدون هیچ قدرت خاص و ماورایی ای رو می بینیم که به طرز خارق العاده ای دارای قدرت های فرابشری میشه و در طول داستان از یک جوانک خام و بی تجربه و کاهل به شخصیتی بالغ و مسئولیت پذیر تبدیل میشه و با وجود تمام نکات قابل حدس داستان اما چیزی که شزم رو به اثری زیبا و دلنشین بدل کرده استفاده بسیار درست و به جا از همین کلیشه ها و اصول امتحان پس داده هست که در ترکیب با بازی های عالی، لحن طنز حاکم بر فضای فیلم، دیالوگ های خنده دار، مضامین زیبای انسانی، فیلمبرداری و موسیقی در کلاس جهانی و نهایتا ریتمی تند و پرهیجان که هیچوقت خسته کننده نمیشه، شزم رو به یک فیلم ابرقهرمانی ممتاز بدل میکنن. با توجه به سکانس بعد از تیتراژ، میشه مطمئن بود که دنباله ای هم برای شزم ساخته میشه که در نوع خودش خبری بسیار مسرت بخش و عالی هست.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
1. شزم (Shazam) نام مستعار یک جادوگر باستانی با سه هزار سال عمر از سرزمین فراعنه ست با نام اصلی ماماراگان (خدای رعد) که در دهه 1940 میلادی توسط چارلز کلارنس بک و بیلی پارکر برای کتاب های مصور DC آفریده شد. شزم در واقع همون کاپیتال مارول دنیای DC هست ولی از سال 2012 به بعد و البته پیش از اون و در اوایل دهه 1970، شرکت DC برای جلوگیری از تداخل بین نام این ابرقهرمان و کاپیتان مارول کمپانی مارول، نام شزم رو برای این شخصیت انتخاب کرد. SHAZAM از حروف اول کلمه های Solomon، Hercules, Atlas, Zeus, Achilles, Mercury به دست میاد و قهرمانی که از سوی جادوگر برگزیده میشه میتونه خرد سلیمان، قدرت هرکول، استقامت اطلس، نیروی زئوس، شهامت آشیل و سرعت مرکوری (هرمس) رو یکجا داشته باشه.
2. David F. Sandberg - کارگردان سوئدی شناخته شده با دو فیلم در ژانر وحشت: "چراغ های خاموش" (2016) و "آنابل: آفرینش" (2017)
3. Henry Gayden
4. Darren Lemke
5. Benjamin Wallfisch - شناخته شده با موسیقی متن آثاری چون "بلید رانر 2049"، "It"، "آنابل:آفرینش" و "چهره های پنهان"
6. Maxime Alexandre - شناخته شده با "راهبه" و "آنابل:آفرینش"
7. Michel Aller
8. Zachary Levi, Mark Strong, Asher Angel, Djimon Hounsou, Jack Dylan Grazer
9. به شخصیت یا بخشی در یک اثر ادبی، سینمایی و امثال اون گفته میشه که با هدف تزریق کردن روحیه شاد و طنز به مخاطب در میان یک داستان تاریک و جدی و خطرناک خلق شده. معمولا در آثاری که تماما سیاه و تاریک نیستن از این ابزار ادبی برای متعادل کردن لحن داستان استفاده میشه.
.
.
.
.
هم اکنون سوتی بطری آب معدنی!
چه بلایی سر این سریال آوردن!
تا قبل از این فصل، گات رو بهترین سریال تاریخ میدونستم اما حالا قطعا بریکینگ بد این جایگاه رو در قلب من تصاحب میکنه
اما با دیدن دوباره فصل هشت و خصوصا با این پایانی که امروز دیدم و خوندن نظرات کاربران و منتقدین و وقتی خودم یه دو دو تا چهارتای ساده کردم دیدم واقعا داشتم سطحی به قضیه نگاه میکردم و چقد در اشتباه بودم.
فصل هشت باعث شد که دیگه نشه با قاطعیت گفت این بهترین سریال تاریخه.
نویسندگی بدی که در نبود متریال اصلی یعنی کتاب های مارتین، با تصمیمات اشتباه و روند شتاب زده داستانی باعث شد هر چقدر به پایان سریال نزدیک میشم کمتر حس کنم این همون بازی تاج و تختیه که من رو شگفت زده و مسحور خودش کرده بود.
حیف شد. واقعا فصل هشت خیلی از استانداردهای گات فاصله داشت
و از الان میشه حدس زد اسپین آف های این سریال هم اگه قرار باشه D&D نویسنده شون باشن به سرنوشت مشابه دچار میشن و حتی شاید خیلی بدتر.