نگاهی کوتاه به فیلم "مامان"
امتیاز: 4 از 10
-------------------------------
"مامان"، تازه ترین ساخته ی تیت تیلور، کارگردانی که با دو فیلم متفاوت "کُلفَت" (2011) با بازی اما استون و اکتاویا اسپنسر و "دختر سوار بر قطار" (2016) با نقش آفرینی امیلی بلانت شناخته میشه، اثری در ژانر هیجانی و ترسناک روان شناختی هست که با فروش بیش از 60 میلیون دلاری خودش در مقایسه با بودجه ناچیز 5 میلیون دلاری تونسته عملکرد موفقیت آمیزی رو لااقل در گیشه ها به ثبت برسونه. و اما این فیلم دومین همکاری اکتاویا اسپنسر با کارگردان، تیت تیلور، به حساب میاد، کارگردانی که خودش هم در نقش افسر پلیس، گرینجر، در سکانس هایی از فیلم حضور داره. حضور اکتاویا اسپنسر در "مامان"، به لطف بازی همیشه خوب و قوی این بازیگر، در جذب بیننده به این فیلم تاثیر زیادی داشته و همین بازی خوب اسپنسر رو هم میتونم به عنوان تنها نقطه قوت این فیلم به حساب بیارم. اسپنسر در نقش یک زن سیاه پوستِ میانسالِ تنها و پر از کینه ها و عقده های فرو خورده و سرکوب شده از دوران مدرسه و سالهای زندگی پر مشقت خودش، هر آنچه که کارگردان از چنین نقشی در ذهن داشته رو یقینا بدون کم و کاست و به بهترین شکل ارائه داده اما به دلیل ضعف های آشکار در نگارش فیلمنامه و سطحی بودن بیش از حد داستان و کلیشه ای بودن شخصیت ها، اعمالشون و تصمیماتشون، حتی بازیگری مثل اسپنسر هم نتونسته فیلم رو از تجربه ای خسته کننده و بیهوده فراتر ببره. مهمترین ویژگی هر اثر ترسناک و هیجانی در ایجاد حس تنش و تعلیق در بیننده ست و این دقیقا اصلی ترین نقطه ضعف فیلم محسوب میشه؛ "مامان" تا تقریبا 15 دقیقه پایانی، فیلمی خالی از هر گونه تنش و هیجان و ترس هست، اونقدر که حتی اندک سکانس های حاوی Jump Scare هم به دلیل تدوین ضعیف، استفاده نامناسب از موسیقی متن و نویسندگی سطحی، هیچ گونه تاثیر ترسناکی بر مخاطب ندارن. فقط در تقریبا یک ربع پایانی ، کمی هیجان به کالبد فیلم تزریق میشه که البته برای نجات دادن فیلم از منجلاب سطحی بودن و خسته کننده بودن، چندان موفق نیست. گذشته از اون، کاراکتر پنج نوجوان پونزده شونزده ساله ی اصلی داستان، اونقدر بد نوشته و پرداخت شده که انگار این چند نوجوون هیچ کاری جز مست کردن و علف کشیدن و ول گشتن تو شهر ندارن؛ همین باعث شده تصویری به شدت کلیشه ای و سطحی از این نوجوون ها به بیننده منتقل شده و او رو نسبت به سرنوشت این کاراکترها بی تفاوت کنه. به علاوه، کاراکتر مامان یا سو اَن (اکتاویا اسپنسر)، با وجود بازی خوب اسپنسر، بیش از حد تک بعدی نوشته شده و ماجراهای دوران مدرسه ی این شخصیت هم اونقدر احمقانه ست که نمیشه باور کرد کسی به خاطر چنین مساله ای اینطوری به سیم آخر بزنه و به یک دیوانه تمام عیار تبدیل شه. داستان "مامان" پتانسیل خوبی برای ساخت یک فیلم هیجانی پر تنش و پر افت و خیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی داشت که به دلیل نویسندگی سطحی و ضعیف و شخصیت پردازی تک بعدی، نه مخاطب رو میترسونه و نه هیجان خاصی در او ایجاد میکنه.
کاربر محترم و عزیز؛
نقد فیلم یک جور مالکیت معنوی محسوب میشه و اخلاقا درست نیست بدون ذکر منبع، مطلبی رو که کس دیگه ای برای نوشتنش و یا کسی برای ترجمه ش زحمت کشیده منتشر کرد. لطفا این رو یک بار و برای همیشه یاد بگیریم که سعی کنیم با فرهنگ باشیم
منبع این نقد: وبسایت "نقد فارسی"
لینک: bit.ly/2ZCHqRX
ترجمه ی نقد جیمز براردینلی از وبسایت Reelviews (که به این فیلم امتیاز 6.3 از 10 داده)
لینک متن اصلی نقد: bit.ly/2N3rjK3
دوستان عزیز
اگه لینک دانلود خرابه به جای اینکه اینجا نظر بدید لطف کنید برید از قسمت دانلود، رو آیکون "گزارش خرابی" همون کیفیت یا کیفیت هایی که خرابه کلیک کنید و گزارش خرابی رو ارسال کنید.
اینطوری خیلی سریعتر رسیدگی میشه.
انیمیشن معمولی و متوسطی بود
نه بد بود نه خیلی خوب، اما از قسمت اول ضعیف تر بود
در کل ارزش یک بار دیدن رو داره ولی بیشتر برای گروه سنی کودک مناسبه و به نظرم بچه های کم سن و سال خیلی لذت بیشتری ازش میبرن...سنین بزرگسال فک نمیکنم چندان بتونن ارتباط برقرار کنن باهاش چون یه کم زیادی کودکانه ست
مفاهیمی مثل مواجه شدن با ترس ها، شجاعت و خود باوری، و اینکه وقتی با موقعیت جدید و ترسناکی روبرو بشی به جای اینکه ازش فرار کنی باید دلتو بزنی به دریا و اون موقعیت جدید رو بپذیری هم به شکلی کودکانه در این انیمیشن به تصویر کشیده شده که میتونه برای بچه ها آموزنده باشه
از شخصیت اسنوبال (خرگوش) با صدای کوین هارت هم خیلی خوشم اومد. هم تو قسمت اول هم این قسمت به نظرم این شخصیت طنز خوبی رو به فیلم اضافه کرده با اون صدای بامزه ش
در کل و با توجه به مخاطب و هدفش نسبتا خوب بود
6 از 10 میدم
داستان فیلم من رو یاد فیلم The Road میندازه که ویگو مورتنسن توش نقش پدر رو بازی می کرد.
معمولا اینجور فیلمای پسا آخرالزمانی اگه داستان درگیر کننده ای داشته باشن خیلی میتونن جذاب باشن
"انگل"
امتیاز: 9 از 10
-------------------------
"گیسانگچونگ" یا "انگل"، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و هیجان انگیز از سینمای به شدت رو به رشد کره جنوبی، ساخته ی بونگ جون-هو (کارگردان خلاق و مولف کره ای و صاحب آثار شناخته شده و تحسین شده ای مثل "سگی که پارس میکند هیچوقت پاچه نمی گیرد" (2000)، "خاطرات قتل" (2003)، "میزبان" (2006)، "مادر" (2009) و "برف نورد" (2013)) رو باید به جرات یکی از بهترین و ممتاز ترین فیلم های سال 2019 به حساب آورد. لذتی که از تماشای این کمدی سیاه بردم رو قطعا در طول این سال میلادی از هیچ فیلم دیگه ای نبردم. "انگل"، برنده جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن 2019 و اولین نماینده کره جنوبی که موفق به کسب این افتخار میشه، از هر جهت که بهش نگاه کنی یک فیلم تقریبا بی نقص و خوش ساخت به نظر میاد: از داستان متفاوتی که لااقل برای شخص من تازگی داشت گرفته تا چگونه پرداختن به این داستان و سرعت روایت پرده های فیلمنامه، بازی های طبیعی و استادانه تمامی بازیگران نقش های اصلی و مکمل خصوصا خانواده آقای کیم و از بین اونها، پدر خانواده، کی-تاک کیم (با بازی سونگ کانگ-هو، بازیگر مورد علاقه کارگردان فیلم) و پسر خانواده ی کیم، کی-وو (چوی وو-شیک) و نماد ها و استعاره های فراوانی که در طول فیلم از اونها برای انتقال پیام های فیلم به مخاطب استفاده میشه مثل طبقات منزل آقای پارک یا سنگ عجیبی که در اوایل فیلم وارد داستان میشه و تا انتها نقشی خاص در فیلم بازی میکنه؛ ضمن اینکه نوع روایت داستان و ضرب آهنگ و سرعت این روایت و طوری که لایه های جدید باز میشن و روی لایه های قبلی قرار میگیرن به نوعی طراحی شده که مخاطب رو اصلا خسته و زده نمیکنن و شما همیشه مشتاق دونستن آنچه در پیچ بعدی میگذره هستید؛ همه این عوامل مثبت در کنار کارگردانی بی نقص بونگ جون هو و روایتگری لایه به لایه و استادانه ای که با کمک فیلم بردار و طراح تولید، تونسته مضامین و مفاهیم اجتماعی و انسانی فیلمنامه رو به زیبایی در قاب سینمایی خودش به تصویر بکشه باعث شدن تا "انگل" به یکی از تکان دهنده ترین، تامل برانگیز ترین و زیباترین فیلم های سال 2019 تبدیل شه، فیلمی که دیدنش برای هر مخاطب جدی و علاقه مندی یک باید و ضرورت محسوب خواهد شد.
علاء الدین
امتیاز: 8 از 10
----------------------------------
سال 2019 میلادی رو باید سال بازسازی انیمیشن های به یاد ماندنی استودیوی والت دیزنی دونست، سالی که تا جایی که حافظه م یاری کنه دو بازسازی لایو اکشن "شیر شاه" (بازسازی شیر شاه 1994) و "علاء الدین (بازسازی علاء الدین 1992) راهی پرده های نقره ای سینما شده. دو فیلمی که با وجود دریافت نقدها و امتیازات متوسط از منتقدین، فاتح مطلق گیشه ها بودن، "علاء الدین" با فروش اندکی بالای 1 میلیارد دلاری در سراسر جهان و "شیر شاه" با فروش خارق العاده حدود 1.2 میلیارد دلاری پس از تنها سه هفته از آغاز اکران. "علاء الدین"، ساخته ی گای ریچی، کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیه کننده بسیار نام آشنا و خوش نام انگلیسی و صاحب آثار کم نظیری همچون Snatch و Lock Stock and Two Smoking Barrels، رو نمیشه بازسازی سکانس به سکانس فیلم اصلی دونست؛ انحرافات و تفاوت هایی بین انیمیشن علاء الدین و بازسازی لایو اکشن اون وجود داره که شاید به مذاق طرفداران دو آتیشه این انیمیشن کلاسیک و محبوب چندان خوش نیاد اما به نظر من همین اختلافات باعث شدن بشه از زاویه کمی متفاوتی به این بازسازی نگاه کرد و لذت دو چندانی ازش برد. این لذت، البته که به لطف بازی های بسیار خوب و وفادار به اصل اثر از ویل اسمیت (غول چراغ جادو)، مینا مسعود (علاء الدین) و نائومی اسکات (جزمین یا همون یاسمین خودمون)، همینطور موسیقی متن بسیار شنیدنی با تم عربی و رمز و راز خاص این موسیقی از آلن منکن و ترکیب اون با سکانس های رقص و آوازی که به خوبی طراحی شدن و دامنه ای گسترده از رقص های بومی و محلی و رقص های مدرن و امروزی رو شامل میشن، و نیز به مدد طراحی لباس، مو و گریم، و طراحی صحنه بسیار استادانه و مسحور کننده، چند چندان شده. البته نمیشه این بازسازی رو خالی از نکات منفی دونست و برای اثبات این ادعا هم میشه به جلوه های ویژه ای اشاره کرد که در برخی موارد زیبا و طبیعی کار شدن (طراحی مدل رایانه ای "ابو" و "راجا" و برخی پس زمینه ها) و در مواردی هم مخاطب رو به یاد فیلم های چندین سال قبل میندازن و مطمئنا اگه چند سال به جلو بریم و نگاهی دوباره به این قسمت های فیلم بکنیم متوجه ضعف آشکار طراحی این مدل ها میشیم (برای مثال طراحی مدل رایانه ای ویل اسمیت که جای کار بیشتری داشت). جا داره یادی هم کرد از دو بازیگر ایرانی الاصل مکمل این فیلم، یکی نوید نگهبان در نقش سلطان و دیگری نسیم پدراد در نقش دالیا، ندیمه ی شاهدخت یاسمین که دونستن این نکته برای ما میتونه جالب باشه. با تمام این اوصاف، "علاء الدین" 1992 یک سحر و افسون عجیب و خاصی داشت که این بازسازی مدرن، با وجود تمامی خوبی ها و ویژگی های ستودنی و مثبتش، هرگز نمیتونه اون رو باز آفرینی کنه؛ این سحر و جادو شاید به خاطر سن کم خیلی از ما در زمان تماشای اون انیمیشن بود اما برای من، حتی اگه الان هم این دو فیلم رو در کنار هم قرار بدم، لذتی رو که از اون اثر کلاسیک خواهم برد قابل قیاس با تجربه این فیلم نخواهد بود. "علاء الدین" 2019 یک بازسازی قابل تمجید و تا حد زیادی وفادار از یکی از زیباترین ساخته های کلاسیک استودیوی والت دیزنی محسوب میشه که تجربه ی لذت بخشی رو هم برای مخاطبان قدیمی و هم برای اون دسته ای که برای بار اول با این داستان مواجه میشن رقم میزنه.
"راکت من"
امتیاز: 8 از 10
-----------------------------------
"راکت من" (برگرفته از آهنگی به همین نام ساخته 1972) اثری در ژانر بیوگرافی موزیکال از کارگردان و هنرپیشه انگلیسی، دکستر فلچر هست؛ کارگردانی که در چهارمین تجربه سینمایی خودش (که سه تا از اونها در ژانر موزیکال ساخته شدن)، این بار به سراغ خواننده، ترانه سُرا، پیانیست و آهنگساز 72 ساله ی انگلیسی، التون هرکیولس جان (با نام اصلی رجینالد کنث دوایت، متولد 1947) رفته و سعی داشته تا در طول دو ساعت زمان فیلم، زندگی خصوصی و حرفه ای این چهره شناخته شده دنیای موسیقی راک رو از بلوغ و ظهور تا افول و ظهور دوباره به تصویر بکشه، هدفی که دکستر فلچر در رسیدن به اون تا حد زیادی موفق بوده و بخش مهمی از این موفقیت رو باید در گرفتن بازی های به واقع ستودنی و قابل تمجید از هنرپیشگانی چون تارون اگرتون (التون جان)، برایس دالاس هاوارد (شیلا، مادر التون)، جیمی بل (برنی توپین، ترانه سُرای آهنگ های التون) و ریچارد مدن (جان رید، تهیه کننده موسیقی) جستجو کرد، و به این اضافه کنید این نکته رو که قرار بود راب دلنی هم در نقش الویس پرسلی در سکانسی از فیلم حضور داشته باشه که این سکانس بعدا از فیلم نهایی حذف شد. و اما شروع همکاری فلچر و اگرتون به فیلم "ادی عقاب" (Eddie the Eagle) برمیگرده؛ تارون اگرتون نشون داده که بسیار بازیگر تواناییه، بازیگری که توان نقش آفرینی در تقریبا هر قامتی رو داره، از یک افسر بریتانیایی گرفته (در "گواه جوانی") تا یک ورزشکار حرفه ای ("ادی عقاب")، یک مامور جاسوسی ("کینگزمن") و یک ستاره راک ("راکتمن"). همین بازی های قوی در کنار قطعات زیبای موسیقی راک که با صدای اگرتون و بعضا شخصیت های اصلی دیگه میشنویم، طراحی بسیار زیبای سکانس های رقص و آواز و موسیقی و استیج، طراحی تولید قابل ستایش شامل طراحی صحنه ها، طراحی لباس های پر زرق و برق التون جان، گریم و آرایش مو، همه اینها دست به دست دادن تا این اثر رو به تجربه ای به یاد موندنی برای مخاطبان سینمای موزیکال تبدیل کنن و همین هم اقبال بالای فیلم در گیشه های سینما رو با فروش حدود 185 میلیون دلاری (در برابر بودجه 40 میلیون دلاری) توجیه میکنه. البته این به معنای اون نیست که فیلم خالی از نقطه ضعف باشه، بلکه "راکت من" هم زوایای نه چندان مثبتی داره که از مهمترین اونها میتونم به توجه کمتر به پرداخت شخصیت التون در پرده دوم و سوم فیلم اشاره کنم که به دلیل ریتم تند فیلم در این دو پرده هست و در مواقعی ممکنه احساس گیجی و سردرگمی رو به مخاطب القا کنه طوری که انگار فیلم روی دور تند در حال پخش شدنه. در نهایت، "راکت من" رو میشه از فیلم های خوب سال 2019 به حساب آورد، فیلمی که به خوبی و اکثرا با ریتمی مناسب به افت و خیز های زندگی شخصی و حرفه ای یک ستاره راک پرداخته و در غالب موارد در رسیدن به این هدف موفق بوده، فیلمی که هم برای علاقه مندان به موسیقی غرب و هم برای سایر مخاطبان جذابیت های زیادی رو ارائه میکنه.
"سفرِ یک سگ"
امتیاز: 6 از 10
--------------------------------
"سفر یک سگ"، ساخته ی گِیل مانکیوسو، در اولین تجربه سینمایی شناخته شده خودش، دنباله ای تقریبا مستقیم بر فیلم "هدف یک سگ" (A Dog's Purpose) محصول 2017 به کارگردانی کارگردان سوئدی، لاسه هالستروم، که در این فیلم هم در مقام تهیه کننده اجرایی حضور داره هستش که همونطور که میشه از چنین اثری با چنین مختصات و مشخصاتی انتظار داشت فیلمی احساس برانگیز و عاطفی از آب در اومده. عاشقان سگ ها و هر کسی که به نوعی به این حیوان با وفا و دوست داشتنی علاقه دارن از دیدن این فیلم مطمئنا پشیمون نمیشن و در لحظات متعدد و نه چندان کم تعدادی، سکانس های عاطفی اون میتونه هر عاشق حیواناتی رو تحت تاثیر قرار بده و اشکش رو در بیاره. حتی اگه به سگ ها علاقه خاصی ندارید هم این فیلم میتونه به عنوان یک اثر درام کمدی خوب، شما و خانواده تون رو برای لحظاتی سرگرم کنه و از این نظر، به عنوان یک فیلم خانوادگی نمره قبولی می گیره. تیم نویسندگی "سفر یک سگ" دقیقا همون تیم نویسندگی "هدف یک سگ" هستن و به همین دلیل، این فیلم هم از لحاظ داستانی همون روال سابق رو در پیش گرفته. داستان فیلم به هیچ وجه در گیر کننده یا چند لایه و پیچیده نیست و روندی کاملا خطی و قابل پیش بینی رو تا انتها دنبال میکنه (ضمن اینکه باید گفت برای دیدن این فیلم نیازی به تماشای قسمت قبلی نیست). داستان حول محور یک سگ وفادار به نام بِیلی میچرخه که هدف اصلیش در زندگی، حفاظت از صاحبشه؛ هر بار که این سگ عمرش به پایان میرسه در کالبد یک سگ دیگه زنده میشه و مجددا صاحب اصلیش رو جستجو میکنه تا بتونه ازش محافظت کنه. تمام اتفاقات فیلم هم در محدوده همین خط داستانی روایت میشن و در واقع ستاره اصلی فیلم رو میشه همین سگ دونست (با صدای جاش گَد، صداپیشه شخصیت اُلاف در انیمیشن Frozen). یقینا اگه بخوایم فقط کمی دقیق بشیم میتونیم ایرادات زیادی در فیلمنامه و داستان فیلم پیدا کنیم ولی از اونجایی که هدف اصلی فیلم، سرگرم کردن خانواده ها و آب کردن دل علاقه مندان به سگ ها بوده، اونها از کنار این ایرادات خواهند گذشت. "سفر یک سگ" یک درام کمدی خانوادگی نسبتا خوب برای دوستداران سگ ها و خانواده هاست که با کمی چشم پوشی از برخی ایرادات، میشه ازش لذت برد.
"برایت برن"
امتیاز: 3 از 10
----------------------------
"برایت برن" پس از فیلم "کندو" (2014)، دومین اثر بلند سینمایی دیوید یاروسکی، کارگردان و تدوین گر کم سابقه و نه چندان شناخته شده امریکایی به حساب میاد. یاروسکی در هر دو فیلمش از عناصر سینمای وحشت و ژانر علمی تخیلی وام گرفته و با ترکیب این دو با خصوصیات درام، سعی در خلق اثری متفاوت و متمایز داشته که به نظر من در هر دو مورد به شدت ناموفق و متزلزل ظاهر شده.
اولین نکته ای که در مورد "برایت برن" جلب توجه میکنه داستانشه؛ داستانی که با وارونه جلوه دادن داستان سوپرمن، سعی کرده باز تعریفی از زاویه ای منحصر بفرد از اون داستان معروف ارائه بده و با این حربه، مخاطب رو به سالن سینما بکشونه؛ حربه ای که به خاطر نگارش ضعیف و ناپخته فیلمنامه و وجود حفره ها و علامت سوال های فراوان، عملا نتونست کاری از پیش ببره.
فیلم با نشون دادن تلاش یک زوج جوان برای بچه دار شدن شروع شده و همون ابتدا، با سقوط یک شی آسمانی به محوطه منزل روستایی این زوج ادامه پیدا میکنه. درون این شی، توری (الیزابت بنکس) و کایل (دیوید دنمن)، یک نوزاد پیدا میکنن و تصمیم میگیرن به فرزندی قبولش کنن و اسمش رو برندن میگذارن. اون نوزاد بزرگ میشه و ده سال بعد، برندن (جکسن اِی دان) به ناگهان تصمیم میگیره دنیا رو تصاحب کنه...
همونطور که میبینید، داستان حالت وارونه ای از داستان سوپرمنه که در اون، قهرمان داستان یا بهتره بگیم ضد قهرمان، به جای تلاش برای کمک به بشریت، سعی در نابودی تمام جهان داره. این داستان بر روی کاغذ پتانسیل بالایی برای خلق یک دنیای داستانی تا به حال دیده نشده و متمایز داره اما در عمل، محصولی که به دست من و شمای مخاطب میرسه ترکیبی هست از سکانس هایی که پس از ایجاد تنش با کمک موسیقی متن و شات های متعدد دوربین از زوایای مختلف، ناگهان با یک Jump Scare سعی میکنه مخاطب رو بترسونه و علاوه بر اون، یکی دو تا صحنه خشن قتل که عملا یا در همون لحظه، چیز خاصی از این خشونت نمیبینیم یا با تدوین تند و شات های سریع، از کنارش به سرعت میگذریم و این روند تا پایان به همین صورت ادامه پیدا میکنه طوری که در صحنه هایی حس میکنید درجه سنی فیلم PG-13 هست در حالیکه فیلم درجه R داره.
با وجود حضور جیمز گان (خالق "نگهبانان کهکشان") در مقام تهیه کنندگی فیلم و برادر و پسر عموش، برایان و مارک در نقش نویسندگان فیلم نامه، داستان فیلم نقطه ضعف اصلی اون به حساب میاد. داستانی که به خاطر حفره های زیاد و علامت سوال های متعدد، روایت شتاب زده و کم توجهی به شخصیت پردازی کاراکتر برندن، عملا نتونسته پتانسیل بالای فیلم رو برآورده کنه. شخصیت برندن به همین دلیل به شدت اعصاب خورد کن و رو مخه و شخصیت توری هم مادری رو نشون میده که تحت هر شرایطی و با وجود دیدن تمام شواهد، همه چیز رو تا پایان انکار میکنه و حتی بازی خوب الیزابت بنکس هم نتونسته در مقابل نویسندگی بد این کاراکتر مقاومت کنه. بقیه کاراکترها هم عملا نقش عروسک های برندن رو دارن که بتونه ازشون انتقام بگیره و قدرت هاش رو به رخ دیگران بکشه، قدرت هایی که به لطف جلوه های ویژه نه چندان قوی فیلم، همون تاثیر اندک رو هم رو بیننده ندارن. در نهایت، برایت برن یکی از ناموفق ترین فیلم های پرسروصدای سال 2019 بود که به شدت ناامیدم کرد و امیدوارم دنباله ای براش ساخته نشه یا اگه ساخته میشه، روند متفاوتی رو دنبال کنه.
نگاهی کوتاه به فیلم "مامان"
امتیاز: 4 از 10
-------------------------------
"مامان"، تازه ترین ساخته ی تیت تیلور، کارگردانی که با دو فیلم متفاوت "کُلفَت" (2011) با بازی اما استون و اکتاویا اسپنسر و "دختر سوار بر قطار" (2016) با نقش آفرینی امیلی بلانت شناخته میشه، اثری در ژانر هیجانی و ترسناک روان شناختی هست که با فروش بیش از 60 میلیون دلاری خودش در مقایسه با بودجه ناچیز 5 میلیون دلاری تونسته عملکرد موفقیت آمیزی رو لااقل در گیشه ها به ثبت برسونه. و اما این فیلم دومین همکاری اکتاویا اسپنسر با کارگردان، تیت تیلور، به حساب میاد، کارگردانی که خودش هم در نقش افسر پلیس، گرینجر، در سکانس هایی از فیلم حضور داره. حضور اکتاویا اسپنسر در "مامان"، به لطف بازی همیشه خوب و قوی این بازیگر، در جذب بیننده به این فیلم تاثیر زیادی داشته و همین بازی خوب اسپنسر رو هم میتونم به عنوان تنها نقطه قوت این فیلم به حساب بیارم. اسپنسر در نقش یک زن سیاه پوستِ میانسالِ تنها و پر از کینه ها و عقده های فرو خورده و سرکوب شده از دوران مدرسه و سالهای زندگی پر مشقت خودش، هر آنچه که کارگردان از چنین نقشی در ذهن داشته رو یقینا بدون کم و کاست و به بهترین شکل ارائه داده اما به دلیل ضعف های آشکار در نگارش فیلمنامه و سطحی بودن بیش از حد داستان و کلیشه ای بودن شخصیت ها، اعمالشون و تصمیماتشون، حتی بازیگری مثل اسپنسر هم نتونسته فیلم رو از تجربه ای خسته کننده و بیهوده فراتر ببره. مهمترین ویژگی هر اثر ترسناک و هیجانی در ایجاد حس تنش و تعلیق در بیننده ست و این دقیقا اصلی ترین نقطه ضعف فیلم محسوب میشه؛ "مامان" تا تقریبا 15 دقیقه پایانی، فیلمی خالی از هر گونه تنش و هیجان و ترس هست، اونقدر که حتی اندک سکانس های حاوی Jump Scare هم به دلیل تدوین ضعیف، استفاده نامناسب از موسیقی متن و نویسندگی سطحی، هیچ گونه تاثیر ترسناکی بر مخاطب ندارن. فقط در تقریبا یک ربع پایانی ، کمی هیجان به کالبد فیلم تزریق میشه که البته برای نجات دادن فیلم از منجلاب سطحی بودن و خسته کننده بودن، چندان موفق نیست. گذشته از اون، کاراکتر پنج نوجوان پونزده شونزده ساله ی اصلی داستان، اونقدر بد نوشته و پرداخت شده که انگار این چند نوجوون هیچ کاری جز مست کردن و علف کشیدن و ول گشتن تو شهر ندارن؛ همین باعث شده تصویری به شدت کلیشه ای و سطحی از این نوجوون ها به بیننده منتقل شده و او رو نسبت به سرنوشت این کاراکترها بی تفاوت کنه. به علاوه، کاراکتر مامان یا سو اَن (اکتاویا اسپنسر)، با وجود بازی خوب اسپنسر، بیش از حد تک بعدی نوشته شده و ماجراهای دوران مدرسه ی این شخصیت هم اونقدر احمقانه ست که نمیشه باور کرد کسی به خاطر چنین مساله ای اینطوری به سیم آخر بزنه و به یک دیوانه تمام عیار تبدیل شه. داستان "مامان" پتانسیل خوبی برای ساخت یک فیلم هیجانی پر تنش و پر افت و خیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی داشت که به دلیل نویسندگی سطحی و ضعیف و شخصیت پردازی تک بعدی، نه مخاطب رو میترسونه و نه هیجان خاصی در او ایجاد میکنه.
نقد فیلم یک جور مالکیت معنوی محسوب میشه و اخلاقا درست نیست بدون ذکر منبع، مطلبی رو که کس دیگه ای برای نوشتنش و یا کسی برای ترجمه ش زحمت کشیده منتشر کرد. لطفا این رو یک بار و برای همیشه یاد بگیریم که سعی کنیم با فرهنگ باشیم
منبع این نقد: وبسایت "نقد فارسی"
لینک: bit.ly/2ZCHqRX
ترجمه ی نقد جیمز براردینلی از وبسایت Reelviews (که به این فیلم امتیاز 6.3 از 10 داده)
لینک متن اصلی نقد: bit.ly/2N3rjK3
اگه لینک دانلود خرابه به جای اینکه اینجا نظر بدید لطف کنید برید از قسمت دانلود، رو آیکون "گزارش خرابی" همون کیفیت یا کیفیت هایی که خرابه کلیک کنید و گزارش خرابی رو ارسال کنید.
اینطوری خیلی سریعتر رسیدگی میشه.
نه بد بود نه خیلی خوب، اما از قسمت اول ضعیف تر بود
در کل ارزش یک بار دیدن رو داره ولی بیشتر برای گروه سنی کودک مناسبه و به نظرم بچه های کم سن و سال خیلی لذت بیشتری ازش میبرن...سنین بزرگسال فک نمیکنم چندان بتونن ارتباط برقرار کنن باهاش چون یه کم زیادی کودکانه ست
مفاهیمی مثل مواجه شدن با ترس ها، شجاعت و خود باوری، و اینکه وقتی با موقعیت جدید و ترسناکی روبرو بشی به جای اینکه ازش فرار کنی باید دلتو بزنی به دریا و اون موقعیت جدید رو بپذیری هم به شکلی کودکانه در این انیمیشن به تصویر کشیده شده که میتونه برای بچه ها آموزنده باشه
از شخصیت اسنوبال (خرگوش) با صدای کوین هارت هم خیلی خوشم اومد. هم تو قسمت اول هم این قسمت به نظرم این شخصیت طنز خوبی رو به فیلم اضافه کرده با اون صدای بامزه ش
در کل و با توجه به مخاطب و هدفش نسبتا خوب بود
6 از 10 میدم
معمولا اینجور فیلمای پسا آخرالزمانی اگه داستان درگیر کننده ای داشته باشن خیلی میتونن جذاب باشن
امتیاز: 9 از 10
-------------------------
"گیسانگچونگ" یا "انگل"، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و هیجان انگیز از سینمای به شدت رو به رشد کره جنوبی، ساخته ی بونگ جون-هو (کارگردان خلاق و مولف کره ای و صاحب آثار شناخته شده و تحسین شده ای مثل "سگی که پارس میکند هیچوقت پاچه نمی گیرد" (2000)، "خاطرات قتل" (2003)، "میزبان" (2006)، "مادر" (2009) و "برف نورد" (2013)) رو باید به جرات یکی از بهترین و ممتاز ترین فیلم های سال 2019 به حساب آورد. لذتی که از تماشای این کمدی سیاه بردم رو قطعا در طول این سال میلادی از هیچ فیلم دیگه ای نبردم. "انگل"، برنده جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن 2019 و اولین نماینده کره جنوبی که موفق به کسب این افتخار میشه، از هر جهت که بهش نگاه کنی یک فیلم تقریبا بی نقص و خوش ساخت به نظر میاد: از داستان متفاوتی که لااقل برای شخص من تازگی داشت گرفته تا چگونه پرداختن به این داستان و سرعت روایت پرده های فیلمنامه، بازی های طبیعی و استادانه تمامی بازیگران نقش های اصلی و مکمل خصوصا خانواده آقای کیم و از بین اونها، پدر خانواده، کی-تاک کیم (با بازی سونگ کانگ-هو، بازیگر مورد علاقه کارگردان فیلم) و پسر خانواده ی کیم، کی-وو (چوی وو-شیک) و نماد ها و استعاره های فراوانی که در طول فیلم از اونها برای انتقال پیام های فیلم به مخاطب استفاده میشه مثل طبقات منزل آقای پارک یا سنگ عجیبی که در اوایل فیلم وارد داستان میشه و تا انتها نقشی خاص در فیلم بازی میکنه؛ ضمن اینکه نوع روایت داستان و ضرب آهنگ و سرعت این روایت و طوری که لایه های جدید باز میشن و روی لایه های قبلی قرار میگیرن به نوعی طراحی شده که مخاطب رو اصلا خسته و زده نمیکنن و شما همیشه مشتاق دونستن آنچه در پیچ بعدی میگذره هستید؛ همه این عوامل مثبت در کنار کارگردانی بی نقص بونگ جون هو و روایتگری لایه به لایه و استادانه ای که با کمک فیلم بردار و طراح تولید، تونسته مضامین و مفاهیم اجتماعی و انسانی فیلمنامه رو به زیبایی در قاب سینمایی خودش به تصویر بکشه باعث شدن تا "انگل" به یکی از تکان دهنده ترین، تامل برانگیز ترین و زیباترین فیلم های سال 2019 تبدیل شه، فیلمی که دیدنش برای هر مخاطب جدی و علاقه مندی یک باید و ضرورت محسوب خواهد شد.
امتیاز: 8 از 10
----------------------------------
سال 2019 میلادی رو باید سال بازسازی انیمیشن های به یاد ماندنی استودیوی والت دیزنی دونست، سالی که تا جایی که حافظه م یاری کنه دو بازسازی لایو اکشن "شیر شاه" (بازسازی شیر شاه 1994) و "علاء الدین (بازسازی علاء الدین 1992) راهی پرده های نقره ای سینما شده. دو فیلمی که با وجود دریافت نقدها و امتیازات متوسط از منتقدین، فاتح مطلق گیشه ها بودن، "علاء الدین" با فروش اندکی بالای 1 میلیارد دلاری در سراسر جهان و "شیر شاه" با فروش خارق العاده حدود 1.2 میلیارد دلاری پس از تنها سه هفته از آغاز اکران. "علاء الدین"، ساخته ی گای ریچی، کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیه کننده بسیار نام آشنا و خوش نام انگلیسی و صاحب آثار کم نظیری همچون Snatch و Lock Stock and Two Smoking Barrels، رو نمیشه بازسازی سکانس به سکانس فیلم اصلی دونست؛ انحرافات و تفاوت هایی بین انیمیشن علاء الدین و بازسازی لایو اکشن اون وجود داره که شاید به مذاق طرفداران دو آتیشه این انیمیشن کلاسیک و محبوب چندان خوش نیاد اما به نظر من همین اختلافات باعث شدن بشه از زاویه کمی متفاوتی به این بازسازی نگاه کرد و لذت دو چندانی ازش برد. این لذت، البته که به لطف بازی های بسیار خوب و وفادار به اصل اثر از ویل اسمیت (غول چراغ جادو)، مینا مسعود (علاء الدین) و نائومی اسکات (جزمین یا همون یاسمین خودمون)، همینطور موسیقی متن بسیار شنیدنی با تم عربی و رمز و راز خاص این موسیقی از آلن منکن و ترکیب اون با سکانس های رقص و آوازی که به خوبی طراحی شدن و دامنه ای گسترده از رقص های بومی و محلی و رقص های مدرن و امروزی رو شامل میشن، و نیز به مدد طراحی لباس، مو و گریم، و طراحی صحنه بسیار استادانه و مسحور کننده، چند چندان شده. البته نمیشه این بازسازی رو خالی از نکات منفی دونست و برای اثبات این ادعا هم میشه به جلوه های ویژه ای اشاره کرد که در برخی موارد زیبا و طبیعی کار شدن (طراحی مدل رایانه ای "ابو" و "راجا" و برخی پس زمینه ها) و در مواردی هم مخاطب رو به یاد فیلم های چندین سال قبل میندازن و مطمئنا اگه چند سال به جلو بریم و نگاهی دوباره به این قسمت های فیلم بکنیم متوجه ضعف آشکار طراحی این مدل ها میشیم (برای مثال طراحی مدل رایانه ای ویل اسمیت که جای کار بیشتری داشت). جا داره یادی هم کرد از دو بازیگر ایرانی الاصل مکمل این فیلم، یکی نوید نگهبان در نقش سلطان و دیگری نسیم پدراد در نقش دالیا، ندیمه ی شاهدخت یاسمین که دونستن این نکته برای ما میتونه جالب باشه. با تمام این اوصاف، "علاء الدین" 1992 یک سحر و افسون عجیب و خاصی داشت که این بازسازی مدرن، با وجود تمامی خوبی ها و ویژگی های ستودنی و مثبتش، هرگز نمیتونه اون رو باز آفرینی کنه؛ این سحر و جادو شاید به خاطر سن کم خیلی از ما در زمان تماشای اون انیمیشن بود اما برای من، حتی اگه الان هم این دو فیلم رو در کنار هم قرار بدم، لذتی رو که از اون اثر کلاسیک خواهم برد قابل قیاس با تجربه این فیلم نخواهد بود. "علاء الدین" 2019 یک بازسازی قابل تمجید و تا حد زیادی وفادار از یکی از زیباترین ساخته های کلاسیک استودیوی والت دیزنی محسوب میشه که تجربه ی لذت بخشی رو هم برای مخاطبان قدیمی و هم برای اون دسته ای که برای بار اول با این داستان مواجه میشن رقم میزنه.
امتیاز: 8 از 10
-----------------------------------
"راکت من" (برگرفته از آهنگی به همین نام ساخته 1972) اثری در ژانر بیوگرافی موزیکال از کارگردان و هنرپیشه انگلیسی، دکستر فلچر هست؛ کارگردانی که در چهارمین تجربه سینمایی خودش (که سه تا از اونها در ژانر موزیکال ساخته شدن)، این بار به سراغ خواننده، ترانه سُرا، پیانیست و آهنگساز 72 ساله ی انگلیسی، التون هرکیولس جان (با نام اصلی رجینالد کنث دوایت، متولد 1947) رفته و سعی داشته تا در طول دو ساعت زمان فیلم، زندگی خصوصی و حرفه ای این چهره شناخته شده دنیای موسیقی راک رو از بلوغ و ظهور تا افول و ظهور دوباره به تصویر بکشه، هدفی که دکستر فلچر در رسیدن به اون تا حد زیادی موفق بوده و بخش مهمی از این موفقیت رو باید در گرفتن بازی های به واقع ستودنی و قابل تمجید از هنرپیشگانی چون تارون اگرتون (التون جان)، برایس دالاس هاوارد (شیلا، مادر التون)، جیمی بل (برنی توپین، ترانه سُرای آهنگ های التون) و ریچارد مدن (جان رید، تهیه کننده موسیقی) جستجو کرد، و به این اضافه کنید این نکته رو که قرار بود راب دلنی هم در نقش الویس پرسلی در سکانسی از فیلم حضور داشته باشه که این سکانس بعدا از فیلم نهایی حذف شد. و اما شروع همکاری فلچر و اگرتون به فیلم "ادی عقاب" (Eddie the Eagle) برمیگرده؛ تارون اگرتون نشون داده که بسیار بازیگر تواناییه، بازیگری که توان نقش آفرینی در تقریبا هر قامتی رو داره، از یک افسر بریتانیایی گرفته (در "گواه جوانی") تا یک ورزشکار حرفه ای ("ادی عقاب")، یک مامور جاسوسی ("کینگزمن") و یک ستاره راک ("راکتمن"). همین بازی های قوی در کنار قطعات زیبای موسیقی راک که با صدای اگرتون و بعضا شخصیت های اصلی دیگه میشنویم، طراحی بسیار زیبای سکانس های رقص و آواز و موسیقی و استیج، طراحی تولید قابل ستایش شامل طراحی صحنه ها، طراحی لباس های پر زرق و برق التون جان، گریم و آرایش مو، همه اینها دست به دست دادن تا این اثر رو به تجربه ای به یاد موندنی برای مخاطبان سینمای موزیکال تبدیل کنن و همین هم اقبال بالای فیلم در گیشه های سینما رو با فروش حدود 185 میلیون دلاری (در برابر بودجه 40 میلیون دلاری) توجیه میکنه. البته این به معنای اون نیست که فیلم خالی از نقطه ضعف باشه، بلکه "راکت من" هم زوایای نه چندان مثبتی داره که از مهمترین اونها میتونم به توجه کمتر به پرداخت شخصیت التون در پرده دوم و سوم فیلم اشاره کنم که به دلیل ریتم تند فیلم در این دو پرده هست و در مواقعی ممکنه احساس گیجی و سردرگمی رو به مخاطب القا کنه طوری که انگار فیلم روی دور تند در حال پخش شدنه. در نهایت، "راکت من" رو میشه از فیلم های خوب سال 2019 به حساب آورد، فیلمی که به خوبی و اکثرا با ریتمی مناسب به افت و خیز های زندگی شخصی و حرفه ای یک ستاره راک پرداخته و در غالب موارد در رسیدن به این هدف موفق بوده، فیلمی که هم برای علاقه مندان به موسیقی غرب و هم برای سایر مخاطبان جذابیت های زیادی رو ارائه میکنه.
امتیاز: 6 از 10
--------------------------------
"سفر یک سگ"، ساخته ی گِیل مانکیوسو، در اولین تجربه سینمایی شناخته شده خودش، دنباله ای تقریبا مستقیم بر فیلم "هدف یک سگ" (A Dog's Purpose) محصول 2017 به کارگردانی کارگردان سوئدی، لاسه هالستروم، که در این فیلم هم در مقام تهیه کننده اجرایی حضور داره هستش که همونطور که میشه از چنین اثری با چنین مختصات و مشخصاتی انتظار داشت فیلمی احساس برانگیز و عاطفی از آب در اومده. عاشقان سگ ها و هر کسی که به نوعی به این حیوان با وفا و دوست داشتنی علاقه دارن از دیدن این فیلم مطمئنا پشیمون نمیشن و در لحظات متعدد و نه چندان کم تعدادی، سکانس های عاطفی اون میتونه هر عاشق حیواناتی رو تحت تاثیر قرار بده و اشکش رو در بیاره. حتی اگه به سگ ها علاقه خاصی ندارید هم این فیلم میتونه به عنوان یک اثر درام کمدی خوب، شما و خانواده تون رو برای لحظاتی سرگرم کنه و از این نظر، به عنوان یک فیلم خانوادگی نمره قبولی می گیره. تیم نویسندگی "سفر یک سگ" دقیقا همون تیم نویسندگی "هدف یک سگ" هستن و به همین دلیل، این فیلم هم از لحاظ داستانی همون روال سابق رو در پیش گرفته. داستان فیلم به هیچ وجه در گیر کننده یا چند لایه و پیچیده نیست و روندی کاملا خطی و قابل پیش بینی رو تا انتها دنبال میکنه (ضمن اینکه باید گفت برای دیدن این فیلم نیازی به تماشای قسمت قبلی نیست). داستان حول محور یک سگ وفادار به نام بِیلی میچرخه که هدف اصلیش در زندگی، حفاظت از صاحبشه؛ هر بار که این سگ عمرش به پایان میرسه در کالبد یک سگ دیگه زنده میشه و مجددا صاحب اصلیش رو جستجو میکنه تا بتونه ازش محافظت کنه. تمام اتفاقات فیلم هم در محدوده همین خط داستانی روایت میشن و در واقع ستاره اصلی فیلم رو میشه همین سگ دونست (با صدای جاش گَد، صداپیشه شخصیت اُلاف در انیمیشن Frozen). یقینا اگه بخوایم فقط کمی دقیق بشیم میتونیم ایرادات زیادی در فیلمنامه و داستان فیلم پیدا کنیم ولی از اونجایی که هدف اصلی فیلم، سرگرم کردن خانواده ها و آب کردن دل علاقه مندان به سگ ها بوده، اونها از کنار این ایرادات خواهند گذشت. "سفر یک سگ" یک درام کمدی خانوادگی نسبتا خوب برای دوستداران سگ ها و خانواده هاست که با کمی چشم پوشی از برخی ایرادات، میشه ازش لذت برد.
امتیاز: 3 از 10
----------------------------
"برایت برن" پس از فیلم "کندو" (2014)، دومین اثر بلند سینمایی دیوید یاروسکی، کارگردان و تدوین گر کم سابقه و نه چندان شناخته شده امریکایی به حساب میاد. یاروسکی در هر دو فیلمش از عناصر سینمای وحشت و ژانر علمی تخیلی وام گرفته و با ترکیب این دو با خصوصیات درام، سعی در خلق اثری متفاوت و متمایز داشته که به نظر من در هر دو مورد به شدت ناموفق و متزلزل ظاهر شده.
اولین نکته ای که در مورد "برایت برن" جلب توجه میکنه داستانشه؛ داستانی که با وارونه جلوه دادن داستان سوپرمن، سعی کرده باز تعریفی از زاویه ای منحصر بفرد از اون داستان معروف ارائه بده و با این حربه، مخاطب رو به سالن سینما بکشونه؛ حربه ای که به خاطر نگارش ضعیف و ناپخته فیلمنامه و وجود حفره ها و علامت سوال های فراوان، عملا نتونست کاری از پیش ببره.
فیلم با نشون دادن تلاش یک زوج جوان برای بچه دار شدن شروع شده و همون ابتدا، با سقوط یک شی آسمانی به محوطه منزل روستایی این زوج ادامه پیدا میکنه. درون این شی، توری (الیزابت بنکس) و کایل (دیوید دنمن)، یک نوزاد پیدا میکنن و تصمیم میگیرن به فرزندی قبولش کنن و اسمش رو برندن میگذارن. اون نوزاد بزرگ میشه و ده سال بعد، برندن (جکسن اِی دان) به ناگهان تصمیم میگیره دنیا رو تصاحب کنه...
همونطور که میبینید، داستان حالت وارونه ای از داستان سوپرمنه که در اون، قهرمان داستان یا بهتره بگیم ضد قهرمان، به جای تلاش برای کمک به بشریت، سعی در نابودی تمام جهان داره. این داستان بر روی کاغذ پتانسیل بالایی برای خلق یک دنیای داستانی تا به حال دیده نشده و متمایز داره اما در عمل، محصولی که به دست من و شمای مخاطب میرسه ترکیبی هست از سکانس هایی که پس از ایجاد تنش با کمک موسیقی متن و شات های متعدد دوربین از زوایای مختلف، ناگهان با یک Jump Scare سعی میکنه مخاطب رو بترسونه و علاوه بر اون، یکی دو تا صحنه خشن قتل که عملا یا در همون لحظه، چیز خاصی از این خشونت نمیبینیم یا با تدوین تند و شات های سریع، از کنارش به سرعت میگذریم و این روند تا پایان به همین صورت ادامه پیدا میکنه طوری که در صحنه هایی حس میکنید درجه سنی فیلم PG-13 هست در حالیکه فیلم درجه R داره.
با وجود حضور جیمز گان (خالق "نگهبانان کهکشان") در مقام تهیه کنندگی فیلم و برادر و پسر عموش، برایان و مارک در نقش نویسندگان فیلم نامه، داستان فیلم نقطه ضعف اصلی اون به حساب میاد. داستانی که به خاطر حفره های زیاد و علامت سوال های متعدد، روایت شتاب زده و کم توجهی به شخصیت پردازی کاراکتر برندن، عملا نتونسته پتانسیل بالای فیلم رو برآورده کنه. شخصیت برندن به همین دلیل به شدت اعصاب خورد کن و رو مخه و شخصیت توری هم مادری رو نشون میده که تحت هر شرایطی و با وجود دیدن تمام شواهد، همه چیز رو تا پایان انکار میکنه و حتی بازی خوب الیزابت بنکس هم نتونسته در مقابل نویسندگی بد این کاراکتر مقاومت کنه. بقیه کاراکترها هم عملا نقش عروسک های برندن رو دارن که بتونه ازشون انتقام بگیره و قدرت هاش رو به رخ دیگران بکشه، قدرت هایی که به لطف جلوه های ویژه نه چندان قوی فیلم، همون تاثیر اندک رو هم رو بیننده ندارن. در نهایت، برایت برن یکی از ناموفق ترین فیلم های پرسروصدای سال 2019 بود که به شدت ناامیدم کرد و امیدوارم دنباله ای براش ساخته نشه یا اگه ساخته میشه، روند متفاوتی رو دنبال کنه.