نگاهی کوتاه به "آنابل به خانه می آید"
امتیاز: 6 از 10
-----------------------------------------------
"آنابل به خانه می آید"، به کارگردانی و نویسندگی گری دوبرمن (که این اولین تجربه کارگردانیش به حساب میاد)، نویسنده ی دو قسمت اول "آنابل" و نیز "راهبه" و یکی از کسانی که مدتهاست با جیمز وان در تولید مجموعه فیلم های احضار به عنوان فیلمنامه نویس اصلی مشغول به همکاری بوده، و با داستانی از گری دوبرمن و جیمز وان، هفتمین فیلم از دنیای داستانی Conjuring قلمداد میشه، فیلمی که حوادثش در سال 1972 یعنی بعد از رخدادهای دو قسمت اول "آنابل" و همینطور فیلم "احضار 1" و قبل از ماجراهای "احضار 2" در خانه ی خانواده ی وارن به وقوع می پیونده. شاید شما هم بعد از تماشای فیلم به این نتیجه برسید که ساخت این قسمت از آنابل چندان توجیه داستانی نداشت؛ به این معنی که اگه کسی این فیلم رو نبینه هیچ چیزی رو از دست نخواهد داد؛ "آنابل به خانه می آید" نه درباره خود این عروسک اطلاعات خاصی رو به بیننده منتقل میکنه و نه چیزی از پیشینه زندگی اد و لورن وارن در اختیار ما قرار میده تا ما به درک جامع تر و عمیق تری از این زوج متخصص در امور فراطبیعی دست پیدا کنیم. ما پیش از دیدن این فیلم میدونستیم آنابل عروسکی مخوف و شیطانیه که در صورت آزاد شدن از زندان شیشه ایش میتونه آشوب به بار بیاره؛ در انتهای فیلم هم همین حقیقت رو بدون اینکه ذره ای به معلوماتمون افزوده شده باشه می دونیم. در واقع هدف اصلی از ساخت این قسمت بدون شک استفاده از محبوبیت سری فیلم های احضار برای کشوندن مخاطبان به سالن های سینما بوده، هدفی که تهیه کنندگان فیلم در رسیدن بهش کاملا موفق عمل کرده ن و فیلم رو با فروش عالی 220 میلیون دلاری در برابر بودجه ی تنها حدود 30 میلیون دلاری خودش میشه یک موفقیت تجاری ممتاز در نظر گرفت. کارگردان تونسته با گرفتن بازی های قابل قبول از مکنا گریس (جودی)، مدیسن ایسمن (ماری الن)، کیتی سریف (دنیلا) و البته پاتریک ویلسون و ویرا فارمیگا (که بعد از "احضار 2" دوباره به مجموعه احضار برگشتن)، و همینطور نورپردازی، طراحی صحنه و دکور، و بازی با دوربین و موسیقی متن و به کمک صداگذاری مناسب، لااقل حس تنش و ترس حداقلی رو، البته اگه در شرایط مناسب به تماشای فیلم بشینید، در مخاطب خودش ایجاد کنه. البته 1 ساعت اولیه بیشتر به قرار دادن بیننده در فضای اسرارآمیز خانه ی وارن ها و آماده کردن ذهن او برای ترس های قسمت دوم فیلم اختصاص داره و این قسمت رو میشه بیشتر در جهت ایجاد حس تنش و تعلیق دونست. در مقابل، در پرده دوم فیلم، همه چیز به آشوب کشیده میشه و پرده ها کنار میرن که در این بخش، فیلم بیشتر حالتی هیجانی پیدا میکنه و از اون تنش و تعلیق پرده اول کمتر خبری هست. "آنابل به خانه می آید" قطعا چیز خاصی به دانسته های ما از دنیای "احضار" اضافه نمیکنه و چندان هم ترس هاش ماندگار نیست، اما دیدنش برای یک بار و اون هم در شرایط مناسب، میتونه تا حدودی سرگرم کننده و جالب باشه.
نگاهی کوتاه به فیلم "مامان"
امتیاز: 4 از 10
-------------------------------
"مامان"، تازه ترین ساخته ی تیت تیلور، کارگردانی که با دو فیلم متفاوت "کُلفَت" (2011) با بازی اما استون و اکتاویا اسپنسر و "دختر سوار بر قطار" (2016) با نقش آفرینی امیلی بلانت شناخته میشه، اثری در ژانر هیجانی و ترسناک روان شناختی هست که با فروش بیش از 60 میلیون دلاری خودش در مقایسه با بودجه ناچیز 5 میلیون دلاری تونسته عملکرد موفقیت آمیزی رو لااقل در گیشه ها به ثبت برسونه. و اما این فیلم دومین همکاری اکتاویا اسپنسر با کارگردان، تیت تیلور، به حساب میاد، کارگردانی که خودش هم در نقش افسر پلیس، گرینجر، در سکانس هایی از فیلم حضور داره. حضور اکتاویا اسپنسر در "مامان"، به لطف بازی همیشه خوب و قوی این بازیگر، در جذب بیننده به این فیلم تاثیر زیادی داشته و همین بازی خوب اسپنسر رو هم میتونم به عنوان تنها نقطه قوت این فیلم به حساب بیارم. اسپنسر در نقش یک زن سیاه پوستِ میانسالِ تنها و پر از کینه ها و عقده های فرو خورده و سرکوب شده از دوران مدرسه و سالهای زندگی پر مشقت خودش، هر آنچه که کارگردان از چنین نقشی در ذهن داشته رو یقینا بدون کم و کاست و به بهترین شکل ارائه داده اما به دلیل ضعف های آشکار در نگارش فیلمنامه و سطحی بودن بیش از حد داستان و کلیشه ای بودن شخصیت ها، اعمالشون و تصمیماتشون، حتی بازیگری مثل اسپنسر هم نتونسته فیلم رو از تجربه ای خسته کننده و بیهوده فراتر ببره. مهمترین ویژگی هر اثر ترسناک و هیجانی در ایجاد حس تنش و تعلیق در بیننده ست و این دقیقا اصلی ترین نقطه ضعف فیلم محسوب میشه؛ "مامان" تا تقریبا 15 دقیقه پایانی، فیلمی خالی از هر گونه تنش و هیجان و ترس هست، اونقدر که حتی اندک سکانس های حاوی Jump Scare هم به دلیل تدوین ضعیف، استفاده نامناسب از موسیقی متن و نویسندگی سطحی، هیچ گونه تاثیر ترسناکی بر مخاطب ندارن. فقط در تقریبا یک ربع پایانی ، کمی هیجان به کالبد فیلم تزریق میشه که البته برای نجات دادن فیلم از منجلاب سطحی بودن و خسته کننده بودن، چندان موفق نیست. گذشته از اون، کاراکتر پنج نوجوان پونزده شونزده ساله ی اصلی داستان، اونقدر بد نوشته و پرداخت شده که انگار این چند نوجوون هیچ کاری جز مست کردن و علف کشیدن و ول گشتن تو شهر ندارن؛ همین باعث شده تصویری به شدت کلیشه ای و سطحی از این نوجوون ها به بیننده منتقل شده و او رو نسبت به سرنوشت این کاراکترها بی تفاوت کنه. به علاوه، کاراکتر مامان یا سو اَن (اکتاویا اسپنسر)، با وجود بازی خوب اسپنسر، بیش از حد تک بعدی نوشته شده و ماجراهای دوران مدرسه ی این شخصیت هم اونقدر احمقانه ست که نمیشه باور کرد کسی به خاطر چنین مساله ای اینطوری به سیم آخر بزنه و به یک دیوانه تمام عیار تبدیل شه. داستان "مامان" پتانسیل خوبی برای ساخت یک فیلم هیجانی پر تنش و پر افت و خیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی داشت که به دلیل نویسندگی سطحی و ضعیف و شخصیت پردازی تک بعدی، نه مخاطب رو میترسونه و نه هیجان خاصی در او ایجاد میکنه.
امتیاز من به فصل دوم ----------------> 7 از 10
فصل دوم سریال Dark ویژگی های مثبت فنی و هنری فصل اول رو حفظ کرده ولی از نظر داستانی، لحظه به لحظه و قسمت به قسمت پیچیده تر میشه. این موضوع هر چقدر که فاصله بین تماشای فصل اول و دوم بیشتر باشه بیشتر خودش رو نشون میده. بنابراین توصیه میکنم اگه فصل اول رو مدتها قبل دیدید یا دوباره ببینیدش یا خلاصه داستان رو از جایی مثل صفحه ویکی پدیای سریال بخونید چون با شروع فصل 2، خبری از "آنچه گذشت" نیست و بیننده مستقیما پرت میشه به درون داستان و فرض میکنه شما تمام اتفاقات و اسامی شخصیت ها و غیره رو یادتونه و اگه بدون آمادگی قبلی این فصل رو شروع کنید مدتی طول میکشه تا همه اتفاقات فصل اول به ذهنتون برگرده و این خودش فهم داستان فصل دو رو پیچیده تر و سخت تر میکنه. با اینکه در هر قسمت، تکه هایی از پازل نهایی داستان تکمیل میشن ولی این پازل انقد تکه تکه هست که با پایان فصل دوم هم کلی سوال و ابهام در ذهن بیننده شکل میگیره و با همون سردرگمی و گیجی ای که فصل رو شروع کرده بود اون رو به پایان میرسونه. مشکل فصل اول از نظر من در عدم پرداختن به شخصیت منفی داستان، Noah بود که در این فصل فک میکردم این مشکل برطرف شه و ما با این شخصیت بیشتر آشنا شیم ولی متاسفانه با وجود اینکه شخصیت Noah در قسمت های نه چندان کم تعدادی از فصل دوم حضور و تاثیرگذاری داره ولی بیننده زیاد نمیتونه به ابعاد این شخصیت اونطور که باید پی ببره و علاوه بر اون یک شخصیت مرموز دیگه به اسم Adam هم به داستان افزوده شده که از انگیزه های واقعی او و حوادث زندگیش هم چیز خاصی دستگیر بیننده نمیشه. تمرکز اصلی این فصل بر دو شخصیت کلودیا تیدمان و یوناس کانوالد بوده و شخصیت های دیگه بیشتر نقش حاشیه ای و مکمل دارن و طبعا بر اطلاعات ما از این شخصیت ها نسبت به فصل اول آنچنان افزوده نمیشه ولی جزییات بیشتری از کاراکترهای کلودیا و یوناس به بیننده معرفی میشه. در نهایت میتونم بگم این فصل به دلیل پیچیدگی و تو در تو بودن بیش از حد چندان به من نچسبید و هنوز فصل اول رو به طور محسوسی قوی تر و اتمسفریک تر میدونم. در این حد میشه گفت که فصل دوم به هیچ وجه خسته کننده نیست و صرفا پیچیده و مبهمه (در تقریبا تمام طول فصل 1، ما با سه خط زمانی درگیر بودیم که به تدریج در طول ده قسمت به بیننده معرفی شدن که در فصل دوم این تعداد به پنج خط افزایش پیدا میکنه که از همون ابتدا بیننده با همه خطوط درگیره و این خودش یکی از دلایل اصلی پیچیده تر شدن این فصله). امیدوارم فصل سوم بتونه جواب سوالات و ابهامات رو بده و پایان رضایت بخشی بر این سریال زیبا باشه
فقط میتونم هشدار بدم با شکم پر این فیلم رو نبینید! ناشتا ببینیدش!
فیلم مضامین انتقادی زیادی داره خصوصا به فاشیسم که مهمترین مساله مورد نقد فیلم هم هست ولی با این حال فرم فیلم و نحوه انتقال و نمایش این مضامین به بیننده اونقدر زشت و چندش آور و تهوع آوره که حتی نمیشه تا انتها فیلم رو دنبال کرد بدون اینکه حداقل دو سه بار حالت تهوع بهتون دست نده (واقعا میگم. حالت تهوع واقعی، نه استعاری. برای همینم گفتم با شکم پر نبینید). امثال این فیلم و مشخصا خود این فیلم باعث شدن بالاخره کاسه صبر مخالفان پازولینی لبریز بشه و ترورش کنن. اما همونطور که گفتم این فیلم به خاطر فرم بسیار زشتش برای من غیر قابل تحمل بود و امتیازی جز "1" بهش نمیدم. اگر همین مضامین رو با فرم زیباتر و سیاست مدارانه تری نمایش میداد فیلمش هم بیشتر مورد پسند عمومی قرار میگرفت و هم چون افراد بیشتری میدیدنش
پیامش هم بهتر منتقل میشد.
وای که عجب فیلمی بود
عجب تابلوی مرموز و غریبی
عجب نماد گرایی و تصویر پردازی خارق العاده و استادانه ای
عجب صدا گذاری و صدا برداری هوشمندانه (آرونوفسکی به اهمیت صداها در آثارش مشهوره - فیلم Pi گواهی بر این مدعاست)
عجب روایت سرسام آور و جنون آمیزی (انگار سوار بر یک ترن هوایی شدی که مدام بالا و پایین میره و دلت رو خالی میکنه)
و عجب بازی های قوی و تاثیر گذاری از جنیفر لارنس و خاویر باردم, دو تا از بهترین ها
همه چیز این فیلم حساب شده ست و قطعا برای لذت بردن از مضامین این اثر باید حداقل دو بار دیده بشه
9 از 10
فوق العاده ست این فیلم - همه ی کارهای آرونوفسکی (بغیر از یکی دو تاش مثل Noah و The Wrestler - از نظر من) در حد شاهکارن. این یکی قطعا اوج پختگی کارگردان رو نشون میده. اگه از سینمای مفهوم محور و نمادگرا لذت میبرین به هیچ وجه از دستش ندین اما اگه طرفدار سینمای عامه پسند هستین این فیلم رو نبینین چون براتون جذابیتی نداره
در آخر پیشنهاد میکنم بعد از تماشای فیلم حتما یک نقد معتبر ازش بخونین (نقدی که آقای AMRHSN در قسمت نقد کاربران گذاشتن خیلی مفیده در درک مفهوم فیلم)
فقط میشه گفت فیلم کاملا ناامید کننده و کمتر از حد انتظاری بود
شاید تریلر یا پوستر خوش آب و رنگی داشته باشه و در نگاه اول هر کسی رو که به این سبک فیلم ها علاقه داره مجذوب کنه
مخصوصا سکانس آغازین فیلم که تنش زیادی داره و حسابی من رو برای ادامه هیجان زده کرده بود اما هر چقدر جلوتر رفت، کلیشه ای تر، خسته کننده تر و اعصاب خورد کن تر شد
می تونم بگم زن و مرد تازه ازدواج کرده ای که در سکانس آغازین فیلم نتونستن هیجان خودشون رو کنترل کنن، باعث تمام این داستان شدن!!!
زامبی های آلفا، زامبی باردار، اسب زامبی، ببر زامبی، ... فقط گوشه ای از جاذبه های عجیب این فیلم بود. سبک خاص فیلم برداری زک اسنایدر هم که برای من اصلا خوشایند نبود. مدام با فوکوس بازی می کرد. پس زمینه ها رو مدام از فوکوس خارج می کرد. نمی دونم هدفش چی بود ولی برای من نچسب بود. و قراره حداقل یک دنباله هم داشته باشه که سکانس پایانی فیلم این رو قطعا نشون میده
دوست داشتم فیلم خوبی باشه ولی برخلاف Dawn of the Dead که به نظرم یکی از بهترین فیلم های زامبی محور موجوده، Army of the Dead یک اثر کاملا بی رمق بود.
بر خلاف اکثر دوستان که از این کار خوششون نیومده بود من فکر میکنم برای یک بار دیدن کاملا برای دوست داران ژانر جنگ و اکشن رضایت بخشه. وجود تام هنکس در هر فیلمی خودش یک لذت برای بیننده ست. مهمترین نقطه قوت این فیلم هم مدت زمان تقریبا کوتاه 80دقیقه ای خود فیلمه که از ابتدا تا انتها پر شده از سکانس های پر تب و تاب و پر تنش که روایت کننده برخورد کاروان کشتی های تجاری متفقین و چند زیردریایی مخوف آلمان نازیه. همین استفاده حداکثری از زمان کوتاه فیلم باعث شده تماشای فیلم برای یک بار اصلا خسته کننده نشه.
قرار نیست هر کسی که لطفی میکنه حتما دنبال سود و منفعت خاصی باشه. از بس همه دنبال سودن، بعضیا باورشون نمیشه یکی فقط به خاطر عشق و علاقه ش و به قول معروف به خاطر دلش کاری کنه. ایشون لطف کردن وقت گذاشتن و یک جدول تقریبا کاملی رو آماده کردن برای کسایی که میخوان با فیلم های معروف امسال آشنا بشن و بدونن باید بیشتر منتظر چه آثاری باشن. ما هم حداقل کاری که میتونیم بکنیم اینه که یه تشکر و خسته نباشید به ایشون بگیم.
ضمنا فایل رو هم من با یه آنتی ویروس به روز و خوب اسکن کردم. هیچ موردی نداشت.
"پپرمینت" (اشاره به یک جور طعم نعنایی بستنی) مثل یک خوراک می مونه که نه مواد تشکیل دهنده ش رو می بینیم و نه با طرز تهیه ش آشنا می شیم؛ تنها چیزی که من و شمای بیننده می بینیم یک ظرف خوراک کم نمک و سرده که چنگی به دل نمیزنه و به زور میشه قورتش داد! ما در داستان نویسی یک اصلی داریم به اسم setup و payoff؛ بخشی از این اصل میگه مثلا وقتی رایلی نورث (جنیفر گارنر - شخصیت اصلی فیلم) یک دفعه تبدیل به یک آدم کش همه فن حریف و سنگدل میشه، باید در روند داستان عناصری کار شده باشه که این تغییر و تحول شخصیتی برای مخاطب اون داستان عجیب و غیر منطقی نباشه. این عناصر همون مواد تشکیل دهنده ی اون خوراک و طرز تهیه ش هستن که اول نظرم نوشتم. ما در "پپرمینت" این setup رو نداریم. فقط payoff داریم یعنی فقط اون خوراک نهایی رو داریم که همون خوراک هم به خاطر تدوین بد و سرگیجه آور در خیلی از صحنه های فیلم، کات های سریع دوربین در سکانس های اکشن، ریتم غیر منطقی باز شدن لایه های داستان و اینکه مخاطب اصولا نمیبینه چطور رایلی نورث یک دفعه تبدیل به همچین آدم کش ماهری شده، چطور در استفاده از سلاح های گرم و سرد مهارت پیدا کرده، چطور در فنون دفاع شخصی استاد شده، و حتی اونقدر برای پرداختن به شخصیت همسر و دختر رایلی وقت گذاشته نمیشه که سکانس مرگشون در همون ابتدای فیلم تاثیرگذار و عمیقا ناراحت کننده و زجرآور باشه؛ ما یک زن میانسال که همسر و مادری مهربان هست رو میبینیم و اندکی بعد یک قاتل خونسرد رو مشاهده میکنیم که بعد از چند سال برگشته تا انتقام بگیره. ضمن اینکه در این فیلم، تصویری کاملا غیر انسانی، کاریکاتوری و بسیار خشن و بی مغز از مکزیکی ها (و حتی در جایی کره های ها) نشون داده میشه که مطمئنا باب دل افرادی مثل آقای ترامپه که بدون شک فیلم هایی از این دست رو برای ترویج خشونت علیه مهاجران مکزیکی و داشتن بهانه ای برای نژاد ستیزی و دیوارکشی در مزرها کاملا مناسب میدونه. "پپرمینت" به جز حضور جنیفر گارنر هیچ نکته مثبتی نداره (بازیگری که همیشه دوست داشتنی و کاربلد بوده)، فیلمی فراموش شدنی و اعصاب خورد کن، با داستان ضعیف و فوق کلیشه ای، شخصیت پردازی های بسیار بد و شتاب زده، اکشن سرگیجه آور، و کارگردانی ناپخته و عجولانه. 2 از 10
انیمیشن معمولی و متوسطی بود
نه بد بود نه خیلی خوب، اما از قسمت اول ضعیف تر بود
در کل ارزش یک بار دیدن رو داره ولی بیشتر برای گروه سنی کودک مناسبه و به نظرم بچه های کم سن و سال خیلی لذت بیشتری ازش میبرن...سنین بزرگسال فک نمیکنم چندان بتونن ارتباط برقرار کنن باهاش چون یه کم زیادی کودکانه ست
مفاهیمی مثل مواجه شدن با ترس ها، شجاعت و خود باوری، و اینکه وقتی با موقعیت جدید و ترسناکی روبرو بشی به جای اینکه ازش فرار کنی باید دلتو بزنی به دریا و اون موقعیت جدید رو بپذیری هم به شکلی کودکانه در این انیمیشن به تصویر کشیده شده که میتونه برای بچه ها آموزنده باشه
از شخصیت اسنوبال (خرگوش) با صدای کوین هارت هم خیلی خوشم اومد. هم تو قسمت اول هم این قسمت به نظرم این شخصیت طنز خوبی رو به فیلم اضافه کرده با اون صدای بامزه ش
در کل و با توجه به مخاطب و هدفش نسبتا خوب بود
6 از 10 میدم
نگاهی کوتاه به "آنابل به خانه می آید"
امتیاز: 6 از 10
-----------------------------------------------
"آنابل به خانه می آید"، به کارگردانی و نویسندگی گری دوبرمن (که این اولین تجربه کارگردانیش به حساب میاد)، نویسنده ی دو قسمت اول "آنابل" و نیز "راهبه" و یکی از کسانی که مدتهاست با جیمز وان در تولید مجموعه فیلم های احضار به عنوان فیلمنامه نویس اصلی مشغول به همکاری بوده، و با داستانی از گری دوبرمن و جیمز وان، هفتمین فیلم از دنیای داستانی Conjuring قلمداد میشه، فیلمی که حوادثش در سال 1972 یعنی بعد از رخدادهای دو قسمت اول "آنابل" و همینطور فیلم "احضار 1" و قبل از ماجراهای "احضار 2" در خانه ی خانواده ی وارن به وقوع می پیونده. شاید شما هم بعد از تماشای فیلم به این نتیجه برسید که ساخت این قسمت از آنابل چندان توجیه داستانی نداشت؛ به این معنی که اگه کسی این فیلم رو نبینه هیچ چیزی رو از دست نخواهد داد؛ "آنابل به خانه می آید" نه درباره خود این عروسک اطلاعات خاصی رو به بیننده منتقل میکنه و نه چیزی از پیشینه زندگی اد و لورن وارن در اختیار ما قرار میده تا ما به درک جامع تر و عمیق تری از این زوج متخصص در امور فراطبیعی دست پیدا کنیم. ما پیش از دیدن این فیلم میدونستیم آنابل عروسکی مخوف و شیطانیه که در صورت آزاد شدن از زندان شیشه ایش میتونه آشوب به بار بیاره؛ در انتهای فیلم هم همین حقیقت رو بدون اینکه ذره ای به معلوماتمون افزوده شده باشه می دونیم. در واقع هدف اصلی از ساخت این قسمت بدون شک استفاده از محبوبیت سری فیلم های احضار برای کشوندن مخاطبان به سالن های سینما بوده، هدفی که تهیه کنندگان فیلم در رسیدن بهش کاملا موفق عمل کرده ن و فیلم رو با فروش عالی 220 میلیون دلاری در برابر بودجه ی تنها حدود 30 میلیون دلاری خودش میشه یک موفقیت تجاری ممتاز در نظر گرفت. کارگردان تونسته با گرفتن بازی های قابل قبول از مکنا گریس (جودی)، مدیسن ایسمن (ماری الن)، کیتی سریف (دنیلا) و البته پاتریک ویلسون و ویرا فارمیگا (که بعد از "احضار 2" دوباره به مجموعه احضار برگشتن)، و همینطور نورپردازی، طراحی صحنه و دکور، و بازی با دوربین و موسیقی متن و به کمک صداگذاری مناسب، لااقل حس تنش و ترس حداقلی رو، البته اگه در شرایط مناسب به تماشای فیلم بشینید، در مخاطب خودش ایجاد کنه. البته 1 ساعت اولیه بیشتر به قرار دادن بیننده در فضای اسرارآمیز خانه ی وارن ها و آماده کردن ذهن او برای ترس های قسمت دوم فیلم اختصاص داره و این قسمت رو میشه بیشتر در جهت ایجاد حس تنش و تعلیق دونست. در مقابل، در پرده دوم فیلم، همه چیز به آشوب کشیده میشه و پرده ها کنار میرن که در این بخش، فیلم بیشتر حالتی هیجانی پیدا میکنه و از اون تنش و تعلیق پرده اول کمتر خبری هست. "آنابل به خانه می آید" قطعا چیز خاصی به دانسته های ما از دنیای "احضار" اضافه نمیکنه و چندان هم ترس هاش ماندگار نیست، اما دیدنش برای یک بار و اون هم در شرایط مناسب، میتونه تا حدودی سرگرم کننده و جالب باشه.
نگاهی کوتاه به فیلم "مامان"
امتیاز: 4 از 10
-------------------------------
"مامان"، تازه ترین ساخته ی تیت تیلور، کارگردانی که با دو فیلم متفاوت "کُلفَت" (2011) با بازی اما استون و اکتاویا اسپنسر و "دختر سوار بر قطار" (2016) با نقش آفرینی امیلی بلانت شناخته میشه، اثری در ژانر هیجانی و ترسناک روان شناختی هست که با فروش بیش از 60 میلیون دلاری خودش در مقایسه با بودجه ناچیز 5 میلیون دلاری تونسته عملکرد موفقیت آمیزی رو لااقل در گیشه ها به ثبت برسونه. و اما این فیلم دومین همکاری اکتاویا اسپنسر با کارگردان، تیت تیلور، به حساب میاد، کارگردانی که خودش هم در نقش افسر پلیس، گرینجر، در سکانس هایی از فیلم حضور داره. حضور اکتاویا اسپنسر در "مامان"، به لطف بازی همیشه خوب و قوی این بازیگر، در جذب بیننده به این فیلم تاثیر زیادی داشته و همین بازی خوب اسپنسر رو هم میتونم به عنوان تنها نقطه قوت این فیلم به حساب بیارم. اسپنسر در نقش یک زن سیاه پوستِ میانسالِ تنها و پر از کینه ها و عقده های فرو خورده و سرکوب شده از دوران مدرسه و سالهای زندگی پر مشقت خودش، هر آنچه که کارگردان از چنین نقشی در ذهن داشته رو یقینا بدون کم و کاست و به بهترین شکل ارائه داده اما به دلیل ضعف های آشکار در نگارش فیلمنامه و سطحی بودن بیش از حد داستان و کلیشه ای بودن شخصیت ها، اعمالشون و تصمیماتشون، حتی بازیگری مثل اسپنسر هم نتونسته فیلم رو از تجربه ای خسته کننده و بیهوده فراتر ببره. مهمترین ویژگی هر اثر ترسناک و هیجانی در ایجاد حس تنش و تعلیق در بیننده ست و این دقیقا اصلی ترین نقطه ضعف فیلم محسوب میشه؛ "مامان" تا تقریبا 15 دقیقه پایانی، فیلمی خالی از هر گونه تنش و هیجان و ترس هست، اونقدر که حتی اندک سکانس های حاوی Jump Scare هم به دلیل تدوین ضعیف، استفاده نامناسب از موسیقی متن و نویسندگی سطحی، هیچ گونه تاثیر ترسناکی بر مخاطب ندارن. فقط در تقریبا یک ربع پایانی ، کمی هیجان به کالبد فیلم تزریق میشه که البته برای نجات دادن فیلم از منجلاب سطحی بودن و خسته کننده بودن، چندان موفق نیست. گذشته از اون، کاراکتر پنج نوجوان پونزده شونزده ساله ی اصلی داستان، اونقدر بد نوشته و پرداخت شده که انگار این چند نوجوون هیچ کاری جز مست کردن و علف کشیدن و ول گشتن تو شهر ندارن؛ همین باعث شده تصویری به شدت کلیشه ای و سطحی از این نوجوون ها به بیننده منتقل شده و او رو نسبت به سرنوشت این کاراکترها بی تفاوت کنه. به علاوه، کاراکتر مامان یا سو اَن (اکتاویا اسپنسر)، با وجود بازی خوب اسپنسر، بیش از حد تک بعدی نوشته شده و ماجراهای دوران مدرسه ی این شخصیت هم اونقدر احمقانه ست که نمیشه باور کرد کسی به خاطر چنین مساله ای اینطوری به سیم آخر بزنه و به یک دیوانه تمام عیار تبدیل شه. داستان "مامان" پتانسیل خوبی برای ساخت یک فیلم هیجانی پر تنش و پر افت و خیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی داشت که به دلیل نویسندگی سطحی و ضعیف و شخصیت پردازی تک بعدی، نه مخاطب رو میترسونه و نه هیجان خاصی در او ایجاد میکنه.
فصل دوم سریال Dark ویژگی های مثبت فنی و هنری فصل اول رو حفظ کرده ولی از نظر داستانی، لحظه به لحظه و قسمت به قسمت پیچیده تر میشه. این موضوع هر چقدر که فاصله بین تماشای فصل اول و دوم بیشتر باشه بیشتر خودش رو نشون میده. بنابراین توصیه میکنم اگه فصل اول رو مدتها قبل دیدید یا دوباره ببینیدش یا خلاصه داستان رو از جایی مثل صفحه ویکی پدیای سریال بخونید چون با شروع فصل 2، خبری از "آنچه گذشت" نیست و بیننده مستقیما پرت میشه به درون داستان و فرض میکنه شما تمام اتفاقات و اسامی شخصیت ها و غیره رو یادتونه و اگه بدون آمادگی قبلی این فصل رو شروع کنید مدتی طول میکشه تا همه اتفاقات فصل اول به ذهنتون برگرده و این خودش فهم داستان فصل دو رو پیچیده تر و سخت تر میکنه. با اینکه در هر قسمت، تکه هایی از پازل نهایی داستان تکمیل میشن ولی این پازل انقد تکه تکه هست که با پایان فصل دوم هم کلی سوال و ابهام در ذهن بیننده شکل میگیره و با همون سردرگمی و گیجی ای که فصل رو شروع کرده بود اون رو به پایان میرسونه. مشکل فصل اول از نظر من در عدم پرداختن به شخصیت منفی داستان، Noah بود که در این فصل فک میکردم این مشکل برطرف شه و ما با این شخصیت بیشتر آشنا شیم ولی متاسفانه با وجود اینکه شخصیت Noah در قسمت های نه چندان کم تعدادی از فصل دوم حضور و تاثیرگذاری داره ولی بیننده زیاد نمیتونه به ابعاد این شخصیت اونطور که باید پی ببره و علاوه بر اون یک شخصیت مرموز دیگه به اسم Adam هم به داستان افزوده شده که از انگیزه های واقعی او و حوادث زندگیش هم چیز خاصی دستگیر بیننده نمیشه. تمرکز اصلی این فصل بر دو شخصیت کلودیا تیدمان و یوناس کانوالد بوده و شخصیت های دیگه بیشتر نقش حاشیه ای و مکمل دارن و طبعا بر اطلاعات ما از این شخصیت ها نسبت به فصل اول آنچنان افزوده نمیشه ولی جزییات بیشتری از کاراکترهای کلودیا و یوناس به بیننده معرفی میشه. در نهایت میتونم بگم این فصل به دلیل پیچیدگی و تو در تو بودن بیش از حد چندان به من نچسبید و هنوز فصل اول رو به طور محسوسی قوی تر و اتمسفریک تر میدونم. در این حد میشه گفت که فصل دوم به هیچ وجه خسته کننده نیست و صرفا پیچیده و مبهمه (در تقریبا تمام طول فصل 1، ما با سه خط زمانی درگیر بودیم که به تدریج در طول ده قسمت به بیننده معرفی شدن که در فصل دوم این تعداد به پنج خط افزایش پیدا میکنه که از همون ابتدا بیننده با همه خطوط درگیره و این خودش یکی از دلایل اصلی پیچیده تر شدن این فصله). امیدوارم فصل سوم بتونه جواب سوالات و ابهامات رو بده و پایان رضایت بخشی بر این سریال زیبا باشه
فیلم مضامین انتقادی زیادی داره خصوصا به فاشیسم که مهمترین مساله مورد نقد فیلم هم هست ولی با این حال فرم فیلم و نحوه انتقال و نمایش این مضامین به بیننده اونقدر زشت و چندش آور و تهوع آوره که حتی نمیشه تا انتها فیلم رو دنبال کرد بدون اینکه حداقل دو سه بار حالت تهوع بهتون دست نده (واقعا میگم. حالت تهوع واقعی، نه استعاری. برای همینم گفتم با شکم پر نبینید). امثال این فیلم و مشخصا خود این فیلم باعث شدن بالاخره کاسه صبر مخالفان پازولینی لبریز بشه و ترورش کنن. اما همونطور که گفتم این فیلم به خاطر فرم بسیار زشتش برای من غیر قابل تحمل بود و امتیازی جز "1" بهش نمیدم. اگر همین مضامین رو با فرم زیباتر و سیاست مدارانه تری نمایش میداد فیلمش هم بیشتر مورد پسند عمومی قرار میگرفت و هم چون افراد بیشتری میدیدنش
پیامش هم بهتر منتقل میشد.
عجب تابلوی مرموز و غریبی
عجب نماد گرایی و تصویر پردازی خارق العاده و استادانه ای
عجب صدا گذاری و صدا برداری هوشمندانه (آرونوفسکی به اهمیت صداها در آثارش مشهوره - فیلم Pi گواهی بر این مدعاست)
عجب روایت سرسام آور و جنون آمیزی (انگار سوار بر یک ترن هوایی شدی که مدام بالا و پایین میره و دلت رو خالی میکنه)
و عجب بازی های قوی و تاثیر گذاری از جنیفر لارنس و خاویر باردم, دو تا از بهترین ها
همه چیز این فیلم حساب شده ست و قطعا برای لذت بردن از مضامین این اثر باید حداقل دو بار دیده بشه
9 از 10
فوق العاده ست این فیلم - همه ی کارهای آرونوفسکی (بغیر از یکی دو تاش مثل Noah و The Wrestler - از نظر من) در حد شاهکارن. این یکی قطعا اوج پختگی کارگردان رو نشون میده. اگه از سینمای مفهوم محور و نمادگرا لذت میبرین به هیچ وجه از دستش ندین اما اگه طرفدار سینمای عامه پسند هستین این فیلم رو نبینین چون براتون جذابیتی نداره
در آخر پیشنهاد میکنم بعد از تماشای فیلم حتما یک نقد معتبر ازش بخونین (نقدی که آقای AMRHSN در قسمت نقد کاربران گذاشتن خیلی مفیده در درک مفهوم فیلم)
شاید تریلر یا پوستر خوش آب و رنگی داشته باشه و در نگاه اول هر کسی رو که به این سبک فیلم ها علاقه داره مجذوب کنه
مخصوصا سکانس آغازین فیلم که تنش زیادی داره و حسابی من رو برای ادامه هیجان زده کرده بود اما هر چقدر جلوتر رفت، کلیشه ای تر، خسته کننده تر و اعصاب خورد کن تر شد
می تونم بگم زن و مرد تازه ازدواج کرده ای که در سکانس آغازین فیلم نتونستن هیجان خودشون رو کنترل کنن، باعث تمام این داستان شدن!!!
زامبی های آلفا، زامبی باردار، اسب زامبی، ببر زامبی، ... فقط گوشه ای از جاذبه های عجیب این فیلم بود. سبک خاص فیلم برداری زک اسنایدر هم که برای من اصلا خوشایند نبود. مدام با فوکوس بازی می کرد. پس زمینه ها رو مدام از فوکوس خارج می کرد. نمی دونم هدفش چی بود ولی برای من نچسب بود. و قراره حداقل یک دنباله هم داشته باشه که سکانس پایانی فیلم این رو قطعا نشون میده
دوست داشتم فیلم خوبی باشه ولی برخلاف Dawn of the Dead که به نظرم یکی از بهترین فیلم های زامبی محور موجوده، Army of the Dead یک اثر کاملا بی رمق بود.
ضمنا فایل رو هم من با یه آنتی ویروس به روز و خوب اسکن کردم. هیچ موردی نداشت.
نه بد بود نه خیلی خوب، اما از قسمت اول ضعیف تر بود
در کل ارزش یک بار دیدن رو داره ولی بیشتر برای گروه سنی کودک مناسبه و به نظرم بچه های کم سن و سال خیلی لذت بیشتری ازش میبرن...سنین بزرگسال فک نمیکنم چندان بتونن ارتباط برقرار کنن باهاش چون یه کم زیادی کودکانه ست
مفاهیمی مثل مواجه شدن با ترس ها، شجاعت و خود باوری، و اینکه وقتی با موقعیت جدید و ترسناکی روبرو بشی به جای اینکه ازش فرار کنی باید دلتو بزنی به دریا و اون موقعیت جدید رو بپذیری هم به شکلی کودکانه در این انیمیشن به تصویر کشیده شده که میتونه برای بچه ها آموزنده باشه
از شخصیت اسنوبال (خرگوش) با صدای کوین هارت هم خیلی خوشم اومد. هم تو قسمت اول هم این قسمت به نظرم این شخصیت طنز خوبی رو به فیلم اضافه کرده با اون صدای بامزه ش
در کل و با توجه به مخاطب و هدفش نسبتا خوب بود
6 از 10 میدم