فیلم نسبتا خوبی بود که با ارفاق برای یک بار دیدن ارزش وقت گذاشتن رو داشت
من بهش امتیاز ******* 6 از 10 ******* دادم
اما نظرم اینه که قسمت اول این فیلم (Happy Death Day) در نوع خودش کافی بود (خصوصا با توجه به اینکه ایده ی داستانی فیلم ایده ای تازه و بکر نبوده و قبلا بارها به مراتب بهتر از این فیلم از این ایده استفاده شده) و ساخت قسمت دوم چندان ضرورتی نداشت. مخصوصا اینکه در پایان قسمت اول نشونه ای برای ساخت قسمت دوم وجود نداشت چون داستان با یک پایان خوش به انتها میرسه و این نشون میده که تولید یک دنباله صرفا در جهت سیاست های شیردوشی هالیودد بوده!
درباره این دنباله باید بگم میشه به سه بخش تقسیمش کرد: بخش اول حدودا یک ساعت طول میکشه و به نظرم ضعیف ترین بخش فیلم هم همین بخش اولشه. خیلی شلخته، در هم و بر هم، بی نظم، شلوغ و در واقع بیننده رو از یک سکانس به سکانس بعدی بدون نظم خاصی دنبال خودش میکشونه. حفره های فیلمنامه که تعدادشون کم هم نیست در این بخش بیشتر از دو بخش دیگه توی ذوق میزدن. اما بخش دوم قوی ترین بخش فیلم بود که حدودا بیست دقیقه ای به درازا کشید. این بخش بار عاطفی و احساسی و به طور خلاصه پیام اصلی فیلم رو در خودش گنجونده و از هر نظر، چه کیفیت بازی ها، چه دیالوگ ها، چه پیوستگی روایت داستان، بالاتر از دو بخش دیگه ست. و در نهایت بخش سوم مجددا به روال بی نظم و شلخته و بی منطق بخش اول برمیگرده و فیلم به پایان میرسه، نوع پایان بندی فیلم هم به گونه ای هستش که ازش بوی یک دنباله احتمالی سومی هم به مشام می رسید که اصلا از هالیوود بعید نیست. در واقع میشه گفت اگه کیفیت بخش های اول و سوم همتراز بخش میانی بود با فیلم خیلی تمیزتر و بهتری طرف بودیم که یقینا بازخوردهای مناسب تری هم دریافت میکرد. اما در کل برای سرگرم شدن و یکبار دیدن خوبه اما اگه ندیدین هم چیزی از دست نمیدین. نقطه قوت اصلی فیلم هم بازی جسیکا روث در نقش کاراکتر اصلی، تریسا گلبمن هست. هم بازی خوبی ارائه میده هم جذابیت و کاریزمای خاصی داره و هم میتونه انواع حالات روحی کاراکتر تری گلبمن رو در طول فیلم به خوبی منعکس کنه که من خودم خیلی پسندیدم بازیش رو.
GoT و TLOTR رو سخت بشه رو دو کفه یک ترازو وزن کرد
به نظرم جواب این سوال شما بیشتر به علاقه مندی شخصی هر فرد برمیگرده؛ اینکه کسی بازی تاج و تخت رو ترجیح بده یا ارباب حلقه ها رو بیشتر از اینکه تابع مقایسه ای عینی و نکته به نکته و منطقی باشه تابع این فاکتوره که اون فرد بیشتر تونسته در دنیای کدوم یک از این دو شاهکار سینمایی غرق بشه و با شخصیت های کدوم یک بیشتر همذات پنداری کنه. با اینکه هر دو اثر در بکارگیری از عناصر اسطوره ای، نبردهای تن به تن، موجودات تخیلی، شخصیت های چند وجهی و پیچیده، داستان غنی و چندلایه، مفهوم تقابل خیر و شر، و پیشینه ی ادبی قوی مشترک هستند ولی به دلیل نحوه روایت متفاوت (یکی سریالی هشت فصلی و دیگری سه گانه ای سینمایی) نمیشه بصورت عینی و دقیق مقایسه شون کرد
برای من و با احترام به نظر تمام عزیزان، جواب سوال شما "ارباب حلقه ها"ست
پایانی خوب بر سه گانه ای خوب
8 از 10 رو براش مناسب میدونم.
کیفیت انیمیشن ها، صحنه های اکشن، صداگذاری ها، موسیقی، بار احساسی و عاطفی داستان، و پایان بندی مناسب رو جزو نکات مثبت فیلم دیدم و از طرفی، شخصیت منفی (گریمل) خیلی تک بعدی بود و ترجیح میدادم کمی هم وقت میذاشتن و براش یک پیش زمینه داستانی همراه با انگیزه های شرارتش در نظر میگرفتن تا از این حالت سیاه مطلق در بیاد
.
.
.
پ ن 1: با اینکه اسم این قسمت The Hidden World بود ولی به جز در یک سکانس، در جای دیگه ای به این لوکیشن پرداخته نشد و اونطور که باید و انتظار داشتم براش وقت نذاشته بودن. شایدم گذاشتنش برای قسمت بعدی البته اگه دنباله ای وجود داشته باشه که امیدوارم اینطور نشه و داستان به همینجا ختم بشه
پ ن 2: ریش خیلی به هیکاپ میومد!
فیلم خوبی بود و مطمئنا ارزش یک بار دیدن رو داره
امتیاز 7 از 10 رو بهش دادم
و اما این سومین فیلم بلند کارگردان، نیکولاس مک کارتی هست و به نظر من که دو تای قبلی (At the Devil's Door و The Pact) رو دیدم، سومین فیلم مک کارتی قطعا شسته رفته ترین و بهترین فیلمشه، البته فیلم اولش the pact هم اثر قابل قبولی بود ولی به نسبت the prodigy به نظرم ضعف های بیشتری داشت.
اول از همه از بازی تیلور شیلینگ باید تعریف کنم (کسی که بیشتر به خاطر ایفای نقش اصلی در سریال محبوب کمدی-درام نتفلیکس، Orange is the New Black، شناخته میشه) که در نقش سارا بلوم، مادر مایلز، و شخصیت محوری داستان نقش آفرینی میکنه. شیلینگ بازیگر بااستعدادی هست و حیفه که در فیلم های بیشتر و بهتری بازی نکرده چون پتانسیلش رو داره. تغییر شخصیت و حالات سارا در طول زمان حدودا 90 دقیقه ای فیلم به خوبی از سوی شیلینگ در اومده. از اون گذشته باید از بازی خوب جکسون رابرت اسکات در نقش مایلز، پسر بچه نابغه ی فیلم (که اسم فیلم هم بر همین اساس "نابغه" هستش) هم یاد کنم و پدرش، جان بلوم با بازی قابل قبول پیتر مونی. سایر بازی ها هم همه قابل قبول و در حد کافی خوب هستن.
گذشته از بازی ها که اصلی ترین نقطه قوت فیلمه، فضاسازی ها با کمک گرفتن از موسیقی، فیلم برداری شامل نماهای دوربین روی دست در ابتدای فیلم، صحنه آرایی و نورپردازی، و جلوه های صوتی همه مواردی هستن که به القای حس تعلیق و شوم بودن به بیننده کمک زیادی کردن. ترس های فیلم صرفا به jump scare محدود نمیشه و در سرتاسر زمان فیلم، یک حس تعلیق و شوم بودن خاص در تک تک سکانس ها وجود داره که جزو نقاط مثبت فیلم میدونمش.
اما مهمترین نقطه ضعف فیلم به داستانش مربوط میشه. جایی که حفره های ریز و درشت موجود در فیلمنامه که گاها منطق ضعیفی دارن یا اصلا منطقی از درون خود داستان نمیشه براشون پیدا کرد به ساختار کلی فیلم ضربه زدن و اجازه تبدیل شدن این اثر رو به یکی از آثار برتر ژانر وحشت نمیدن (من در زمان تماشای فیلم نیم نگاهی به فیلم Hereditary هم داشتم که اثر موفق تری بود و با وجود تفاوت های زیادش با این اثر، شباهت هایی هم بهش داره از جمله وجود بچه های ترسناک!). برای جلوگیری از اسپویل شدن داستان من از ذکر این تناقضات و حفره ها اجتناب میکنم ولی بدونید که فیلم حول محور ایده ی تناسخ میگذره و این تقریبا در همون سکانس آغازین به وضوح نشون داده میشه. از شباهت سکانس مرگ با تولد و شباهت های ظاهری دوشخصیت مورد بحث، این ایده به راحتی قابل درکه و در طول فیلم هم به کرات بهش پرداخته میشه
در کل با فیلم قابل تقدیر و خوبی طرف هستیم که شایسته حداقل یک بار تماشا هست
اپیزود 2 از فصل 8 با اختلاف خسته کننده ترین قسمت کل سریال بود. حرف، حرف، حرف، همین...دریغ از یک سکانس اکشن، حتی یک سکانس خارج از قلعه وینترفل در کینگز لندینگ که لااقل تنوعی بشه، حتی یه سکانس درست حسابی از پیشروی شاه شب و ارتشش هم نشون ندادن. فقط نزدیک 1 ساعت با دیالوگ های خسته کننده و ارجاعات بیهوده به گذشته آب بستن به این اپیزود. میدونم احتمالا خیلی ها مخالف این نظرید ولی متاسفانه بعد از یک هفته انتظار، این اپیزود واقعا ناامیدم کرد.اپیزود اول چون داشت مقدمه چینی می کرد برای قسمت های بعدی، ضرب آهنگ نسبتا کندش قابل قبول بود ولی این قسمت حتی از قسمت اول هم کندتره روندش. میدونم اپیزود بعد جبران میکنه چون یک نبرد حماسی در پیشه ولی کاش به جای این همه کش دادن این قسمت، از اضافات میزدن و نبرد رو در همین قسمت شروع میکردن.
فیلم بسیار خوب و شسته رفته ای بود
بازی هنرمندانه میکلسن
فیلمبرداری و تدوین عالی همراه با نماهای زیبای قطبی که در کشور ایسلند انجام شده بود
موسیقی ای که رو فضای کار نشسته بود و احساسات مختلف اُورگارد، شخصیت اصلی فیلم، رو در هر لحظه به زیبایی منعکس می کرد. احساساتی همچون ترس. تنهایی. درماندگی. امید به بقا. همه اینها همراه با صداگذاری و صدابرداری بی نقص
و در نهایت کارگردانی بسیار خوب جو پنا در اولین تجربه بزرگ حرفه ایش
من که از فیلم لذت بردم. اگه علاقه مند به آثاری با فضای بقا در طبیعت وحشی هستین و حوصله تماشای فیلمی با دیالوگ حداقلی و تمرکز حداکثری بر مکث روی نماهای گوناگون رو دارین این فیلم رو از دست ندین.
امتیاز من 8 از 10
مهربد عزیز
درود بی کران بر شما هموطن گرامی
خواهش میکنم. من هم از شما ممنونم که بحث رو ادامه دادی
من آخر کامنتم نوشتم که بحث خیلی طولانی میشه و یقینا از حوصله همه خارجه و اما اینکه شما فرمودی جواب های من حالت ماست مالی داره تا حدودی حق با شماست. البته ایراد تماما از من نیست بلکه قرائن و نشانه هایی که فیلمنامه نویس در متن داستان گنجونده فاقد منطق صددرصدی هستن و در نتیجه هر جنبنده ای که در مقام دفاع از ایرادات منتقدین بر بیاد ناگزیر باید دفاعیاتش رو بر اساس یک سری دلایل نه کاملا منطقی بنا کنه. در واقع من هم در نظر قبلیم نوشتم که این دلایل صددرصد منطقی نیستن بلکه با اندکی ارفاق میشه اونها رو پذیرفت و هضم کرد. یک سری از این دلایل برمیگرده به مقوله ی plot convenience یعنی نویسنده برای اینکه گره داستانی مشخصی رو باز کنه میاد و از ابزاری داستانی به اسم deus ex machina استفاده میکنه به اینصورت که مثلا در همون قسمت 6 فصل 7 همونطور که خودتون هم اشاره کردین عموی جان اسنو از نا کجا آباد یک مرتبه به کمکش میاد یا دنریس درست سر بزنگاه خودش رو به نجات جان و گروهش میرسونه یا صرفا نویسنده میاد و بصورت نه چندان منطقی، شخصیت هاش رو از مخمصه های گوناگون نجات میده؛ برای مثال شاه شب در اون قسمت از مسافت خیلی زیادی ویزریون رو مورد اصابت قرار میده ولی برای زدن دروگون این همه تعلل میکنه و در نهایت با اینکه مسافت خیلی زیادی هم از دروگون نداره ولی تیرش خطا میره. یا همون زنجیرهای بزرگ و اون بقایای لنگرگاه اون هم در چنین مکان دورافتاده ای. اینها همه نمونه هایی از plot convenience هستن که کم و بیش در هر داستانی یافت میشن. برای همینه که واقعیت هیچگاه مشابه داستان ها نیست چون در واقعیت اغلب ما شاهد این قبیل امداد های غیبی نیستیم! باید پذیرفت که این هم یک داستانه و به مانند هر داستان دیگری، نویسنده در مواردی ناگزیره دست به مداخله مستقیم در روند داستان بزنه و قدرت خودش رو بر داستان تحمیل کنه تا به داستان جذابیت و تعلیق و غافلگیری ببخشه. و اما برسیم به ادامه ایرادات شما؛ فرمودید که بر چه مبنایی میگم Drogon اژدهای اصلی از بین سه اژدهای دنریس هست. یک جواب خیلی مشخص اینه که دنریس فقط سوار دروگون میشه و دو اژدهای دیگه یعنی Viserion و Rhaegal نقش اسکورت رو ایفا میکنن. هر تارگرین در طول عمرش اساسا فقط بر یک اژدها سوار میشه مادامی که اون اژدها زنده باشه. این بخشی از Lore دنیای داستانی رمان ها هست.پس دنریس با اژدهایی که از ابتدا باهاش پیوندی ناگسستنی ایجاد کرده همون دروگون بوده و این قضیه بارها در سریال به انحای مختلف نشون داده میشه برای مثال در پایان فصل اول و زمانی که دنریس با سه تخم اژدها وارد آتش میشه، زمانی که آتش خاموش میشه و ما برای اولین بار اژدهایی رو میبینیم که از پشت برهنه دنریس بالا میاد اون اژدها دروگونه. و خیلی سکانس های دیگه که من فقط یکی رو گفتم. من برام عجیبه که شما در این مورد شک دارین.کاملا مشخصه که دروگون اژدهای اصلی و سوگولی دنریسه. و از رفتارهای دروگون مشخصه که اون رئیسه و در نتیجه قوی تره. در ضمن من نگفتم چون دروگون قویتره شاه شب با نیزه زدش! من گفتم چون دروگون جثه بزرگتر و ظاهر قدرتمند تری داشت یکی از دلایلی بود که شاه شب رفت سراغ برادر کوچکترش. یکی از دلایل نه همه! اینکه اژدهایان در زیر بال هاشون ضعیف ترن دیگه اطلاعات عمومی و عقل سلیمه! مشخصه که زیربال و بطور مشخص محل تلاقی بال و بدن از نقاط دیگه بدن اژدها ضعیف تره چون اگه اون قسمت هم به اندازه ی قسمت های دیگه فلس های نفوذناپذیر و محکم داشت آزادی عمل و قدرت مانور و پرواز اژدها رو کاهش میداد. این یکی در جایی اشاره نمیشه فقط اینطوری منطقی تر به نظر میاد. در انتها فرمودین که دقیقه ای که من بهش اشاره کردم به آخر اون قسمت و بعد از نبرد مربوط میشه که متاسفانه متوجه نشدم منظور ایرادتون رو.چون به نظرم اون سکانس همه چی رو توضیح میده و اینکه گذاشتنش آخر سریال و بعد از نبرد چه تاثیر منفی ای داره من متوجه نشدم! آها و یک ایراد اساسی و خیلی بزرگ هم گرفتین که عموی جان اسنو یهو از کجا اومد و چرا همراه جان فرار نکرد و چرا وایت ها دنبال جان نرفتن. حقیقتا جواب دندون گیری ندارم به این ایراد شما. میتونم یک سری دلیل بگم ولی حداقا خودم رو راضی نمیکنه. مثلا بنجن استارک اسبش رو داد به جان و خودش یک تنه رفت به نبرد وایت ها در حالیکه می دونست شانسی نداره تا از این طریق بتونه جان رو نجات بده چون اگه خودش هم همراه جان سوار اسب میشد هم سرعت حرکت اسب کم میشد و زودتر خسته میشد و هم احتمالا وایت ها به دنبالشون تا دیوار میومدن که در اونصورت اوضاع از کنترل خارج میشد.البته معلوم نیست که بنجن مرده باشه صددرصد و یهو دیدی آخر فصل هشت دوباره پیداش شد! ولی جدای همه ی این دلایل، اومدن بنجن به نجات جان اون هم از ناکجاآباد نمونه ای هست از deus ex machina یا همون امداد غیبی که نویسنده اراده ش رو بر روند داستان تحمیل میکنه.
مهربد گرامی، اولا باید بگم که من کل هفت فصل این سریال رو در طول تنها یک هفته دیدم پس مطمئنا دقتی که شما در طول چندین بار تماشای سریال به دست آوردی رو ندارم و دوما که من در کل توقعم اونقدر بالا نیست و همینکه سریال تونسته با داستان و شخصیت های به یاد ماندنیش من رو به خودش جذب کنه برام کافیه و چندان وارد جزییات نمیشم معمولا مگر اینکه مساله ای آنچنان خنده دار و غیرمنطقی باشه که نشه هیچ دلیل و نشونه منطقی ای از درون سریال براش پیدا کرد. و اما ایراداتی که شما برشمردید رو من سعی میکنم جوابی که در نظر خودم و با توجه به نشانه ها و قرائن درون سریال موجه و منطقی هستن رو بهشون بدم: اول درباره اینکه گفتین هیچ لنگرگاهی نیست و در لحظه سقوط Viserion هم حتی یک تیکه چوب کنارش نیست؛ اگه به حد فاصل دقیقه 01:07:40 تا 01:08:10 مجدد یک سری بزنین میتونین بقایای یک لنگرگاه قدیمی رو مشاهده کنید که زنجیرهایی هم به پایه های چوبیش بسته شده. من در کامنت اولم هم گفتم یک لنگرگاه قدیمی پس این فقط باقی مونده های یک لنگرگاه بزرگی هست که در زمانی دوردست در اون نقطه فعال بوده. نمیخوام بگم خیلی منطقیه ولی با عقل جور در میاد یعنی درسته که بودن زنجیرهای به اون بزرگی اون هم در اون نقطه دورافتاده چیزی نیست جز plot convenience ولی بهرحال میشه هضمش کرد. ایراد دوم شما این بود که چرا Night King قبل از پرتاب کردن نیزه ش به سمت Viserion اول Drogon یا همون اژدهای قرمز رنگ رو هدف قرار نداد (البته در ادامه اون سکانس و زمانی که دنریس و همراهانش سوار بر دروگون قصد فرار از مخمصه رو داشتن، شاه شب نیزه دوم رو به سمت دروگون پرتاب میکنه که تیرش به خطا میره). جواب من به این ایراد شما: اولا که دروگون نسبت به ویزریون و ریگال قوی تر و بزرگتره و مقاومت تر بیشتری هم طبیعتا نسبت به ضربه داره، دوما به نظر میرسه اژدهایان این سریال در قسمت زیر دو بالشون آسیب پذیرتر هستن و این در حالیه که دروگون در اون سکانس روی زمین نشسته بود و ویزریون در حال پرواز به سمت شاه شب و ارتشش بود و در نتیجه شاه شب خیلی راحت تر میتونست از نقطه ضعف ویزریون استفاده کنه (این در حالیه که ما هنوز از تمام دانایی ها و توانایی های شاه شب آگاه نیستیم - لااقل منی که فقط سریال رو دیدم و رمان رو نخوندم - و ممکنه شاه شب از این مسائل آگاه باشه)، سوما دروگون رو زمین بود و اگه شاه شب اول دروگون رو میزد ویزریون و ریگال سریعا میتونستن در برن ولی شاه شب اول ویزریون رو زد و بعد رفت سراغ دروگون که تیرش خطا رفت، چهارما ما با یک داستان طرفیم و حرف شما درسته که گفتین همه ی اینها قابل پیش بینی بود. بله. اینکه شاه شب بالاخره صاحب یکی از سه اژدها خواهد شد قابل پیش بینی بود ولی بهرحال دروگون اژدهای اصلی این گروه سه نفره ست و به نوعی نمایانگر و معرف اژدهایان هستش و هر کسی ترجیح میده دروگون اون اژدهایی نباشه که شکار شاه شب میشه پس در نتیجه از بین ویزریون و ریگال یکی باید شکار میشد که ویزریون چون مستقیما در حال حمله با نفس آتشینش بود و داشت به شاه شب نزدیک میشد پس مورد هدف قرار گرفت و دلیل پنجم اینکه به نظرم شاه شب خیلی از نیروی خودش و ارتشش اطمینان داره و در واقع بیشتر داره با دشمنانش بازی میکنه وگرنه اگه واقعا قصد کشتن جان اسنو و گروهش رو داشت خیلی زودتر میتونست اینکار رو بکنه (جان اسنو و گروهش ظاهرا یه مدت نه چندان کمی اونجا در محاصره شاه شب بودن ولی ما تلاش خاصی از شاه شب نمیبینیم). ایراد بعدی گفتین اون زنجیرها از کجا اومد که قبلا گفتم بهتون. ایراد دیگه تون این بود که پرسیدین اون چهارتیکه چوب چرا موقع سقوط ویزریون نبودن که خب جوابش مشخصه؛ بقایای اون لنگرگاه صرفا در نمای دوربین نبود. همین. در مورد ایراد آخرتون هم گفتین چطو دنریس تونست انقد سریع به کمک جان اسنو بیاد. در جواب باید بگم جان و گروهش احتمالا یه دو سه روزی اونجا در محاصره ارتش شاه شب بودن و اگه سخت گیری ها رو کنار بذاریم میشه گفت زمانی که طول کشیده تا گندری به Eastwatch برسه و زمانی که کلاغ خودشو به دراگون استون رسونده و در نهایت زمان رسیدن دنریس به محل محاصره حدودا بین دو تا سه روز بوده که با اینکه صد در صد منطقی نیست ولی بهرحال با در نظر گرفتن برخی ویژگی های دنیا و داستان سریال میشه با ارفاق پذیرفت که البته بحثش خیلی طولانیه و از حوصله تون خارجه. من منکر ایرادات نیستم ولی این زیباترین سریال عمرمه و هر اثری هم هرچقد خوب ضعف های خودش رو داره که بعضا اجتناب ناپذیرن
من بهش امتیاز ******* 6 از 10 ******* دادم
اما نظرم اینه که قسمت اول این فیلم (Happy Death Day) در نوع خودش کافی بود (خصوصا با توجه به اینکه ایده ی داستانی فیلم ایده ای تازه و بکر نبوده و قبلا بارها به مراتب بهتر از این فیلم از این ایده استفاده شده) و ساخت قسمت دوم چندان ضرورتی نداشت. مخصوصا اینکه در پایان قسمت اول نشونه ای برای ساخت قسمت دوم وجود نداشت چون داستان با یک پایان خوش به انتها میرسه و این نشون میده که تولید یک دنباله صرفا در جهت سیاست های شیردوشی هالیودد بوده!
درباره این دنباله باید بگم میشه به سه بخش تقسیمش کرد: بخش اول حدودا یک ساعت طول میکشه و به نظرم ضعیف ترین بخش فیلم هم همین بخش اولشه. خیلی شلخته، در هم و بر هم، بی نظم، شلوغ و در واقع بیننده رو از یک سکانس به سکانس بعدی بدون نظم خاصی دنبال خودش میکشونه. حفره های فیلمنامه که تعدادشون کم هم نیست در این بخش بیشتر از دو بخش دیگه توی ذوق میزدن. اما بخش دوم قوی ترین بخش فیلم بود که حدودا بیست دقیقه ای به درازا کشید. این بخش بار عاطفی و احساسی و به طور خلاصه پیام اصلی فیلم رو در خودش گنجونده و از هر نظر، چه کیفیت بازی ها، چه دیالوگ ها، چه پیوستگی روایت داستان، بالاتر از دو بخش دیگه ست. و در نهایت بخش سوم مجددا به روال بی نظم و شلخته و بی منطق بخش اول برمیگرده و فیلم به پایان میرسه، نوع پایان بندی فیلم هم به گونه ای هستش که ازش بوی یک دنباله احتمالی سومی هم به مشام می رسید که اصلا از هالیوود بعید نیست. در واقع میشه گفت اگه کیفیت بخش های اول و سوم همتراز بخش میانی بود با فیلم خیلی تمیزتر و بهتری طرف بودیم که یقینا بازخوردهای مناسب تری هم دریافت میکرد. اما در کل برای سرگرم شدن و یکبار دیدن خوبه اما اگه ندیدین هم چیزی از دست نمیدین. نقطه قوت اصلی فیلم هم بازی جسیکا روث در نقش کاراکتر اصلی، تریسا گلبمن هست. هم بازی خوبی ارائه میده هم جذابیت و کاریزمای خاصی داره و هم میتونه انواع حالات روحی کاراکتر تری گلبمن رو در طول فیلم به خوبی منعکس کنه که من خودم خیلی پسندیدم بازیش رو.
به نظرم جواب این سوال شما بیشتر به علاقه مندی شخصی هر فرد برمیگرده؛ اینکه کسی بازی تاج و تخت رو ترجیح بده یا ارباب حلقه ها رو بیشتر از اینکه تابع مقایسه ای عینی و نکته به نکته و منطقی باشه تابع این فاکتوره که اون فرد بیشتر تونسته در دنیای کدوم یک از این دو شاهکار سینمایی غرق بشه و با شخصیت های کدوم یک بیشتر همذات پنداری کنه. با اینکه هر دو اثر در بکارگیری از عناصر اسطوره ای، نبردهای تن به تن، موجودات تخیلی، شخصیت های چند وجهی و پیچیده، داستان غنی و چندلایه، مفهوم تقابل خیر و شر، و پیشینه ی ادبی قوی مشترک هستند ولی به دلیل نحوه روایت متفاوت (یکی سریالی هشت فصلی و دیگری سه گانه ای سینمایی) نمیشه بصورت عینی و دقیق مقایسه شون کرد
برای من و با احترام به نظر تمام عزیزان، جواب سوال شما "ارباب حلقه ها"ست
واقعا زجرآور بود دیدنش!
1 از 10. اگه امتیاز کمتر از 1 هم تو سایت بود همونو میدادم
8 از 10 رو براش مناسب میدونم.
کیفیت انیمیشن ها، صحنه های اکشن، صداگذاری ها، موسیقی، بار احساسی و عاطفی داستان، و پایان بندی مناسب رو جزو نکات مثبت فیلم دیدم و از طرفی، شخصیت منفی (گریمل) خیلی تک بعدی بود و ترجیح میدادم کمی هم وقت میذاشتن و براش یک پیش زمینه داستانی همراه با انگیزه های شرارتش در نظر میگرفتن تا از این حالت سیاه مطلق در بیاد
.
.
.
پ ن 1: با اینکه اسم این قسمت The Hidden World بود ولی به جز در یک سکانس، در جای دیگه ای به این لوکیشن پرداخته نشد و اونطور که باید و انتظار داشتم براش وقت نذاشته بودن. شایدم گذاشتنش برای قسمت بعدی البته اگه دنباله ای وجود داشته باشه که امیدوارم اینطور نشه و داستان به همینجا ختم بشه
پ ن 2: ریش خیلی به هیکاپ میومد!
امتیاز 7 از 10 رو بهش دادم
و اما این سومین فیلم بلند کارگردان، نیکولاس مک کارتی هست و به نظر من که دو تای قبلی (At the Devil's Door و The Pact) رو دیدم، سومین فیلم مک کارتی قطعا شسته رفته ترین و بهترین فیلمشه، البته فیلم اولش the pact هم اثر قابل قبولی بود ولی به نسبت the prodigy به نظرم ضعف های بیشتری داشت.
اول از همه از بازی تیلور شیلینگ باید تعریف کنم (کسی که بیشتر به خاطر ایفای نقش اصلی در سریال محبوب کمدی-درام نتفلیکس، Orange is the New Black، شناخته میشه) که در نقش سارا بلوم، مادر مایلز، و شخصیت محوری داستان نقش آفرینی میکنه. شیلینگ بازیگر بااستعدادی هست و حیفه که در فیلم های بیشتر و بهتری بازی نکرده چون پتانسیلش رو داره. تغییر شخصیت و حالات سارا در طول زمان حدودا 90 دقیقه ای فیلم به خوبی از سوی شیلینگ در اومده. از اون گذشته باید از بازی خوب جکسون رابرت اسکات در نقش مایلز، پسر بچه نابغه ی فیلم (که اسم فیلم هم بر همین اساس "نابغه" هستش) هم یاد کنم و پدرش، جان بلوم با بازی قابل قبول پیتر مونی. سایر بازی ها هم همه قابل قبول و در حد کافی خوب هستن.
گذشته از بازی ها که اصلی ترین نقطه قوت فیلمه، فضاسازی ها با کمک گرفتن از موسیقی، فیلم برداری شامل نماهای دوربین روی دست در ابتدای فیلم، صحنه آرایی و نورپردازی، و جلوه های صوتی همه مواردی هستن که به القای حس تعلیق و شوم بودن به بیننده کمک زیادی کردن. ترس های فیلم صرفا به jump scare محدود نمیشه و در سرتاسر زمان فیلم، یک حس تعلیق و شوم بودن خاص در تک تک سکانس ها وجود داره که جزو نقاط مثبت فیلم میدونمش.
اما مهمترین نقطه ضعف فیلم به داستانش مربوط میشه. جایی که حفره های ریز و درشت موجود در فیلمنامه که گاها منطق ضعیفی دارن یا اصلا منطقی از درون خود داستان نمیشه براشون پیدا کرد به ساختار کلی فیلم ضربه زدن و اجازه تبدیل شدن این اثر رو به یکی از آثار برتر ژانر وحشت نمیدن (من در زمان تماشای فیلم نیم نگاهی به فیلم Hereditary هم داشتم که اثر موفق تری بود و با وجود تفاوت های زیادش با این اثر، شباهت هایی هم بهش داره از جمله وجود بچه های ترسناک!). برای جلوگیری از اسپویل شدن داستان من از ذکر این تناقضات و حفره ها اجتناب میکنم ولی بدونید که فیلم حول محور ایده ی تناسخ میگذره و این تقریبا در همون سکانس آغازین به وضوح نشون داده میشه. از شباهت سکانس مرگ با تولد و شباهت های ظاهری دوشخصیت مورد بحث، این ایده به راحتی قابل درکه و در طول فیلم هم به کرات بهش پرداخته میشه
در کل با فیلم قابل تقدیر و خوبی طرف هستیم که شایسته حداقل یک بار تماشا هست
بازی هنرمندانه میکلسن
فیلمبرداری و تدوین عالی همراه با نماهای زیبای قطبی که در کشور ایسلند انجام شده بود
موسیقی ای که رو فضای کار نشسته بود و احساسات مختلف اُورگارد، شخصیت اصلی فیلم، رو در هر لحظه به زیبایی منعکس می کرد. احساساتی همچون ترس. تنهایی. درماندگی. امید به بقا. همه اینها همراه با صداگذاری و صدابرداری بی نقص
و در نهایت کارگردانی بسیار خوب جو پنا در اولین تجربه بزرگ حرفه ایش
من که از فیلم لذت بردم. اگه علاقه مند به آثاری با فضای بقا در طبیعت وحشی هستین و حوصله تماشای فیلمی با دیالوگ حداقلی و تمرکز حداکثری بر مکث روی نماهای گوناگون رو دارین این فیلم رو از دست ندین.
امتیاز من 8 از 10
درود بی کران بر شما هموطن گرامی
خواهش میکنم. من هم از شما ممنونم که بحث رو ادامه دادی
من آخر کامنتم نوشتم که بحث خیلی طولانی میشه و یقینا از حوصله همه خارجه و اما اینکه شما فرمودی جواب های من حالت ماست مالی داره تا حدودی حق با شماست. البته ایراد تماما از من نیست بلکه قرائن و نشانه هایی که فیلمنامه نویس در متن داستان گنجونده فاقد منطق صددرصدی هستن و در نتیجه هر جنبنده ای که در مقام دفاع از ایرادات منتقدین بر بیاد ناگزیر باید دفاعیاتش رو بر اساس یک سری دلایل نه کاملا منطقی بنا کنه. در واقع من هم در نظر قبلیم نوشتم که این دلایل صددرصد منطقی نیستن بلکه با اندکی ارفاق میشه اونها رو پذیرفت و هضم کرد. یک سری از این دلایل برمیگرده به مقوله ی plot convenience یعنی نویسنده برای اینکه گره داستانی مشخصی رو باز کنه میاد و از ابزاری داستانی به اسم deus ex machina استفاده میکنه به اینصورت که مثلا در همون قسمت 6 فصل 7 همونطور که خودتون هم اشاره کردین عموی جان اسنو از نا کجا آباد یک مرتبه به کمکش میاد یا دنریس درست سر بزنگاه خودش رو به نجات جان و گروهش میرسونه یا صرفا نویسنده میاد و بصورت نه چندان منطقی، شخصیت هاش رو از مخمصه های گوناگون نجات میده؛ برای مثال شاه شب در اون قسمت از مسافت خیلی زیادی ویزریون رو مورد اصابت قرار میده ولی برای زدن دروگون این همه تعلل میکنه و در نهایت با اینکه مسافت خیلی زیادی هم از دروگون نداره ولی تیرش خطا میره. یا همون زنجیرهای بزرگ و اون بقایای لنگرگاه اون هم در چنین مکان دورافتاده ای. اینها همه نمونه هایی از plot convenience هستن که کم و بیش در هر داستانی یافت میشن. برای همینه که واقعیت هیچگاه مشابه داستان ها نیست چون در واقعیت اغلب ما شاهد این قبیل امداد های غیبی نیستیم! باید پذیرفت که این هم یک داستانه و به مانند هر داستان دیگری، نویسنده در مواردی ناگزیره دست به مداخله مستقیم در روند داستان بزنه و قدرت خودش رو بر داستان تحمیل کنه تا به داستان جذابیت و تعلیق و غافلگیری ببخشه. و اما برسیم به ادامه ایرادات شما؛ فرمودید که بر چه مبنایی میگم Drogon اژدهای اصلی از بین سه اژدهای دنریس هست. یک جواب خیلی مشخص اینه که دنریس فقط سوار دروگون میشه و دو اژدهای دیگه یعنی Viserion و Rhaegal نقش اسکورت رو ایفا میکنن. هر تارگرین در طول عمرش اساسا فقط بر یک اژدها سوار میشه مادامی که اون اژدها زنده باشه. این بخشی از Lore دنیای داستانی رمان ها هست.پس دنریس با اژدهایی که از ابتدا باهاش پیوندی ناگسستنی ایجاد کرده همون دروگون بوده و این قضیه بارها در سریال به انحای مختلف نشون داده میشه برای مثال در پایان فصل اول و زمانی که دنریس با سه تخم اژدها وارد آتش میشه، زمانی که آتش خاموش میشه و ما برای اولین بار اژدهایی رو میبینیم که از پشت برهنه دنریس بالا میاد اون اژدها دروگونه. و خیلی سکانس های دیگه که من فقط یکی رو گفتم. من برام عجیبه که شما در این مورد شک دارین.کاملا مشخصه که دروگون اژدهای اصلی و سوگولی دنریسه. و از رفتارهای دروگون مشخصه که اون رئیسه و در نتیجه قوی تره. در ضمن من نگفتم چون دروگون قویتره شاه شب با نیزه زدش! من گفتم چون دروگون جثه بزرگتر و ظاهر قدرتمند تری داشت یکی از دلایلی بود که شاه شب رفت سراغ برادر کوچکترش. یکی از دلایل نه همه! اینکه اژدهایان در زیر بال هاشون ضعیف ترن دیگه اطلاعات عمومی و عقل سلیمه! مشخصه که زیربال و بطور مشخص محل تلاقی بال و بدن از نقاط دیگه بدن اژدها ضعیف تره چون اگه اون قسمت هم به اندازه ی قسمت های دیگه فلس های نفوذناپذیر و محکم داشت آزادی عمل و قدرت مانور و پرواز اژدها رو کاهش میداد. این یکی در جایی اشاره نمیشه فقط اینطوری منطقی تر به نظر میاد. در انتها فرمودین که دقیقه ای که من بهش اشاره کردم به آخر اون قسمت و بعد از نبرد مربوط میشه که متاسفانه متوجه نشدم منظور ایرادتون رو.چون به نظرم اون سکانس همه چی رو توضیح میده و اینکه گذاشتنش آخر سریال و بعد از نبرد چه تاثیر منفی ای داره من متوجه نشدم! آها و یک ایراد اساسی و خیلی بزرگ هم گرفتین که عموی جان اسنو یهو از کجا اومد و چرا همراه جان فرار نکرد و چرا وایت ها دنبال جان نرفتن. حقیقتا جواب دندون گیری ندارم به این ایراد شما. میتونم یک سری دلیل بگم ولی حداقا خودم رو راضی نمیکنه. مثلا بنجن استارک اسبش رو داد به جان و خودش یک تنه رفت به نبرد وایت ها در حالیکه می دونست شانسی نداره تا از این طریق بتونه جان رو نجات بده چون اگه خودش هم همراه جان سوار اسب میشد هم سرعت حرکت اسب کم میشد و زودتر خسته میشد و هم احتمالا وایت ها به دنبالشون تا دیوار میومدن که در اونصورت اوضاع از کنترل خارج میشد.البته معلوم نیست که بنجن مرده باشه صددرصد و یهو دیدی آخر فصل هشت دوباره پیداش شد! ولی جدای همه ی این دلایل، اومدن بنجن به نجات جان اون هم از ناکجاآباد نمونه ای هست از deus ex machina یا همون امداد غیبی که نویسنده اراده ش رو بر روند داستان تحمیل میکنه.
مهربد گرامی، اولا باید بگم که من کل هفت فصل این سریال رو در طول تنها یک هفته دیدم پس مطمئنا دقتی که شما در طول چندین بار تماشای سریال به دست آوردی رو ندارم و دوما که من در کل توقعم اونقدر بالا نیست و همینکه سریال تونسته با داستان و شخصیت های به یاد ماندنیش من رو به خودش جذب کنه برام کافیه و چندان وارد جزییات نمیشم معمولا مگر اینکه مساله ای آنچنان خنده دار و غیرمنطقی باشه که نشه هیچ دلیل و نشونه منطقی ای از درون سریال براش پیدا کرد. و اما ایراداتی که شما برشمردید رو من سعی میکنم جوابی که در نظر خودم و با توجه به نشانه ها و قرائن درون سریال موجه و منطقی هستن رو بهشون بدم: اول درباره اینکه گفتین هیچ لنگرگاهی نیست و در لحظه سقوط Viserion هم حتی یک تیکه چوب کنارش نیست؛ اگه به حد فاصل دقیقه 01:07:40 تا 01:08:10 مجدد یک سری بزنین میتونین بقایای یک لنگرگاه قدیمی رو مشاهده کنید که زنجیرهایی هم به پایه های چوبیش بسته شده. من در کامنت اولم هم گفتم یک لنگرگاه قدیمی پس این فقط باقی مونده های یک لنگرگاه بزرگی هست که در زمانی دوردست در اون نقطه فعال بوده. نمیخوام بگم خیلی منطقیه ولی با عقل جور در میاد یعنی درسته که بودن زنجیرهای به اون بزرگی اون هم در اون نقطه دورافتاده چیزی نیست جز plot convenience ولی بهرحال میشه هضمش کرد. ایراد دوم شما این بود که چرا Night King قبل از پرتاب کردن نیزه ش به سمت Viserion اول Drogon یا همون اژدهای قرمز رنگ رو هدف قرار نداد (البته در ادامه اون سکانس و زمانی که دنریس و همراهانش سوار بر دروگون قصد فرار از مخمصه رو داشتن، شاه شب نیزه دوم رو به سمت دروگون پرتاب میکنه که تیرش به خطا میره). جواب من به این ایراد شما: اولا که دروگون نسبت به ویزریون و ریگال قوی تر و بزرگتره و مقاومت تر بیشتری هم طبیعتا نسبت به ضربه داره، دوما به نظر میرسه اژدهایان این سریال در قسمت زیر دو بالشون آسیب پذیرتر هستن و این در حالیه که دروگون در اون سکانس روی زمین نشسته بود و ویزریون در حال پرواز به سمت شاه شب و ارتشش بود و در نتیجه شاه شب خیلی راحت تر میتونست از نقطه ضعف ویزریون استفاده کنه (این در حالیه که ما هنوز از تمام دانایی ها و توانایی های شاه شب آگاه نیستیم - لااقل منی که فقط سریال رو دیدم و رمان رو نخوندم - و ممکنه شاه شب از این مسائل آگاه باشه)، سوما دروگون رو زمین بود و اگه شاه شب اول دروگون رو میزد ویزریون و ریگال سریعا میتونستن در برن ولی شاه شب اول ویزریون رو زد و بعد رفت سراغ دروگون که تیرش خطا رفت، چهارما ما با یک داستان طرفیم و حرف شما درسته که گفتین همه ی اینها قابل پیش بینی بود. بله. اینکه شاه شب بالاخره صاحب یکی از سه اژدها خواهد شد قابل پیش بینی بود ولی بهرحال دروگون اژدهای اصلی این گروه سه نفره ست و به نوعی نمایانگر و معرف اژدهایان هستش و هر کسی ترجیح میده دروگون اون اژدهایی نباشه که شکار شاه شب میشه پس در نتیجه از بین ویزریون و ریگال یکی باید شکار میشد که ویزریون چون مستقیما در حال حمله با نفس آتشینش بود و داشت به شاه شب نزدیک میشد پس مورد هدف قرار گرفت و دلیل پنجم اینکه به نظرم شاه شب خیلی از نیروی خودش و ارتشش اطمینان داره و در واقع بیشتر داره با دشمنانش بازی میکنه وگرنه اگه واقعا قصد کشتن جان اسنو و گروهش رو داشت خیلی زودتر میتونست اینکار رو بکنه (جان اسنو و گروهش ظاهرا یه مدت نه چندان کمی اونجا در محاصره شاه شب بودن ولی ما تلاش خاصی از شاه شب نمیبینیم). ایراد بعدی گفتین اون زنجیرها از کجا اومد که قبلا گفتم بهتون. ایراد دیگه تون این بود که پرسیدین اون چهارتیکه چوب چرا موقع سقوط ویزریون نبودن که خب جوابش مشخصه؛ بقایای اون لنگرگاه صرفا در نمای دوربین نبود. همین. در مورد ایراد آخرتون هم گفتین چطو دنریس تونست انقد سریع به کمک جان اسنو بیاد. در جواب باید بگم جان و گروهش احتمالا یه دو سه روزی اونجا در محاصره ارتش شاه شب بودن و اگه سخت گیری ها رو کنار بذاریم میشه گفت زمانی که طول کشیده تا گندری به Eastwatch برسه و زمانی که کلاغ خودشو به دراگون استون رسونده و در نهایت زمان رسیدن دنریس به محل محاصره حدودا بین دو تا سه روز بوده که با اینکه صد در صد منطقی نیست ولی بهرحال با در نظر گرفتن برخی ویژگی های دنیا و داستان سریال میشه با ارفاق پذیرفت که البته بحثش خیلی طولانیه و از حوصله تون خارجه. من منکر ایرادات نیستم ولی این زیباترین سریال عمرمه و هر اثری هم هرچقد خوب ضعف های خودش رو داره که بعضا اجتناب ناپذیرن