واای عجب فیلمی بود. عجب معمایی. غافلگیری پشت غافلگیری. مچ گیری پشت مچ گیری. و ضربه آخر کارگردان هم که دیگه کار رو یکسره کرد. اصلا انتظار این داستان پیچیده و پر از غافلگیری و هیجان رو نداشتم. خیلی کنجکاو بودم بدونم واسه چی امتیاز این فیلم انقد بالاست و بالاخره امروز فرصت شد ببینمش و به این نتیجه برسم که واقعا لیاقتش رو داشت. تقریبا ایرادی نمیشه از این فیلم بگیرم البته نمیتونم هم شاهکار خطابش کنم اما فیلمی فوق العاده بود
امتیاز 9 از 10 رو براش مناسب می دونم و صد در صد ارزش حداقل دو بار تماشا رو داره. بار اول برای اینکه یکی بعد از دیگری غافلگیر بشین و بار دوم برای اینکه با دانشی که بعد از تماشای فیلم بدست آوردین قطعات رو کنار هم بذارین و به زیبایی کار نویسنده و کارگردان پی ببرین.
در کنار داستان درگیر کننده و پیچش های فیلم نامه در جاهای محتلف خط روایی، از بازی حساب شده و دقیق ماریو کاساس (در نقش آدریان دوریا، شخصیت اصلی داستان) و همینطور بازیگر شخصیت ویرجینیا گودمن و نیز لورا نباید غافل شد که بازی خوبشون به درگیرکردن بیننده در جریان داستان کمک زیادی کرده. فیلم برداری زیبای فیلم هم با استفاده از طیف رنگ های سرد مثل خاکستری و آبی حس مرگ و ترس رو بخوبی منتقل میکنه و در کنارش، یک موسیقی متن کاملا مناسب با حال و هوای فیلم، این ترکیب رو کامل کرده
سینمای اروپا خصوصا اسپانیا، ایتالیا و فرانسه واقعا اثار قوی و قابل ستایشی تولید میکنن و میهمان نامریی هم قطعا یکی از این آثاره
در تماشای این اثر شک نکنید
Election فیلمی بسیار خوب و در عین حال دارای نکات اخلاقی قابل توجهه که میتونه تقریبا هر طیفی از سینما دوستان رو راضی کنه. البته کمدی فیلم بیشتر به طنز گرایش داره تا اینکه مبتنی بر دیالوگ ها و موقعیت های خنده دار و فکاهی باشه بنابراین صرفا با دیدن کلمه ی کمدی در قسمت ژانر فیلم، انتظار تجربه ای خنده دار که پخش زمینتون کنه رو نداشته باشین.
امتیاز من 8 از 10
از جمله خصوصیات فیلم های الکساندر پین اینه که او معمولا در آثارش سعی میکنه بدون جانب داری خاصی، صرفا نقطه نظر افراد مختلف حاضر در فیلمنامه رو نسبت به وقایع فیلم نشون بده. در Election هم بر خلاف سایر فیلم های متمرکز بر زندگی دانش آموزی که اغلب دغدغه های سطحی نوجوون ها رو به تصویر میکشن، داستان یا لااقل بخش زیادی از اون از دیدگاه معلم مدرسه، جیم مک الیستر ( با بازی قانع کننده و روان Matthew Broderick که حالات چهره و نوع رفتارش حاکی از حالتی بین حیرت و نفرت و ترسه و بخوبی از پس نقشش بر اومده) روایت میشه.
فیلم دارای پنج راوی مختلفه. جیم مک الیستر، معلم ظاهرا محبوب و موجه مدرسه که سه بار برنده جایزه معلم سال شده، تریسی فلیک، دانش آموز خودخواه و جاه طلب و خرخون مدرسه که تو تمام فعالیت های مدرسه نقش موثر داره و همیشه میخواد اول باشه (با بازی زیبای Reese Witherspoon)، پل مِتسلِر، پسر خوش تیپ و محبوب و ورزشکار مدرسه (با بازی کریس کلاین که همیشه مصنوعی بازی میکنه و اینجام بازیش خوب نیست)، تَمی متسلر (خواهر همجنسگرای پل با بازی جسیکا کمپبل) و دَنی، همکار جیم، معلم دیگه ی مدرسه. تریسی و پل و تمی برای برنده شدن در رقابت انتخاب رییس شورای مدرسه با هم وارد نزاع میشن و در این بین، رابطه ی جیم و همسرش و دنی و همسرش هم دچار چالش هایی میشه و در نهایت، زندگی جیم مک الیستر برای همیشه تغییر میکنه.
شاید شخصیت تریسی فلیک برای خیلی از ما آشنا باشه. دانش اموز خرخونی که همیشه تو کلاس دستش بالاست و کفر همه رو در میاره. حتی خیلی از معلم ها رو کلافه میکنه. این حس تنفر رو از همون اول در نگاه و رفتار جیم میبینیم. ظاهرا جیم از دانش اموزهایی مثل تریسی حتی از دانش اموزان شیطون هم بیشتر نفرت داره چون معتقده افرادی مثل تریسی با له کردن دیگران به اوج میرسن و باید جلوشون رو گرفت و او هم تمام تلاشسو میکنه تا ترمز تریسی رو بکشه که اتفاقات جالبی رو به همراه داره
نحوه روایت صادقانه و بی طرف الکساندر پین و بازی های خوب و قوی اکثر بازیگران و ریتم مناسب فیلم که نه خیلی تند و نه کنده مطمئنا هر کسی رو راضی میکنه
دیدن این اثر رو به همه توصیه میکنم
روحش شاد و یادش گرامی
راجر ایبرت، این مرد فروتن و دوست داشتنی، و منتقدی که ده ها هزار فیلم رو با قلم شیوا و روانش گاهی مورد لطف و تحسین و گاهی مورد شدید ترین کنایه ها قرار داد و در نهایت و پس از سال ها مبارزه، تسلیم سرطان شد و دنیای سینما یک شخصیت وزین و باوقار رو از دست داد
من همیشه نقد فیلم ها رو از وبسایت rogerebert.com دنبال میکنم و علاقه زیادی به شیوه نقد و سبک نگارش بی آلایش و بی پرده راجر ایبرت دارم. از نکات خوب این سایت بخش Great Movies هستش که در اون چیزی نزدیک به سیصد اثر سینمایی که از نظر راجر ایبرت شایسته نشان شاهکار بودند قرار گرفته. قطعا این لیست میتونه برای خیلی ها جذاب باشه
خدا رحمتش کنه و ممنون از شما که این مستند زیبا رو قرار دادین
ملودرام زیبایی بود که تجربه تلخ از دست دادن عزیزی رو برای یک خانواده سابقا آرام و خوشبخت ایتالیایی روایت میکنه و اینکه چطور هر یک از اعضای خانواده با این غم کنار میان, خصوصا جیووانی, پدر خانواده, که به عنوان یک روان شناس باید با این چالش روبه رو بشه و مهارت هاش رو بر روی خودش و همسر و دخترش پیاده کنه
من امتیاز 8 از 10 رو بهش میدم
قبل از هر چیزی بگم که اگه قصدتون از دیدن این فیلم، تماشای بازی Kit Haringtonه، خب اینکارو نکنین. چون این بازیگر کلا شاید ده دقیقه هم حضور مفید تو فیلم نداره و نقشش هم کم اهمیت و حتی یجورایی زیادی و بی فایده ست در روند فیلم! هر چند که خود فیلم هم زیادی و بی فایده ست!
فیلم خیلی متوسطیه
من 5 از 10 بهش میدم اونم نه بخاطر جذابیت داستانی. بخاطر فیلم برداری. موسیقی متن. صحنه آرایی. طراحی لباس. نورپردازی. و سایر خصوصیات فنی. و بازی Dakota Fanning که شخصا تنها دلیلی بود که تا آخر تحملش کردم این فیلم رو. با اغماض، فقط برای یکبار دیدن مناسبه
ساختار روایی داستان بصورت فصل بندی شده ست. چیزی که در ساخته های کوئنتین تارانتینو زیاد دیدیم و بهش عادت داریم. فیلم از چهار فصل تشکیل شده و به این صورته که فصل اول در زمان حال، دو فصل بعدی بصورت فلش بک، و فصل چهارم ادامه فصل اوله. من بهترین فصل رو فصل دوم یا Exodus دیدم چون لااقل فضای داستان منطقی تر و معقول تر بود و شخصیت های زنده تر و وقایع هیجان انگیزتری رو شامل میشد.
اتفاقات فیلم در (اگر اشتباه نکنم) قرن 18 در امریکا میگذرن. و از این نظر، فیلم ممکنه شما رو به یاد اثر موفق ژانر ترسناک، The Witch، بندازه چون از منظر معماری بناها و نوع صحنه آرایی منازل، شباهت زیادی به اون اثر داره.
(متن زیر حاوی اشارات داستانی است)
داستان فیلم کشیش بدذاتی رو به شما معرفی میکنه که ظاهرا برای تصفیه حسابی از گذشته، به دنبال قهرمان زنِ لال داستانه و هر کس سر راهش قرار بگیره رو میکشه. در ابتدای فیلم میبینیم که این کشیش (با بازی مصنوعی و خشک Guy Pearce که با اون لهجه هلندیش بیشتر مسخره بنظر میرسه تا اینکه بخواد تهدیدامیز و خشن باشه) دست به شکم زنی حامله میذاره و هنوز چند دقیقه نگذشته که کیسه آب زنه پاره میشه و وقت وضع حملش فرا میرسه. لیز (با بازی داکوتا فنینگ، همون نقش اول داستان) که قابله ست به کمک میاد. ظاهرا بچه سرش خیلی بزرگه و لیز مجبوره بین مادر و بچه یکی رو انتخاب کنه که مادرو انتخاب میکنه. بیننده جز اینکه دست کشیدن به شکم مادر و مردن فرزند رو بهم ربط بده و نتیجه بگیره که کشیش، فردی شیطانی و ماورا الطبیعه ست چاره ای نداره. اما بعدا میفهمیم اصلا اینطور نیست و کشیش قصه ما فقط یک انسان خشک مقدس دیوانه ریاکاره که جنون جنسی اش وادارش میکنه که تحت بهانه ی برگزیده بودن و خواست خدا بخواد با دختر خودش زنا کنه و حتی در ادامه، با نوه ی خودش!! عجب!! از عجایب دیگه فیلم جاییه که کشیش در نبود لیز، زنِ داستان ما، شوهرش رو با روده های خود شوهره به دیرک انبار بسته و جالبه شوهره هنوز زنده ست و سر و مر و گنده و با حالتی که قراره ما رو خییلی متاثر کنه آخزین وصیت رو به همسرجان میکنه و بعد میمیره! یا واکنش مردم نسبت به لیز وقتی اون بچه مُرده به دنیا میاد! خب چیکار میکرد؟ میزد مادرو میکشت تا بچه بمونه؟ ایشالا سال بعد و یه بچه دیگه! والا! فیلم پر از بی منطقیه و هیچی با عقل جور در نمیاد. در اواخر فیلم، متیو، ناپسری لیز، توسط کشیش دوبار تیر میخوره اما هنوزم زنده ست و باید تیر سومم بخوره تا بمیره. بابا فیلم بود با اون تیری که من دیدم میمرد! یجا خوندم که مارتین کولهوون، کارگردان، سر این فیلم و مخارجش اونقد حرص خورده که زده بالا و بستری شده. ایکاش از همونجا توبه میکرد و نمیساختش!
مطمئنا این فیلم برای کسایی که به دنبال تجربه تازه و متفاوت و زیبایی از یک فیلم اصطلاحا Frontier (فیلم هایی که درباره نخستین مهاجران به امریکا و زندگی اونهاست) هستن یا یه فیلم شبه وسترن میخوان تجربه خوبی نیست. بهتره نبینیدش و وقتتون رو با اثار بهتری صرف کنید چون Brimstone مکررا با عاری بودن از منطق، اعصابتون رو خورد کرده و به شعورتون توهین میکنه. ولی اگه دیگه هیچ فیلمی نمونده براتون، یکبار دیدنش شاید قابل تحمل باشه
فیلم خوبی بود
من امتیاز 7 از 10 رو براش مناسب می دونم
و حتما برای طرفداران ژانر ترسناک ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره
اما اول چند تا از نکات مثبت فیلم رو از نظر خودم میگم:
بازی ها در سطح قابل قبولی قرار داشتن. با اینکه بار بازی بر دوش دو دختر خردسال به اسم جنیس و لینداست، اما این دو نفر به خوبی از پس نقش هاشون بر اومدن. بازی سایر بازبگران در نقش هایی مثل خواهر شارلوت، آقا و خانم مولینز، کارول، نانسی هم قابل قبوله. من شخصا بازی های میراندا اُتو رو دوس دارم (یاد نقشش در ارباب حلقه ها بخیر)
موسیقی متن مناسب فضای فیلمه و حس تعلیق رو خصوصا در نیمه ابتدایی فیلم به خوبی در بیننده ایجاد میکنه ولی در نیمه دوم و خصوصا در یک سوم پایانی فیلم، متناسب با حال و هوای اون قسمت، موسیقی بیشتر حالت یک thriller رو به خودش میگیره که البته ایرادی به موسیقی نیست. ایراد به فیلمه.
فیلم برداری و نورپردازی و خصوصا تضاد میان سکانس های واقع در روز و فضای بیرون از خونه با سکانس های شب و داخل خونه و بازی با سایه ها و منابع نور جالب از آب در اومده و راضی کننده ست
نکته مثبت دیگه ی فیلم پیشرفتش نسبت به نسخه اوله. من به نسخه اول 5 دادم چون تنها یکبار میشد دیدش. اونم بخاطر تبلیغات و هایپش. اما آنابل آفرینش بطور محسوسی بهتر از نسخه ی خسته کننده ی اوله. تغییر کارگردان و تیم نویسندگی یکی از دلایل مهم این پیشرفته. دیوید سندبرگ با فیلم خوب Lights Out نشون داد که پتانسیل بالایی برای خلق آثاری نوین در ژانر ترس و وحشت داره. من البته اون فیلم رو بیشتر دوست داشتم چون جنس ترسش واقعی تر بود
اما نکات منفی فیلم از دید من:
کارگردان شهیر و فقید و استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، در جایی درباره تفاوت بین ترس و تعلیق گفته که ترس مثل این میمونه که چند نفر دور یک میز تو اتاقی باشن و بمبی زیر میز تیک تاک کنه و اون بمب منفجر بشه. این میشه ترس. تعلیق اما اونه که بمب هیچوقت منفجر نشه. بیننده تماما در انتظار انفجاره ولی انفجاری رخ نمیده. همیشه میگن انتظار ترس از خود ترس قوی تره و اینجاست که آنابل آفرینش نقطه ضعف نشون میده.
(خطر لوث شدن داستان)
درست از سکانسی که جنیس برای بار سوم (فک کنم) وارد اتاق ممنوعه دختر مرحوم خانواده مولینز میشه و دخترک رو میبینه که رو به بیرون و جلوی پنجره ایستاده و میگه چیکار داری و میگه میخوام کمکم کنی و میپرسه چه کمکی و بعد برمیگرده و روی شیطانیش رو نشون میده و به جنیس میگه روحت رو میخوام، درست از همون لحظه بمب منفجر میشه و تعلیق جای خودش رو به ترس میده. انتظار ترس به خود ترس تبدیل میشه. از اون لحظه ست که ما مدام شیطان رو در شکل های مختلف و بصورت تجسم عینی میبینیم. موجودی سیاه با دو شاخ و دم و دست های بلند و انگشتان ترکه ای و کشیده با ناخن های بلند و چشمانی سرخ. دیگه ترس نداریم ازش. ترس جای خودشو به هیجان میده و آنابل آفرینش از اثری ترسناک به یک اثر در ژانر هیجان انگیز تبدیل میشه چون همه چیز طبق انتظار جلو میره و میدونیم دیگه با چه موجودی طرفیم (هر چند که خیلی هامون همون اولم میدونستیم چطور موجودی پشت اون عروسکه). سکانس های پایانی فیلم واقعا ناامیدم کردن. اونجا که خواهر شارلوت به آینه کوبونده میشه. اونحا که خانم مولینز نصف میشه و با صلیب به دیوار کوبیده شده. اونجا که آقای مولینز به طرز قابل پیش بینی کشته میشه. هیچکدوم برای کسی که فیلم ترسناک زیاد دیده و قواعد رو میشناسه ترس ندارن. فقط هیجان دارن. و این برای اثری که خودش رو ترسناک معرفی میکنه ضعفه.
(پایان بخش اشارات داستانی)
وقتی این اثر رو با آثار برگزیده ژانر وحشت همچون Psycho اثر هیچکاک و Rosemary's Baby اثر زیبای رومن پولانسکی مقایسه می کنیم شاهد روندی هستیم که سینمای وحشت در سالهای اخیر طی کرده و اون تجاری سازی فیلم ها و نگاه به اونها به عنوان کیف های پول بالقوه ست و اینکه فیلم ها برای سلیقه های نازل کسایی که میخوان دست کسی رو بگیرن و برن سینما و صرفا وقت بگذرونن بهینه شدن
قطعا آثاری مثل Annabelle Creation یا The Conjuring 2 یا Sinister با وجود ترسناک بودن، نمیتونن حق مطلب رو در خصوص این ژانر پرطرفدار ادا کنن اما به عنوان یک تجربه سینمایی، آثاری قابل قبول و شایسته تماشا شدن هستند
امتیاز 9 از 10 رو براش مناسب می دونم و صد در صد ارزش حداقل دو بار تماشا رو داره. بار اول برای اینکه یکی بعد از دیگری غافلگیر بشین و بار دوم برای اینکه با دانشی که بعد از تماشای فیلم بدست آوردین قطعات رو کنار هم بذارین و به زیبایی کار نویسنده و کارگردان پی ببرین.
در کنار داستان درگیر کننده و پیچش های فیلم نامه در جاهای محتلف خط روایی، از بازی حساب شده و دقیق ماریو کاساس (در نقش آدریان دوریا، شخصیت اصلی داستان) و همینطور بازیگر شخصیت ویرجینیا گودمن و نیز لورا نباید غافل شد که بازی خوبشون به درگیرکردن بیننده در جریان داستان کمک زیادی کرده. فیلم برداری زیبای فیلم هم با استفاده از طیف رنگ های سرد مثل خاکستری و آبی حس مرگ و ترس رو بخوبی منتقل میکنه و در کنارش، یک موسیقی متن کاملا مناسب با حال و هوای فیلم، این ترکیب رو کامل کرده
سینمای اروپا خصوصا اسپانیا، ایتالیا و فرانسه واقعا اثار قوی و قابل ستایشی تولید میکنن و میهمان نامریی هم قطعا یکی از این آثاره
در تماشای این اثر شک نکنید
ارزش یک بار دیدن رو داره
داستان چندان درگیر کننده نیست ولی بازی ها خوبن مخصوصا بازی شخصیت اصلی (ملانی لینسکی در نقش Ruth)
7 از 10
امتیاز من 8 از 10
از جمله خصوصیات فیلم های الکساندر پین اینه که او معمولا در آثارش سعی میکنه بدون جانب داری خاصی، صرفا نقطه نظر افراد مختلف حاضر در فیلمنامه رو نسبت به وقایع فیلم نشون بده. در Election هم بر خلاف سایر فیلم های متمرکز بر زندگی دانش آموزی که اغلب دغدغه های سطحی نوجوون ها رو به تصویر میکشن، داستان یا لااقل بخش زیادی از اون از دیدگاه معلم مدرسه، جیم مک الیستر ( با بازی قانع کننده و روان Matthew Broderick که حالات چهره و نوع رفتارش حاکی از حالتی بین حیرت و نفرت و ترسه و بخوبی از پس نقشش بر اومده) روایت میشه.
فیلم دارای پنج راوی مختلفه. جیم مک الیستر، معلم ظاهرا محبوب و موجه مدرسه که سه بار برنده جایزه معلم سال شده، تریسی فلیک، دانش آموز خودخواه و جاه طلب و خرخون مدرسه که تو تمام فعالیت های مدرسه نقش موثر داره و همیشه میخواد اول باشه (با بازی زیبای Reese Witherspoon)، پل مِتسلِر، پسر خوش تیپ و محبوب و ورزشکار مدرسه (با بازی کریس کلاین که همیشه مصنوعی بازی میکنه و اینجام بازیش خوب نیست)، تَمی متسلر (خواهر همجنسگرای پل با بازی جسیکا کمپبل) و دَنی، همکار جیم، معلم دیگه ی مدرسه. تریسی و پل و تمی برای برنده شدن در رقابت انتخاب رییس شورای مدرسه با هم وارد نزاع میشن و در این بین، رابطه ی جیم و همسرش و دنی و همسرش هم دچار چالش هایی میشه و در نهایت، زندگی جیم مک الیستر برای همیشه تغییر میکنه.
شاید شخصیت تریسی فلیک برای خیلی از ما آشنا باشه. دانش اموز خرخونی که همیشه تو کلاس دستش بالاست و کفر همه رو در میاره. حتی خیلی از معلم ها رو کلافه میکنه. این حس تنفر رو از همون اول در نگاه و رفتار جیم میبینیم. ظاهرا جیم از دانش اموزهایی مثل تریسی حتی از دانش اموزان شیطون هم بیشتر نفرت داره چون معتقده افرادی مثل تریسی با له کردن دیگران به اوج میرسن و باید جلوشون رو گرفت و او هم تمام تلاشسو میکنه تا ترمز تریسی رو بکشه که اتفاقات جالبی رو به همراه داره
نحوه روایت صادقانه و بی طرف الکساندر پین و بازی های خوب و قوی اکثر بازیگران و ریتم مناسب فیلم که نه خیلی تند و نه کنده مطمئنا هر کسی رو راضی میکنه
دیدن این اثر رو به همه توصیه میکنم
کار خوبی کردی که منبع رو ذکر کردی و مثل بعضی از کاربرا بدون ذکر منبع کپی نکردی. آفرین
راجر ایبرت، این مرد فروتن و دوست داشتنی، و منتقدی که ده ها هزار فیلم رو با قلم شیوا و روانش گاهی مورد لطف و تحسین و گاهی مورد شدید ترین کنایه ها قرار داد و در نهایت و پس از سال ها مبارزه، تسلیم سرطان شد و دنیای سینما یک شخصیت وزین و باوقار رو از دست داد
من همیشه نقد فیلم ها رو از وبسایت rogerebert.com دنبال میکنم و علاقه زیادی به شیوه نقد و سبک نگارش بی آلایش و بی پرده راجر ایبرت دارم. از نکات خوب این سایت بخش Great Movies هستش که در اون چیزی نزدیک به سیصد اثر سینمایی که از نظر راجر ایبرت شایسته نشان شاهکار بودند قرار گرفته. قطعا این لیست میتونه برای خیلی ها جذاب باشه
خدا رحمتش کنه و ممنون از شما که این مستند زیبا رو قرار دادین
من امتیاز 8 از 10 رو بهش میدم
فیلم خیلی متوسطیه
من 5 از 10 بهش میدم اونم نه بخاطر جذابیت داستانی. بخاطر فیلم برداری. موسیقی متن. صحنه آرایی. طراحی لباس. نورپردازی. و سایر خصوصیات فنی. و بازی Dakota Fanning که شخصا تنها دلیلی بود که تا آخر تحملش کردم این فیلم رو. با اغماض، فقط برای یکبار دیدن مناسبه
ساختار روایی داستان بصورت فصل بندی شده ست. چیزی که در ساخته های کوئنتین تارانتینو زیاد دیدیم و بهش عادت داریم. فیلم از چهار فصل تشکیل شده و به این صورته که فصل اول در زمان حال، دو فصل بعدی بصورت فلش بک، و فصل چهارم ادامه فصل اوله. من بهترین فصل رو فصل دوم یا Exodus دیدم چون لااقل فضای داستان منطقی تر و معقول تر بود و شخصیت های زنده تر و وقایع هیجان انگیزتری رو شامل میشد.
اتفاقات فیلم در (اگر اشتباه نکنم) قرن 18 در امریکا میگذرن. و از این نظر، فیلم ممکنه شما رو به یاد اثر موفق ژانر ترسناک، The Witch، بندازه چون از منظر معماری بناها و نوع صحنه آرایی منازل، شباهت زیادی به اون اثر داره.
(متن زیر حاوی اشارات داستانی است)
داستان فیلم کشیش بدذاتی رو به شما معرفی میکنه که ظاهرا برای تصفیه حسابی از گذشته، به دنبال قهرمان زنِ لال داستانه و هر کس سر راهش قرار بگیره رو میکشه. در ابتدای فیلم میبینیم که این کشیش (با بازی مصنوعی و خشک Guy Pearce که با اون لهجه هلندیش بیشتر مسخره بنظر میرسه تا اینکه بخواد تهدیدامیز و خشن باشه) دست به شکم زنی حامله میذاره و هنوز چند دقیقه نگذشته که کیسه آب زنه پاره میشه و وقت وضع حملش فرا میرسه. لیز (با بازی داکوتا فنینگ، همون نقش اول داستان) که قابله ست به کمک میاد. ظاهرا بچه سرش خیلی بزرگه و لیز مجبوره بین مادر و بچه یکی رو انتخاب کنه که مادرو انتخاب میکنه. بیننده جز اینکه دست کشیدن به شکم مادر و مردن فرزند رو بهم ربط بده و نتیجه بگیره که کشیش، فردی شیطانی و ماورا الطبیعه ست چاره ای نداره. اما بعدا میفهمیم اصلا اینطور نیست و کشیش قصه ما فقط یک انسان خشک مقدس دیوانه ریاکاره که جنون جنسی اش وادارش میکنه که تحت بهانه ی برگزیده بودن و خواست خدا بخواد با دختر خودش زنا کنه و حتی در ادامه، با نوه ی خودش!! عجب!! از عجایب دیگه فیلم جاییه که کشیش در نبود لیز، زنِ داستان ما، شوهرش رو با روده های خود شوهره به دیرک انبار بسته و جالبه شوهره هنوز زنده ست و سر و مر و گنده و با حالتی که قراره ما رو خییلی متاثر کنه آخزین وصیت رو به همسرجان میکنه و بعد میمیره! یا واکنش مردم نسبت به لیز وقتی اون بچه مُرده به دنیا میاد! خب چیکار میکرد؟ میزد مادرو میکشت تا بچه بمونه؟ ایشالا سال بعد و یه بچه دیگه! والا! فیلم پر از بی منطقیه و هیچی با عقل جور در نمیاد. در اواخر فیلم، متیو، ناپسری لیز، توسط کشیش دوبار تیر میخوره اما هنوزم زنده ست و باید تیر سومم بخوره تا بمیره. بابا فیلم بود با اون تیری که من دیدم میمرد! یجا خوندم که مارتین کولهوون، کارگردان، سر این فیلم و مخارجش اونقد حرص خورده که زده بالا و بستری شده. ایکاش از همونجا توبه میکرد و نمیساختش!
مطمئنا این فیلم برای کسایی که به دنبال تجربه تازه و متفاوت و زیبایی از یک فیلم اصطلاحا Frontier (فیلم هایی که درباره نخستین مهاجران به امریکا و زندگی اونهاست) هستن یا یه فیلم شبه وسترن میخوان تجربه خوبی نیست. بهتره نبینیدش و وقتتون رو با اثار بهتری صرف کنید چون Brimstone مکررا با عاری بودن از منطق، اعصابتون رو خورد کرده و به شعورتون توهین میکنه. ولی اگه دیگه هیچ فیلمی نمونده براتون، یکبار دیدنش شاید قابل تحمل باشه
من امتیاز 7 از 10 رو براش مناسب می دونم
و حتما برای طرفداران ژانر ترسناک ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره
اما اول چند تا از نکات مثبت فیلم رو از نظر خودم میگم:
بازی ها در سطح قابل قبولی قرار داشتن. با اینکه بار بازی بر دوش دو دختر خردسال به اسم جنیس و لینداست، اما این دو نفر به خوبی از پس نقش هاشون بر اومدن. بازی سایر بازبگران در نقش هایی مثل خواهر شارلوت، آقا و خانم مولینز، کارول، نانسی هم قابل قبوله. من شخصا بازی های میراندا اُتو رو دوس دارم (یاد نقشش در ارباب حلقه ها بخیر)
موسیقی متن مناسب فضای فیلمه و حس تعلیق رو خصوصا در نیمه ابتدایی فیلم به خوبی در بیننده ایجاد میکنه ولی در نیمه دوم و خصوصا در یک سوم پایانی فیلم، متناسب با حال و هوای اون قسمت، موسیقی بیشتر حالت یک thriller رو به خودش میگیره که البته ایرادی به موسیقی نیست. ایراد به فیلمه.
فیلم برداری و نورپردازی و خصوصا تضاد میان سکانس های واقع در روز و فضای بیرون از خونه با سکانس های شب و داخل خونه و بازی با سایه ها و منابع نور جالب از آب در اومده و راضی کننده ست
نکته مثبت دیگه ی فیلم پیشرفتش نسبت به نسخه اوله. من به نسخه اول 5 دادم چون تنها یکبار میشد دیدش. اونم بخاطر تبلیغات و هایپش. اما آنابل آفرینش بطور محسوسی بهتر از نسخه ی خسته کننده ی اوله. تغییر کارگردان و تیم نویسندگی یکی از دلایل مهم این پیشرفته. دیوید سندبرگ با فیلم خوب Lights Out نشون داد که پتانسیل بالایی برای خلق آثاری نوین در ژانر ترس و وحشت داره. من البته اون فیلم رو بیشتر دوست داشتم چون جنس ترسش واقعی تر بود
اما نکات منفی فیلم از دید من:
کارگردان شهیر و فقید و استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، در جایی درباره تفاوت بین ترس و تعلیق گفته که ترس مثل این میمونه که چند نفر دور یک میز تو اتاقی باشن و بمبی زیر میز تیک تاک کنه و اون بمب منفجر بشه. این میشه ترس. تعلیق اما اونه که بمب هیچوقت منفجر نشه. بیننده تماما در انتظار انفجاره ولی انفجاری رخ نمیده. همیشه میگن انتظار ترس از خود ترس قوی تره و اینجاست که آنابل آفرینش نقطه ضعف نشون میده.
(خطر لوث شدن داستان)
درست از سکانسی که جنیس برای بار سوم (فک کنم) وارد اتاق ممنوعه دختر مرحوم خانواده مولینز میشه و دخترک رو میبینه که رو به بیرون و جلوی پنجره ایستاده و میگه چیکار داری و میگه میخوام کمکم کنی و میپرسه چه کمکی و بعد برمیگرده و روی شیطانیش رو نشون میده و به جنیس میگه روحت رو میخوام، درست از همون لحظه بمب منفجر میشه و تعلیق جای خودش رو به ترس میده. انتظار ترس به خود ترس تبدیل میشه. از اون لحظه ست که ما مدام شیطان رو در شکل های مختلف و بصورت تجسم عینی میبینیم. موجودی سیاه با دو شاخ و دم و دست های بلند و انگشتان ترکه ای و کشیده با ناخن های بلند و چشمانی سرخ. دیگه ترس نداریم ازش. ترس جای خودشو به هیجان میده و آنابل آفرینش از اثری ترسناک به یک اثر در ژانر هیجان انگیز تبدیل میشه چون همه چیز طبق انتظار جلو میره و میدونیم دیگه با چه موجودی طرفیم (هر چند که خیلی هامون همون اولم میدونستیم چطور موجودی پشت اون عروسکه). سکانس های پایانی فیلم واقعا ناامیدم کردن. اونجا که خواهر شارلوت به آینه کوبونده میشه. اونحا که خانم مولینز نصف میشه و با صلیب به دیوار کوبیده شده. اونجا که آقای مولینز به طرز قابل پیش بینی کشته میشه. هیچکدوم برای کسی که فیلم ترسناک زیاد دیده و قواعد رو میشناسه ترس ندارن. فقط هیجان دارن. و این برای اثری که خودش رو ترسناک معرفی میکنه ضعفه.
(پایان بخش اشارات داستانی)
وقتی این اثر رو با آثار برگزیده ژانر وحشت همچون Psycho اثر هیچکاک و Rosemary's Baby اثر زیبای رومن پولانسکی مقایسه می کنیم شاهد روندی هستیم که سینمای وحشت در سالهای اخیر طی کرده و اون تجاری سازی فیلم ها و نگاه به اونها به عنوان کیف های پول بالقوه ست و اینکه فیلم ها برای سلیقه های نازل کسایی که میخوان دست کسی رو بگیرن و برن سینما و صرفا وقت بگذرونن بهینه شدن
قطعا آثاری مثل Annabelle Creation یا The Conjuring 2 یا Sinister با وجود ترسناک بودن، نمیتونن حق مطلب رو در خصوص این ژانر پرطرفدار ادا کنن اما به عنوان یک تجربه سینمایی، آثاری قابل قبول و شایسته تماشا شدن هستند
از اون دسته فیلم هاییه که حالتون رو خوب میکنه و بعد از دیدنش احساس سبکی میکنین
100درصد پیشنهاد میشه
9 از 10
برو سایت subscene.com برای همه کیفیت ها هست