در جنگ برای سیاره میمونها، سزار و ارتش میمونها وارد یک درگیری تحمیلی و مرگبار با ارتش انسانها به رهبری کولونلی بیرحم میشوند. به دنبال تلفات غیر قابل تصور ارتش میمونها، سزار در کشاکشی نزدیک با غریزه تاریک خود، جهت گرفتن انتقام گونه میمونها آماده میشود. قضای روزگار در نهایت سزار و کولونل را در نبردی حماسی برای آینده هر یک از گونهها و تعیین سرنوشت این سیاره رو در روی یکدیگر قرار خواهد داد...
فیلم "نبرد برای سیارهی میمونها" سومین قسمت از این مجموعه به یاد موندنی هست. جلوههای ویژه این فیلم همه منتقدین رو ساکت کرد و هیچکس نیست که بعد از فیلم اون رو تحسین نکنه. از اول تا آخر فیلم با کمک موسیقی شاهد صحنههای تاثیرگذار و احساسی هستیم. فیلم کاملا از دید میمونها جلو میره و به انسانها پرداخته نمیشه که خودش حس و حال خوبی به مخاطب میده. اون آقای کاپشن آبی که تو پوستر میبینید نقش جالب و خندهداری داره که صحنههای تیر و تار فیلم رو خنثی میکنه. کار بازیگر نقش سرهنگ رو نپسندیدم، انگار اون نقش بهش نمیومد و فقط با جدیت میخواست نقشش رو بازی کنه، اما خوب در مقایسه با بقیه فیلم چندان هم به چشم نمیاد. در مورد داستان انتظارم کمی بیشتر بود، بعد از قسمت اول که یه داستان خاصتر و پایهای داشت از قبل هم در دو قسمت بعدی فقط انتظار جنگ با انسانها رو داشتیم ولی نه به این شکلی که گذشت، حالا البته خودتون باید ببینید. فیلم یه پیام اخلاقی از جنگطلبی انسانها داره که خیلی واضح و به صورت تصویری اون رو بیان میکنه. احتمالا این فیلم آخرین قسمت از سیاره میمونها باشه چرا که دیگه "دنیای میمونها" رو داریم و برای ساخت قسمت چهارم خلاقیت و جرأت زیادی لازم داره.
****** از این جا به بعد قسمتی از فیلم اسپویل میشه ******
در مورد داستان که گفتم انتظار داشتم درگیری میمونها با انسانها بیشتر باشه. هر چند که قرار بود میمونها صلحطلب نشون داده بشن ولی با پیش زمینهی نسبتا طولانی که از فیلم دیدیم فکر نمیکردم فقط به قفس و فرار ختم بشه. یه جاهایی به فیلمنامه میشه ایراد گرفت. مثلا زمانی که دختره بدون ترس از بین کلی نگهبان رد میشه و کسی نمیبینش ولی برای مخفی شدنش یکی اومد و خودش رو فدا کرد. یا اینکه بهمن در ابتدای درگیری با اون همه سروصدا بوجود نیومد ولی جایی که باید داستان تموم میشد همه انسانها رو بلعید. بنظرم بجز داستان و چند ایراد جزئی همه جای فیلم بی نقص بود.
با مرگ سزار بعیده مجموعه دنباله داشته باشه. حتی زمانی که یه بازیگر نقشش رو به کسی دیگه واگذار میکنه نمیشه با فرد جدید ارتباط برقرار کرد چه برسه به اینکه کارکتر غیر واقعی و ساختگی باشه و اینقدر هم تاثیرگذار.
پ.ن: با کیفیت webdl انکود نایت مووی دیدم. کارای نایت مووی با توجه به حجمش واقعا کیفیت بالایی داره.
"همیشه بهترینها را برای آخر نگهدار."... این عبارتی نیست که فیلمهای اپیزودیک زیادی به آن پایبند باشند؛ گهگاه پیش میآید ولی فرنچایزهایی که نقاط اوج رضایت بخش میسازند بسیار کماند، که این عامل علاوه بر عوامل دیگر، سه گانه بازسازی شده سیاره میمونها را از سایر فیلمها متمایز میسازد . «جنگ برای سیاره میمونها» این داستان را روایت میکند که چطور در یک دنیای متفاوت، زمین از سلطه انسان ها خارج شده و تحت تسلط نوعی از میمون های باهوش درمی آید. این فیلم نه تنها بهترین در بین فیلمهای سری جدید است («طلوع سیاره میمونها» و «خیزش سیاره میمونها» دو فیلم دیگر این سری اند) بلکه بهترین فیلم در بین هر نه فیلم مجموعه سیاره میمونها محسوب میشود.
«جنگ برای سیاره میمونها» فیلمی قدرتمند، متاثرکننده و در مواقعی بیرحم و حیوانی است. فیلم دومین نماینده مهم فیلم های پرفروش تابستان 2017 است (بعد از «لوگان» (Logan)) که در تلاشش برای موفقیت در چندین زمینه، ساختار شکنی کرده و محتوایی بیشتر از یک نمایش عادی بوجود آورده است.
«مت ریوز» که فیلم «طلوع سیاره میمونها» را نیز کارگردانی کرده است، راضی نشد به راحتی اجازه دهد فیلم به شکلی کاملا قابل پیشبینی نمایش داده شود. به هر حال ما 50 سال است که پایان فیلم را میدانیم. راه آسان این بود که نیروهای انسانی تحلیل رونده و درحال نابودی در مقابل میمون ها در یک مبارزه که در آن برنده همه چیز را می برد به رقابت واداشته شوند. این چیزی است که عنوان فیلم میگوید. چیزیست که تریلر فیلم به آن اشاره می کند. چیزیست که در 15 دقیقه ی اول فیلم به نظر می رسد. ولی «ریوز» که این فیلم را به همراهی «مارک بومبک» نوشته اهداف بیشتری در ذهن دارد. او با تکیه بر جنبه های کنایه آمیز این سری، داستانی را شکل می دهد که به نژاد پرستی، شرارت، خطرات وسواس و درگیری فکری بیش از حد، زهر انتقام و اهمیت فداکاری اشاره میکند. فیلم درجاهایی هیجانانگیز است (در آن صحنه های جنگ بسیاری وجود دارند)، گاهی خنده دار (یکی از شخصیت ها صرفا برای ایجاد جنبه ی کمدی در این فیلم شرکت کرده است) و در نهایت نیش دار و تکان دهنده است.
فیلم خود را با الگو برداری از قسمت های دیگر سیاره میمون ها محدود نمی کنید، بلکه با الهام از فیلمهای کلاسیک جنگی مانند «فرار بزرگ» (The Great Escape) و «پل رودخانه کوای» (The Bridge on the River Kwai) به یک مسیر غیر منتظره تغییر جهت می دهد.«ریوز» صرفا نام این فیلم ها را ذکر نمی کند بلکه آنها را در دی ان ای فیلم «جنگ برای سیاره میمونها» به کار می بندد.
داستان از دید میمون ها روایت می شود. از صحنه های ابتدایی واضح است که شخصیت های اصلی و انسان ها نقش های منفی فیلم هستند. سرهنگ «وودی هارلسون» که رقیب اصلی است بطور غیر مستقیم معرفی می شود و تا یک سوم انتهایی فیلم صحنه ای کامل به او اختصاص داده نمی شود. کاراکتر اصلی، میمون سزار (اندی سرکیس)، رهبری است که در طی دو فیلم به دنبال همزیستی صلح آمیز با انسان ها بوده است. سزار به این خاطر که اکنون حریفش «کوبا» (توبی کیبل) تنها در کابوسهایش وجود دارد از درون با مخالفت کمی رو به رو است اما سرهنگ بر نسل کشی اصرار دارد. او هیچ چیز کمتر از نابودی میمون ها را نمی پذیرد و تاکتیک های وحشیانه اش سزار را مجبور به مواجه شدن با جنبه های تاریکتری از طبیعتش می کند. سزار به همراه «راکت» (تری نوتاری) و اورانگوتانی به نام «موریس» (کارین کنووال) یک جستجوی خطرناک برای دنبال کردن و کشتن سرهنگ را آغاز می کند. در طول مسیر یک دختر انسان به نام «نوا» (آمیا میلر) که یتیم شده و یک میمون انزوا طلب ترسناک به نام «میمون بد» (استیو زان) به آنها می پیوندند.
جلوه های ویژه ی ضبط حرکت (Motion Capture) که «اندی سرکیس» را به سزار تبدیل می کنند تاثیر گذار ترین دستاورد فنی فیلم است. ما هرگز سزار را چیزی کمتر از یک فرد کاملا واقعی نمی بینیم. این واقعیت که ما متوجه نمیشویم که او محصول گرافیک کامپیوتری و جادوی پشت صحنه است مهر تاییدی بر میزان تاثیر گذاری این نوع وهم و حیله است. رقیب او، یک سرهنگ انسان است که «وودی هارلسون» بدون کمک CGI نقش او را بازی میکند. شخصیت«هارلسون» تعمدا، دو بعدی است-به سردی یخ با کمی بیشتر از یک اشاره ی جزئی به شخصیت «مارلون براندو» در فیلم «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now). کاراکتر «هارلسون» عالی است. با وجود اینکه بازیگر آن دوست داشتنی است، هیچ اثری از دوستانه یا خوش مشرب بودن در سرهنگ وجود ندارد. او بداندیش، خبیس و خطرناک است (اگرچه نه بیدلیل «ریوز» مواظب است که یک استدلال منطقی برای انگیزه ی او ارائه دهد، چیزی که برای اغلب نقش های منفی وجود ندارد).
سفر انجام شده توسط کاراکتر ها در «جنگ برای سیاره میمونها» به همان اندازه که فیزیکی است روحانی هم می باشد. فیلم، کار الزامی آماده سازی «planet of the apes» را انجام میدهد. میتوانیم حدس بزنیم که اتفاقات این فیلم نسبت به فیلم اصلی حدود 12سال جلوتر روی می دهند. چندین شخصیت از فیلم 1968 در این فیلم جوانتر ظاهر میشوند مانند «کورنلیوس» (در سیاره میمون ها با بازی «رودی مکداوال») که یک کودک است و «نوا» (لیندا هریسون) که یک دختر جوان است.
«جنگ برای سیاره میمونها» مانند فیلمهای پیشین خود اصولا یک یک داستان اصیل و ابتکاری است اما عناصری از «Conquest of the Planet of the Apes» و «battle for the planets of the ape»، دو فیلم بازسازی شده در 1970، را به کار میگیرد. این سری، برای کسانی که به پیوستگی اهمیت میدهند، مثل یک کابوس است.
اگرچه این فیلمها طوری طراحی و ساخته شدند که مناسب برای تابستان و فرار ذهن از واقعیات روزمره اند اما «جنگ برای سیاره میمونها» ممکن است برخی ها را با جدیت و شدت خود شگفت زده کند. از ابتدای فیلم، این حس وجود دارد که اتفاقات بدی در راهند و همینطور هم هست. اما نه به این معنا که این فیلم بی رحمانه و دلسرد کننده است. این فیلم بیش از هر چیزی یک فیلم ماجرایی است و رتبه ی PG-13 اطمینان حاصل میکند که خشونت در آن هرگز خیلی شدید نمی شود. فیلم بیشتر از هر یک از فیلمهای مجموعه که قبل از آن ساخته شده اند، مخصوص بزرگسالان است و والدین باید قبل از همراه آوردن یک کودک به این نکته توجه کنند.
ظاهرا فرمان ساخت یک فیلم سیاره میمونهای دیگر صادر شده است. بعد از اتمام جنگ پنجره های زیادی وجود دارد که بتوان از آن بیرون پرید (بعد از این فیلم جا برای ساخت ادامه ی فیلم وجود دارد) اما اینکار ممکن است اشتباه باشد. «ریوز» به طور تاثیر گذاری فیلم را تمام میکند که ادامه دادن فیلم ممکن است اضافی و بیهوده به نظر برسد مگر اینکه اینکار با احتیاط زیاد و خلاقیت صورت گیرد. احتمالا بهترین قدم بعدی ممکن است ساخت مجدد سیاره میمون ها ولی از دید میمون ها باشد. به هر صورت ابتدا با فیلم «Dawn» و اکنون با فیلم «War»، «ریوز» خود را به عنوان کارگردانی مورد توجه که بتوان رویش حساب کرد، معرفی کرده است. «جنگ برای سیاره میمونها» دقیقا نقطه مقابل فیلم کم کیفیت دنباله دار (late franchise) است. فیلم پایه های موفقیت مالی خود رو بر پایه های خلاقیت بنا می کند. این یک فصل حیاتی، اصیل و از نظر عاطفی نیرومند از یکی از فیلمهای اپیزودیک با قدمت طولانی است که به راحتی یکی از بهترین فیلمهای تابستان 2017 خواهد بود و در پایان سال احتمالا جایی در بسیاری از لیستهای " 10 تای برتر" پیدا خواهد کرد.
جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...
«نیک فیوری» مدیر سازمان بین المللی S.H.I.E.L.D است که وظیفه این سازمان برقراری آرامش در جهان می باشد. زمانی که فیوری درمیابد که امنیت زمین توسط «لوکی» مورد تهدید قرار گرفته است، به کمک ابرقهرمانانی چون «مرد آهنی»، «هالک شگفت انگیز»، «تور»، «کاپیتان آمریکا»، و «بیوهی سیاه» با او مقابله می کنند، تا جهان را از فاجعه ای بزرگ نجات دهند...
«ناخدا باربوسا» (راش) کشتي «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مرواريد سياه» را در اختيار مي گيرد و بعدا به شهر پورت رويال حمله مي برد و «اليزابت سوان» (نايتلي) دختر فرماندار (پرايس) را مي ربايد. «ويل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکي «اليزابت» با «جک» متحد مي شود تا «اليزابت» را نجات دهند و «مرواريد سياه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفريني باعث شده «باربوسا» و خدمه اش براي هميشه در پرتو هر نور مهتابي به اسکلت هايي زنده تغيير شکل يابند...
«تونی استارک» که یک مخترع و کارخانه دار میلیاردر است، به وسیله چند نفر دزدیده می شود و آنها او را مجبور می کنند که سلاحی اسرار آمیز بسازد اما به جای آن استارک زره ای آهنین می سازد و به وسیله این زره از چنگشان می گریزد و به آمریکا بر می گردد و تصمیم می گیرد از این زره برای مبارزه با شر استفاده کند.
فیلم درباره وید ویلسون است. مامور سابق نیرو های ویژه که به یک مزدور تبدیل شده کسی که مورد یک آزمایش شرورانه قرار گرفت که به او قدرت های شفابخشی تسریع شده بخشید و شخصیت ددپول را به وجود آورد. به همراه توانایی های جدید و حس شوخ طبعی تاریک و مرموز خود، ددپول به دنبال شکار مردی است که تقریبا زندگی او را نابود کرده بود.
داستان «عطش مبارزه » در آینده رخ می دهد. در این زمان حکومتی ستمگر به نام کاپیتول، همه ساله از میان ۱۲ منطقه ای که بر آنها حکمرانی می کند، از هر منطقه پسر و دختری را بر می گزیند تا در یک رقابت خشن با رقبای شان از منطقه های دیگر مبارزه کنند، در حالی که کل مراحل مبارزه از تلوزیون برای مردم پخش شده و در نهایت کسی برنده می شود که تنها فرد زنده مانده در این رقابت باشد. «کتنیس اوردین» داوطلب میشود تا به جای خواهر کوچکترش که از منطقه آنها برگزیده شده، به مبارزه برود...
پس از رخدادهای انتقامجویان: عصر اولتران، ثور بدون چکش خود میولنیر در دنیای دیگر زندانی شده است و در آنجا باید به منظور بازگشت به موقع به آسگارد و جلوگیری از رویداد محتمل الوقوع راگناروک (نبرد پایانی و فرجام کار جهان در اساطیر اسکاندیناوی)، توسط شخصیت بد ذات هلا در یک مبارزه به سبک گلادیاتورها در مقابل دوست قدیمیاش هالک قرار گیرد...
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...