در جنگ برای سیاره میمونها، سزار و ارتش میمونها وارد یک درگیری تحمیلی و مرگبار با ارتش انسانها به رهبری کولونلی بیرحم میشوند. به دنبال تلفات غیر قابل تصور ارتش میمونها، سزار در کشاکشی نزدیک با غریزه تاریک خود، جهت گرفتن انتقام گونه میمونها آماده میشود. قضای روزگار در نهایت سزار و کولونل را در نبردی حماسی برای آینده هر یک از گونهها و تعیین سرنوشت این سیاره رو در روی یکدیگر قرار خواهد داد...
ملت درحال رشد میمون های تکامل یافته ژنتیکی به رهبری “سزار” توسط دسته ای از انسان ها که در دهه ی گذشته از انتشار ویروسی کشنده نجات یافته اند تهدید می شود؛ هر دوی این گونه ها برای مدتی در صلحی کوتاه به سر می بردند اما جنگی راه خواهد افتاد که در اخر مشخص می کند کدام گونه برای همیشه در زمین زندگی خواهد کرد…
خون آشامی خردسال به نام (ابی) از نظر سنی رشد نکرده و در سن دوازده سالگی متوقف مانده است. او با خدمتکار میانسالش (که ظاهرا معشوق دوران خردسالی اوست) به آپارتمانی اسباب کشی می کند که در همسایگی آن پسر دوازده ساله تنهایی (اوئن) زندگی می کند که پدر و مادرش در آستانه جدایی اند و همکلاسی هایش او را در مدرسه آزار می دهند…
راب و بتی دختر و پسر جوانی هستند که زندگی مشترکشان را در نیویورک آغاز می کنند. چند هفته بعد قرار است راب برای انجام یک ماموریت کاری عازم کشور ژاپن شود، بنابراین تمام دوستان راب در خانه او گرد هم می آیند تا برایش یک مهمانی خداحافظی برگزار کنند. در ادامه ناگهان سر و صدای وحشتناکی از بیرون شنیده می شود و آنها در میابند نیویورک در حال نابودی است. آنها نمی دانند چه اتفاقی رخ داده است و بنابر این عازم خیابان می شوند و در ادامه در می یابند یک هیولای غول پیکر به شهر حمله کرده است. بتی در یک آسمان خراش در حال ریزش گیر افتاده و راب تصمیم می گیرد او را نجات دهد و ...
در محوطه ریل های قطار ، پیمان کار هایی هستن که وظیفه تعمیر کردن ریل ها را دارند . این پیمان کار ها افرادی پول دار هستند و چیزی که میان آنها شایع است رشوه خواری میباشد …
تام تامپسون (دیوید شویمر) مردی ۲۵ ساله است. وقتی «تام» تصمیم میگیرد جنازه مادر یکی از دوستان دبیرستان خود را که به تازگی از دنیا رفته حمل کند زندگی اش بهم میریزد. از طرفی دیگر عشقی از دوران مدرسه به زندگی اش وارد میشود…
«کيسي رايبک» (سيگال) هم راه با برادرزاده اش، «سارا» (هايگل) براي گذراندن تعطيلات، سوار قطاري مي شوند که در مسير خود از دنور به لس آنجلس، از «راکي ماونتينز» مي گذرد. اما «تراويس دين» (بوغوسيان) قطار را به گروگان مي گيرد و براي تحت کنترل گرفتن يکي از سلاح هاي فوق سري دولت، قطار را تبديل به مقر فرماندهي خود مي کند...
او بر روی جو کیمبرو متمرکز است زیرا او در فارغ التحصیلی خود یک تصمیم محوری و تغییر دهنده زندگی می گیرد و او را در سه برنامه زمانی موازی دنبال می کند: به عنوان یک افسر پلیس ، به عنوان یک ستاره موسیقی و به عنوان یک پرستار.