امیدوارم. هر چند که فک نکنم داستان خاصی داشته باشه. احتمالا گفتگو محور باشه همراه با مرور لحظات ماندگار سریال. دقیقا در جریانش نیستم
ولی در هر حال این سریال اونقدر برامون خاطره های زیبا ساخته که برای همیشه شیرینیش تو ذهنمون بمونه
راس، ریچل، فیبی، جوئی، مونیکا، چندلر. واقعا ممنونم ازتون
بعد از تماشای فیلم باید بگم همونطور که از چارلی کافمن و تجربه م از آثار قبلی این کارگردان انتظار داشتم، I'm Thinking of Ending Things یک فیلم کاملا رویاگونه ی مالیخولیایی سورئال بود که باعث میشه اکثر بینندگان فیلم مثل من بعد از یک بار تماشای این اثر واکنشی جز خاروندن سر و انبوهی از سوالات بی جواب نداشته باشن! (حتی بیشتر از آثار قبلی همین کارگردان و یا آثاری که کافمن به عنوان نویسنده فیلم نامه در اون ها حضور داشته)
مطمئنا اگه طرفدار فیلم هایی با داستان سرراست و قابل درک با آغاز و پایان مشخص یا لااقل فهم پذیر هستین، باید گفت این فیلم اصلا برای شما مناسب نیست. اما از سوی دیگه، اگه علاقه مند هستین که ذهنتون رو به چالش بکشین و هر از گاهی از این که فیلمی ببینین که پس از به پایان رسیدنش حس می کنین خیلی چیزها رو نفهمیدین و مشتاقین که به دنبال پاسخ سوالاتتون بگردین و با یک درک جدید، دوباره به تماشای فیلم بشینین، اثر جدید کافمن می تونه شما رو این نظر وسوسه کنه!
فیلم پر از عناصر سورئال و رویاگونه ست. به طوری که مدام با خودتون فکر می کنین تمام چیزی که دارین می بینین فقط یک خواب بلنده که قراره در پایان ازش بیدار شین. از اسم شخصیت اصلی داستان گرفته که یک بار لوسی خطاب میشه و بار دیگه لوییزا و بار دیگه ایمز گرفته تا پدر و مادر شخصیت Jake که در یک سکانس پیر و فرتوت هستن و در سکانسی دیگه جوان و قبراق، از اتاقی که یک بار پر از آدمه و در یک چشم بهم زدن تبدیل به اتاقی خالی میشه، از شغل شخصیت اصلی که یک بار نقاشه، بار دیگه دانشجوی فیزیک کوانتوم، یک بار گارسنه و بار دیگه شاعر...ساده بگم...هیچ چیز در نگاه اول در این فیلم منطقی و سر جای خودش نیست. همه چیز عجیب و رویاگونه ست...و البته بازی های جذاب هر چهار شخصیت اصلی داستان (با بازی زیبای جسی باکلی، جسی پِلِمِنز، دیوید ثیولیس و تونی کولِت) باعث شده این فضای تا حدودی وهم انگیز و سورئال خیلی بیشتر بتونه در روان مخاطب فیلم رخنه کنه
با این انتظارات، تازه ترین اثر چارلی کافمن برای برخی می تونه فیلمی به شدت کسالت آور و خسته کننده باشه که حتی ممکنه نتونن پرده اولش رو هم تحمل کنن و از خیرش بگذرن و برای برخی دیگه هم می تونه یک چیز ناشناخته باشه که با بارها دیدن و تحقیق کردن و خوندن درباره ش، هر بار بتونن چیز جدیدی درش پیدا کنن
"ققنوس سیاه"
امتیاز: 7 از 10
---------------------------------
بعد از دیدن امتیاز کاربران و متای پایین فیلم، با انتظار تجربه یک اثر ضعیف به تماشای "ققنوس سیاه" نشستم ولی بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم، اصلا فیلم بدی نبود و لااقل من یکی که از دیدن این فیلم راضی هستم.
با اینکه نمیشه Dark Phoenix رو با فیلم هایی مثل "لوگان" یا "مردان ایکس: کلاس اول" مقایسه کرد ولی اونقدرها هم که میگن فیلم بدی نیست و اگه انتظارتون رو زیاد بالا نبرید از تجربه این فیلم پشیمون نمیشید.
از نگاه من، بازی ها کاملا قابل قبول بود (بخصوص با وجود این همه بازیگر درجه یک از جیمز مک آوی و مایکل فسبندر گرفته تا جنیفر لارنس و سوفی ترنر و نیکولاس هلت)، جلوه های ویژه حقیقتا خوب و در بخش هایی جدا تحسین برانگیز بودن، موسیقی متن فیلم اثر هانس زیمر بسیار شنیدنی بود و بار عاطفی داستان هم نسبتا مطلوب کار شده بود هر چند که در جاهایی از فیلم، این فضای احساسی کمی بر داستان اثر منفی گذاشته بود و میشه گفت این بار عاطفی هرچقدر به پایان فیلم نزدیک میشدیم تحت تاثیر سکانس های اکشن کمی از قدرتش رو از دست میداد ولی مجموعا باعث قوت داستان بود و به داستان فضایی انسانی و باورپذیر داده بود. من شخصا تنها نکته های منفی فیلم رو یکی در شروع داستان میدونم که میتونست خیلی زمان و انرژی بیشتری رو برای پرداختن به اون اختصاص بده و یکی هم شخصیت های منفی داستان و منشا قدرت "جین گری" که تا حدودی سرسری و با عجله روایت شده بود و شخصیت های منفی هم پرداخت با جزییات و مناسبی نداشتن که باعث میشه خیلی زود هم از یاد برن.
قطعا این فیلم ارزش یک بار دیدن رو داره مخصوصا که جزو مجموعه فیلم های مردان ایکس هم هست. در واقع این دوازدهمین فیلم از این مجموعه هست که البته این نکته رو باید گفت که "ققنوس سیاه" از نظر تجاری، کمترین فروش رو در بین فیلم های این مجموعه داشته با 250 میلیون دلار که با توجه به بودجه 200 میلیون دلاریش اصلا آمار جالبی نیست.
دوستان عزیز
اگه لینک دانلود خرابه به جای اینکه اینجا نظر بدید لطف کنید برید از قسمت دانلود، رو آیکون "گزارش خرابی" همون کیفیت یا کیفیت هایی که خرابه کلیک کنید و گزارش خرابی رو ارسال کنید.
اینطوری خیلی سریعتر رسیدگی میشه.
"انگل"
امتیاز: 9 از 10
-------------------------
"گیسانگچونگ" یا "انگل"، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و هیجان انگیز از سینمای به شدت رو به رشد کره جنوبی، ساخته ی بونگ جون-هو (کارگردان خلاق و مولف کره ای و صاحب آثار شناخته شده و تحسین شده ای مثل "سگی که پارس میکند هیچوقت پاچه نمی گیرد" (2000)، "خاطرات قتل" (2003)، "میزبان" (2006)، "مادر" (2009) و "برف نورد" (2013)) رو باید به جرات یکی از بهترین و ممتاز ترین فیلم های سال 2019 به حساب آورد. لذتی که از تماشای این کمدی سیاه بردم رو قطعا در طول این سال میلادی از هیچ فیلم دیگه ای نبردم. "انگل"، برنده جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن 2019 و اولین نماینده کره جنوبی که موفق به کسب این افتخار میشه، از هر جهت که بهش نگاه کنی یک فیلم تقریبا بی نقص و خوش ساخت به نظر میاد: از داستان متفاوتی که لااقل برای شخص من تازگی داشت گرفته تا چگونه پرداختن به این داستان و سرعت روایت پرده های فیلمنامه، بازی های طبیعی و استادانه تمامی بازیگران نقش های اصلی و مکمل خصوصا خانواده آقای کیم و از بین اونها، پدر خانواده، کی-تاک کیم (با بازی سونگ کانگ-هو، بازیگر مورد علاقه کارگردان فیلم) و پسر خانواده ی کیم، کی-وو (چوی وو-شیک) و نماد ها و استعاره های فراوانی که در طول فیلم از اونها برای انتقال پیام های فیلم به مخاطب استفاده میشه مثل طبقات منزل آقای پارک یا سنگ عجیبی که در اوایل فیلم وارد داستان میشه و تا انتها نقشی خاص در فیلم بازی میکنه؛ ضمن اینکه نوع روایت داستان و ضرب آهنگ و سرعت این روایت و طوری که لایه های جدید باز میشن و روی لایه های قبلی قرار میگیرن به نوعی طراحی شده که مخاطب رو اصلا خسته و زده نمیکنن و شما همیشه مشتاق دونستن آنچه در پیچ بعدی میگذره هستید؛ همه این عوامل مثبت در کنار کارگردانی بی نقص بونگ جون هو و روایتگری لایه به لایه و استادانه ای که با کمک فیلم بردار و طراح تولید، تونسته مضامین و مفاهیم اجتماعی و انسانی فیلمنامه رو به زیبایی در قاب سینمایی خودش به تصویر بکشه باعث شدن تا "انگل" به یکی از تکان دهنده ترین، تامل برانگیز ترین و زیباترین فیلم های سال 2019 تبدیل شه، فیلمی که دیدنش برای هر مخاطب جدی و علاقه مندی یک باید و ضرورت محسوب خواهد شد.
اگه ویندوز 7 داری برو تو Control Panel، وارد Region and Language شو، از تب Administrative گزینه Change System Locale رو انتخاب کن، از تو لیست Persian رو پیدا و انتخاب کن، پنجره ها رو Ok کن و یک بار ریست کن سیستم رو. احتمالا درست بشه. تو ویندوزای دیگه هم احتمالا شبیه همینه راه حل.
"خاکستر خالص ترین سفید است" تصویری از چین امروزی رو به نمایش میگذاره که معمولا کمتر از چیزی که باید بهش پرداخته میشه: در ورای تمام اون آسمان خراش ها و زرق و برق ها و مصنوعات مدرن ساخت بشر، میلیون ها انسان، هر روز توسط حکومتی که اسماً کمونیست ولی رسماً کاپیتالیست و سرمایه سالار هست به حاشیه رونده میشن و استعدادهای انسانی شون نادیده گرفته میشه. فیلم به زیبایی این حقیقت تلخ رو که نه تنها در چین کمونیستی، بلکه در تمامی رژیم های ایدئولوژیک دنیا جاری هست رو به تصویر میکشه و این رو میشه در نماهای مختلف فیلم مشاهده کرد. نحوه باز شدن لایه های داستان، اینکه چطور در قانون جنگل سرمایه داری، هیچ کس به هیچ کس رحم نمیکنه، اینکه چطور عشق نه چندان عینی ولی قدرتمند بین دو انسان محکوم به نابودی و فراموشیه، به طرز استادانه ای اجرا شده. بازی ها عالی هستن و حکایت از مهارت بالای بازیگران دارن، مخصوصا ژائو تائو در نقش چائو، شخصیت محوری داستان، زنی که شخصیتی بسیار قوی داره و می دونه چطور باید برای بقا بجنگه اما همچنان نمیتونه از چنگ شرایط بی رحم حاکم بر دنیا و زندگیش خلاص بشه. فیلم شاید خیلی طولانی تر از چیزی باشه که باید، و در مقاطعی هم درک داستان و مفهوم فیلم سخته اما در عین حال به مانند بسیاری از آثار سینمای شرق آسیا، شاعرانه و تاثیرگذاره، فیلمی که قطعا مناسب هر کسی نیست و نمیتونه مخاطب امروزی رو که به دیدن فیلم های پر زد و خورد و پر حادثه عادت کرده راضی کنه ولی اگر حوصله کنید و تا پایان با مسیر فیلم همراه بشید بی شک پشیمون نمیشید.
"قبرستان حیوانات خانگی"
فیلمی از کوین کولش و دنیس ویدمایر
بودجه ساخت: 21 میلیون دلار
فروش: 121 میلیون دلار
امتیاز من --------------> 4 از 10
فیلم "قبرستان حیوانات خانگی"، ساخته کوین کولش و دنیس ویدمایِر در چندمین همکاری مشترک کارگردانی خودشون، دومین اقتباس سینمایی از رمان استیفن کینگ محصول 1983 به همین نام هستش. سالها قبل از این فیلم و در سال 1989، اثر سینمایی دیگه ای با همین عنوان به کارگردانی ماری لَمبرت با اقتباس مستقیم از این رمان ترسناک و معمایی به روی پرده نقره ای سینما رفته.
میشه گفت با توجه به بازخوردهای منتقدین و دوستداران سینما، هر دو فیلم تقریبا در جایگاه کیفی یکسانی قرار دارن. هر دوی این فیلم ها، چه نسخه 1989 و چه بازسازی 2019ش، آثاری کلیشه ای، خسته کننده، قابل پیش بینی و فاقد ظرافت های هنری و داستانی یک فیلم ممتاز در ژانر وحشت هستن و قطعا در صورت ندیدن این فیلم ها هیچ چیز مهم و خاصی رو به عنوان یک علاقه مند به ژانر وحشت و معمایی از دست نخواهید داد.
عنوان فیلم، Pet Sematary که مشخصا دارای غلط املایی هست (چون بچه های محلی اون منطقه ظاهرا املای درست کلمه Cemetery رو نمیدونستن و به این شکل نوشتنش!) خودش اولین مساله گول زننده فیلمه. دکتر لوییس کرید (جیسن کلارک) به همراه همسرش، ریچل (اِیمی سایمِتس)، دختر نه ساله ش، الی و پسر کوچولوشون، گِیج، که ظاهرا خانواده ای مرفه و خوشبخت و آرام هستن به خاطر مسائل و مشکلات نامعلومی که هیچوقت هم زحمت توضیح دادنش به بیننده داده نمیشه (نمیدونم این تقصیر استیفن کینگ هست یا نویسنده فیلمنامه) خونه و شغلش رو در بوستون رها میکنه و تصمیم میگیره به یکی از روستاهای اطراف Maine و به خونه ای در زمینی 50 هکتاری نقل مکان کنه تا به اصطلاح شروعی دوباره رو کنار خانواده ش تجربه کنه. همسر دکتر کرید، ریچل هم از مشکلاتی روانشناختی که ریشه در کودکیش و بیماری خواهر بزرگترش دارن رنج میبره و هنوز نتونسته بعد از این همه سال اون آدم سابق بشه. خود دکتر هم مشکلاتی نامشخص داره و همونطور که نوشتم ما هیچوقت نمیفهمیم این مشکلات شخصی چی بودن. داستان با ورود این خانواده به عمارت روستایی بزرگ و آرامشون شروع میشه و البته قبلش با نمایی از انتهای فیلم که با فلش بکی به ابتدای فیلم برمیگرده.
مشکل اول فیلم در همین عدم توجه به پیش زمینه های داستانی دکتر کرید هست. هرچقدر که ما نسبت به گذشته پرتلاطم ریچل می آموزیم، در طرف مقابل از دکتر کرید تقریبا هیچ چیزی عایدمون نمیشه و همین باعث میشه نتونیم با سیر تغییرات این شخصیت و تصمیماتی که در نیمه دوم فیلم میگیره ارتباط درستی برقرار کرده و درگیر داستانش بشیم. در واقع برای من بیننده اهمیتی نداشت که چه بر سر دکتر کرید خواهد آمد یا چرا در این سکانس فلان تصمیم رو گرفت یا هدفش چی بود. با این حال، ریچل کمی شخصیت پردازی بهتری داره و برامون اندکی مهم میشه که چه اتفاقاتی برای شخصیتش رخ خواهد داد. من همیشه معتقدم اگه یک اثر سینمایی رو به ده بخش تقسیم کنیم حداقل هفت بخش از اون ده بخش برمیگرده به داستان، نحوه پرداخت داستان و شخصیت پردازی ها و نحوه روایت داستان. از این حیث، Pet Sematary یک اثر ضعیف و فراموش شدنی به شمار میاد. اثری با داستانی کاملا سطحی و غیر درگیر کننده، شخصیت هایی کلیشه ای با رفتارهایی قابل حدس و بک گراند های داستانی تکراری و نخ نما. حتی ترس های فیلم هم درست از آب در نیومده. ترس در این فیلم ترکیبی از ترس روانشناختی و Jump Scareها هستش همراه با اندکی وام گرفتن از زیر ژانر Slasher. با توجه به رده بندی سنی R فیلم، سازندگان میتونستن استفاده خیلی بهتری از این درجه بندی برای خلق موقعیت های ترس آور و وهم انگیز بکنن که جز در چند رویارویی کوچیک، بهره مفید خاصی از اون نشده.ترس ها هم عملا من رو که نتونستن بترسونن چون به شدت کلیشه ای و قابل حدس هستن پس نتیجتا اون عنصر غافلگیری رو از دست میدن. جالبه که محور ترس داستان و اون مکانی که شرارت رو در خودش نهفته داره، ارتباطی به خود قبرستان حیوانات خانگی نداره و با اون فاصله داره و این همون گول زننده بودنی بود که قبل تر نوشتم.
نکات مثبت Pet Semetary در بازی های خوب، فضاسازی های وهم انگیز و جو سیاه حاکم بر اثر خلاصه میشن. و اما در مورد نکات منفی بارز فیلم هم میتونم به ریتم کند و اتکای بیش از حد نیاز این فیلم به Jump Scare ها اشاره کنم که البته اصلا موفق نبوده ترس رو حتی در همون تماشای اول هم لااقل به من منتقل کنه. و البته منفی ترین نکته نداشتن داستانی درگیر کننده و بی توجهی به شخصیت پردازی شخصیت اصلی فیلم دکتر کرید بود. شخصا از فیلم لذتی نبردم و شخصا دیدنش رو به کسی توصیه نمیکنم.
اولین تجربه کارگردانی سینمایی رابین بیسل، The Best of Enemies، به روایت داستانی واقعی از جدال حدود ده ساله میان یکی از فعالان حقوق مدنی به نام آن اتواتر (تاراجی پی هنسن) و سی پی الیس (سم راکول)، رهبر گروه نژادپرستان افراطی به نام کو کلاس کلن (KKK) در شهر دورهام واقع در ایالت کارولینای شمالی می پردازه. این دو چهره تاثیرگذار پس از نزدیک به یک دهه رقابت و جدال پر از تنش، نهایتا در سال 1971 تصمیم می گیرن مشترکا ریاست یک نشست دو هفته ای رو بر عهده گرفته و در اون به بررسی رای دادگاه مبنی بر پایان بخشیدن به تفکیک نژادی در مدارس امریکا بپردازن، نشستی که سرنوشت هر دوی اونها و نظام نژادپرستی حاکم بر کشور رو دستخوش تغییر میکنه. فیلمنامه، نوشته رابین بیسل، بر اساس کتابی به قلم اُشا گِرِی دیویدسن به همین نام نگارش شده و یکی از ویژگی های مثبت فیلم رو میشه همین نگاه مستند و دقیق تاریخی اون دونست. اثری احساس بر انگیز و نیش دار بود با بازی های عالی خصوصا نقش های اصلی، تاراجی پی هنسن و سم راکول که بیننده رو نسبت به سرنوشت انسان ها و روابط انسانی تا حدودی خوشبین و امیدوار میکنه چون با دیدن این فیلم به این نتیجه می رسید که اگه دو انسان با عقایدی کاملا در تضاد با همدیگه که سالها دشمن خونی هم بودن بتونن در نهایت پس از سالها درگیری به یک سازش پایدار و یک دوستی طولانی مدت و عمیق برسن و تمام پیش داوری های مغرضانه و نادرستشون رو برای رسیدن به درکی مشترک و انسانی کنار بگذارن پس برای همه ما انسان ها هم امید به همین پیوند و درک درست وجود داره. البته برخی منتقدین بر این نکته ایراد گرفتن که فیلم بیش از اونکه به شخصیت آن اتواتر، فعال افریقایی امریکایی سیاه پوست داستان بپردازه بر شخصیت سی پی الیس، رهبر گروه نژادپرستی تمرکز داره اما باید این نکته رو ذکر کرد که The Best of Enemies بیش از اونکه حول محور عقاید و باورهای شخصیت مونث و سیاه پوست داستان بچرخه بر تغییراتی که در شخصیت سفیدپوست و نژادپرست الیس در طول داستان حاصل میشه متمرکز میشه زیرا شخصیت مونث داستان از همون ابتدا بر مسیر حقانیت قدم بر میداشت و این کاراکتر الیس بود که نیاز به تغییر داشت. در واقع میشه اینطور گفت که فیلم بیش از اونکه برای مخاطبین سیاه پوست و مورد ظلم واقع شده باشه، نیش و تلنگری هست برای مخاطبین سفیدپوستی که هنوز در باطن و ناخودآگاه خودشون بر این اعتقاد هستند که نژاد برتر به شمار میان و خونشون سرخ تره! مخاطب اصلی این فیلم در حقیقت هر انسان روشن اندیش و روشن ضمیری هست که برای رسیدن به مراتب والاتر انسانیت در خودش نیاز به تغییر در جهت مثبت در حس میکنه. قطعا پیام این فیلم روشنه: اگر تمام ما انسان ها در عوض توجه به اختلافات نژادی، عقیدتی، سیاسی، دینی و ... بین خودمون و دیگران، به سر فصل های مشترک بها بدیم و اختلافات رو کنار گذاشته و به اشتراکات دل ببندیم، این جهان به جای بسیار بهتری برای زندگی بدل میشه. در نهایت، تماشای این درام تاریخی تفکر بر انگیز رو به همه توصیه میکنم. امتیاز من 7 از 10
ولی در هر حال این سریال اونقدر برامون خاطره های زیبا ساخته که برای همیشه شیرینیش تو ذهنمون بمونه
راس، ریچل، فیبی، جوئی، مونیکا، چندلر. واقعا ممنونم ازتون
مطمئنا اگه طرفدار فیلم هایی با داستان سرراست و قابل درک با آغاز و پایان مشخص یا لااقل فهم پذیر هستین، باید گفت این فیلم اصلا برای شما مناسب نیست. اما از سوی دیگه، اگه علاقه مند هستین که ذهنتون رو به چالش بکشین و هر از گاهی از این که فیلمی ببینین که پس از به پایان رسیدنش حس می کنین خیلی چیزها رو نفهمیدین و مشتاقین که به دنبال پاسخ سوالاتتون بگردین و با یک درک جدید، دوباره به تماشای فیلم بشینین، اثر جدید کافمن می تونه شما رو این نظر وسوسه کنه!
فیلم پر از عناصر سورئال و رویاگونه ست. به طوری که مدام با خودتون فکر می کنین تمام چیزی که دارین می بینین فقط یک خواب بلنده که قراره در پایان ازش بیدار شین. از اسم شخصیت اصلی داستان گرفته که یک بار لوسی خطاب میشه و بار دیگه لوییزا و بار دیگه ایمز گرفته تا پدر و مادر شخصیت Jake که در یک سکانس پیر و فرتوت هستن و در سکانسی دیگه جوان و قبراق، از اتاقی که یک بار پر از آدمه و در یک چشم بهم زدن تبدیل به اتاقی خالی میشه، از شغل شخصیت اصلی که یک بار نقاشه، بار دیگه دانشجوی فیزیک کوانتوم، یک بار گارسنه و بار دیگه شاعر...ساده بگم...هیچ چیز در نگاه اول در این فیلم منطقی و سر جای خودش نیست. همه چیز عجیب و رویاگونه ست...و البته بازی های جذاب هر چهار شخصیت اصلی داستان (با بازی زیبای جسی باکلی، جسی پِلِمِنز، دیوید ثیولیس و تونی کولِت) باعث شده این فضای تا حدودی وهم انگیز و سورئال خیلی بیشتر بتونه در روان مخاطب فیلم رخنه کنه
با این انتظارات، تازه ترین اثر چارلی کافمن برای برخی می تونه فیلمی به شدت کسالت آور و خسته کننده باشه که حتی ممکنه نتونن پرده اولش رو هم تحمل کنن و از خیرش بگذرن و برای برخی دیگه هم می تونه یک چیز ناشناخته باشه که با بارها دیدن و تحقیق کردن و خوندن درباره ش، هر بار بتونن چیز جدیدی درش پیدا کنن
امتیاز: 7 از 10
---------------------------------
بعد از دیدن امتیاز کاربران و متای پایین فیلم، با انتظار تجربه یک اثر ضعیف به تماشای "ققنوس سیاه" نشستم ولی بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم، اصلا فیلم بدی نبود و لااقل من یکی که از دیدن این فیلم راضی هستم.
با اینکه نمیشه Dark Phoenix رو با فیلم هایی مثل "لوگان" یا "مردان ایکس: کلاس اول" مقایسه کرد ولی اونقدرها هم که میگن فیلم بدی نیست و اگه انتظارتون رو زیاد بالا نبرید از تجربه این فیلم پشیمون نمیشید.
از نگاه من، بازی ها کاملا قابل قبول بود (بخصوص با وجود این همه بازیگر درجه یک از جیمز مک آوی و مایکل فسبندر گرفته تا جنیفر لارنس و سوفی ترنر و نیکولاس هلت)، جلوه های ویژه حقیقتا خوب و در بخش هایی جدا تحسین برانگیز بودن، موسیقی متن فیلم اثر هانس زیمر بسیار شنیدنی بود و بار عاطفی داستان هم نسبتا مطلوب کار شده بود هر چند که در جاهایی از فیلم، این فضای احساسی کمی بر داستان اثر منفی گذاشته بود و میشه گفت این بار عاطفی هرچقدر به پایان فیلم نزدیک میشدیم تحت تاثیر سکانس های اکشن کمی از قدرتش رو از دست میداد ولی مجموعا باعث قوت داستان بود و به داستان فضایی انسانی و باورپذیر داده بود. من شخصا تنها نکته های منفی فیلم رو یکی در شروع داستان میدونم که میتونست خیلی زمان و انرژی بیشتری رو برای پرداختن به اون اختصاص بده و یکی هم شخصیت های منفی داستان و منشا قدرت "جین گری" که تا حدودی سرسری و با عجله روایت شده بود و شخصیت های منفی هم پرداخت با جزییات و مناسبی نداشتن که باعث میشه خیلی زود هم از یاد برن.
قطعا این فیلم ارزش یک بار دیدن رو داره مخصوصا که جزو مجموعه فیلم های مردان ایکس هم هست. در واقع این دوازدهمین فیلم از این مجموعه هست که البته این نکته رو باید گفت که "ققنوس سیاه" از نظر تجاری، کمترین فروش رو در بین فیلم های این مجموعه داشته با 250 میلیون دلار که با توجه به بودجه 200 میلیون دلاریش اصلا آمار جالبی نیست.
اگه لینک دانلود خرابه به جای اینکه اینجا نظر بدید لطف کنید برید از قسمت دانلود، رو آیکون "گزارش خرابی" همون کیفیت یا کیفیت هایی که خرابه کلیک کنید و گزارش خرابی رو ارسال کنید.
اینطوری خیلی سریعتر رسیدگی میشه.
امتیاز: 9 از 10
-------------------------
"گیسانگچونگ" یا "انگل"، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و هیجان انگیز از سینمای به شدت رو به رشد کره جنوبی، ساخته ی بونگ جون-هو (کارگردان خلاق و مولف کره ای و صاحب آثار شناخته شده و تحسین شده ای مثل "سگی که پارس میکند هیچوقت پاچه نمی گیرد" (2000)، "خاطرات قتل" (2003)، "میزبان" (2006)، "مادر" (2009) و "برف نورد" (2013)) رو باید به جرات یکی از بهترین و ممتاز ترین فیلم های سال 2019 به حساب آورد. لذتی که از تماشای این کمدی سیاه بردم رو قطعا در طول این سال میلادی از هیچ فیلم دیگه ای نبردم. "انگل"، برنده جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن 2019 و اولین نماینده کره جنوبی که موفق به کسب این افتخار میشه، از هر جهت که بهش نگاه کنی یک فیلم تقریبا بی نقص و خوش ساخت به نظر میاد: از داستان متفاوتی که لااقل برای شخص من تازگی داشت گرفته تا چگونه پرداختن به این داستان و سرعت روایت پرده های فیلمنامه، بازی های طبیعی و استادانه تمامی بازیگران نقش های اصلی و مکمل خصوصا خانواده آقای کیم و از بین اونها، پدر خانواده، کی-تاک کیم (با بازی سونگ کانگ-هو، بازیگر مورد علاقه کارگردان فیلم) و پسر خانواده ی کیم، کی-وو (چوی وو-شیک) و نماد ها و استعاره های فراوانی که در طول فیلم از اونها برای انتقال پیام های فیلم به مخاطب استفاده میشه مثل طبقات منزل آقای پارک یا سنگ عجیبی که در اوایل فیلم وارد داستان میشه و تا انتها نقشی خاص در فیلم بازی میکنه؛ ضمن اینکه نوع روایت داستان و ضرب آهنگ و سرعت این روایت و طوری که لایه های جدید باز میشن و روی لایه های قبلی قرار میگیرن به نوعی طراحی شده که مخاطب رو اصلا خسته و زده نمیکنن و شما همیشه مشتاق دونستن آنچه در پیچ بعدی میگذره هستید؛ همه این عوامل مثبت در کنار کارگردانی بی نقص بونگ جون هو و روایتگری لایه به لایه و استادانه ای که با کمک فیلم بردار و طراح تولید، تونسته مضامین و مفاهیم اجتماعی و انسانی فیلمنامه رو به زیبایی در قاب سینمایی خودش به تصویر بکشه باعث شدن تا "انگل" به یکی از تکان دهنده ترین، تامل برانگیز ترین و زیباترین فیلم های سال 2019 تبدیل شه، فیلمی که دیدنش برای هر مخاطب جدی و علاقه مندی یک باید و ضرورت محسوب خواهد شد.
امتیاز من: 7 از 10
"خاکستر خالص ترین سفید است" تصویری از چین امروزی رو به نمایش میگذاره که معمولا کمتر از چیزی که باید بهش پرداخته میشه: در ورای تمام اون آسمان خراش ها و زرق و برق ها و مصنوعات مدرن ساخت بشر، میلیون ها انسان، هر روز توسط حکومتی که اسماً کمونیست ولی رسماً کاپیتالیست و سرمایه سالار هست به حاشیه رونده میشن و استعدادهای انسانی شون نادیده گرفته میشه. فیلم به زیبایی این حقیقت تلخ رو که نه تنها در چین کمونیستی، بلکه در تمامی رژیم های ایدئولوژیک دنیا جاری هست رو به تصویر میکشه و این رو میشه در نماهای مختلف فیلم مشاهده کرد. نحوه باز شدن لایه های داستان، اینکه چطور در قانون جنگل سرمایه داری، هیچ کس به هیچ کس رحم نمیکنه، اینکه چطور عشق نه چندان عینی ولی قدرتمند بین دو انسان محکوم به نابودی و فراموشیه، به طرز استادانه ای اجرا شده. بازی ها عالی هستن و حکایت از مهارت بالای بازیگران دارن، مخصوصا ژائو تائو در نقش چائو، شخصیت محوری داستان، زنی که شخصیتی بسیار قوی داره و می دونه چطور باید برای بقا بجنگه اما همچنان نمیتونه از چنگ شرایط بی رحم حاکم بر دنیا و زندگیش خلاص بشه. فیلم شاید خیلی طولانی تر از چیزی باشه که باید، و در مقاطعی هم درک داستان و مفهوم فیلم سخته اما در عین حال به مانند بسیاری از آثار سینمای شرق آسیا، شاعرانه و تاثیرگذاره، فیلمی که قطعا مناسب هر کسی نیست و نمیتونه مخاطب امروزی رو که به دیدن فیلم های پر زد و خورد و پر حادثه عادت کرده راضی کنه ولی اگر حوصله کنید و تا پایان با مسیر فیلم همراه بشید بی شک پشیمون نمیشید.
فیلمی از کوین کولش و دنیس ویدمایر
بودجه ساخت: 21 میلیون دلار
فروش: 121 میلیون دلار
امتیاز من --------------> 4 از 10
فیلم "قبرستان حیوانات خانگی"، ساخته کوین کولش و دنیس ویدمایِر در چندمین همکاری مشترک کارگردانی خودشون، دومین اقتباس سینمایی از رمان استیفن کینگ محصول 1983 به همین نام هستش. سالها قبل از این فیلم و در سال 1989، اثر سینمایی دیگه ای با همین عنوان به کارگردانی ماری لَمبرت با اقتباس مستقیم از این رمان ترسناک و معمایی به روی پرده نقره ای سینما رفته.
میشه گفت با توجه به بازخوردهای منتقدین و دوستداران سینما، هر دو فیلم تقریبا در جایگاه کیفی یکسانی قرار دارن. هر دوی این فیلم ها، چه نسخه 1989 و چه بازسازی 2019ش، آثاری کلیشه ای، خسته کننده، قابل پیش بینی و فاقد ظرافت های هنری و داستانی یک فیلم ممتاز در ژانر وحشت هستن و قطعا در صورت ندیدن این فیلم ها هیچ چیز مهم و خاصی رو به عنوان یک علاقه مند به ژانر وحشت و معمایی از دست نخواهید داد.
عنوان فیلم، Pet Sematary که مشخصا دارای غلط املایی هست (چون بچه های محلی اون منطقه ظاهرا املای درست کلمه Cemetery رو نمیدونستن و به این شکل نوشتنش!) خودش اولین مساله گول زننده فیلمه. دکتر لوییس کرید (جیسن کلارک) به همراه همسرش، ریچل (اِیمی سایمِتس)، دختر نه ساله ش، الی و پسر کوچولوشون، گِیج، که ظاهرا خانواده ای مرفه و خوشبخت و آرام هستن به خاطر مسائل و مشکلات نامعلومی که هیچوقت هم زحمت توضیح دادنش به بیننده داده نمیشه (نمیدونم این تقصیر استیفن کینگ هست یا نویسنده فیلمنامه) خونه و شغلش رو در بوستون رها میکنه و تصمیم میگیره به یکی از روستاهای اطراف Maine و به خونه ای در زمینی 50 هکتاری نقل مکان کنه تا به اصطلاح شروعی دوباره رو کنار خانواده ش تجربه کنه. همسر دکتر کرید، ریچل هم از مشکلاتی روانشناختی که ریشه در کودکیش و بیماری خواهر بزرگترش دارن رنج میبره و هنوز نتونسته بعد از این همه سال اون آدم سابق بشه. خود دکتر هم مشکلاتی نامشخص داره و همونطور که نوشتم ما هیچوقت نمیفهمیم این مشکلات شخصی چی بودن. داستان با ورود این خانواده به عمارت روستایی بزرگ و آرامشون شروع میشه و البته قبلش با نمایی از انتهای فیلم که با فلش بکی به ابتدای فیلم برمیگرده.
مشکل اول فیلم در همین عدم توجه به پیش زمینه های داستانی دکتر کرید هست. هرچقدر که ما نسبت به گذشته پرتلاطم ریچل می آموزیم، در طرف مقابل از دکتر کرید تقریبا هیچ چیزی عایدمون نمیشه و همین باعث میشه نتونیم با سیر تغییرات این شخصیت و تصمیماتی که در نیمه دوم فیلم میگیره ارتباط درستی برقرار کرده و درگیر داستانش بشیم. در واقع برای من بیننده اهمیتی نداشت که چه بر سر دکتر کرید خواهد آمد یا چرا در این سکانس فلان تصمیم رو گرفت یا هدفش چی بود. با این حال، ریچل کمی شخصیت پردازی بهتری داره و برامون اندکی مهم میشه که چه اتفاقاتی برای شخصیتش رخ خواهد داد. من همیشه معتقدم اگه یک اثر سینمایی رو به ده بخش تقسیم کنیم حداقل هفت بخش از اون ده بخش برمیگرده به داستان، نحوه پرداخت داستان و شخصیت پردازی ها و نحوه روایت داستان. از این حیث، Pet Sematary یک اثر ضعیف و فراموش شدنی به شمار میاد. اثری با داستانی کاملا سطحی و غیر درگیر کننده، شخصیت هایی کلیشه ای با رفتارهایی قابل حدس و بک گراند های داستانی تکراری و نخ نما. حتی ترس های فیلم هم درست از آب در نیومده. ترس در این فیلم ترکیبی از ترس روانشناختی و Jump Scareها هستش همراه با اندکی وام گرفتن از زیر ژانر Slasher. با توجه به رده بندی سنی R فیلم، سازندگان میتونستن استفاده خیلی بهتری از این درجه بندی برای خلق موقعیت های ترس آور و وهم انگیز بکنن که جز در چند رویارویی کوچیک، بهره مفید خاصی از اون نشده.ترس ها هم عملا من رو که نتونستن بترسونن چون به شدت کلیشه ای و قابل حدس هستن پس نتیجتا اون عنصر غافلگیری رو از دست میدن. جالبه که محور ترس داستان و اون مکانی که شرارت رو در خودش نهفته داره، ارتباطی به خود قبرستان حیوانات خانگی نداره و با اون فاصله داره و این همون گول زننده بودنی بود که قبل تر نوشتم.
نکات مثبت Pet Semetary در بازی های خوب، فضاسازی های وهم انگیز و جو سیاه حاکم بر اثر خلاصه میشن. و اما در مورد نکات منفی بارز فیلم هم میتونم به ریتم کند و اتکای بیش از حد نیاز این فیلم به Jump Scare ها اشاره کنم که البته اصلا موفق نبوده ترس رو حتی در همون تماشای اول هم لااقل به من منتقل کنه. و البته منفی ترین نکته نداشتن داستانی درگیر کننده و بی توجهی به شخصیت پردازی شخصیت اصلی فیلم دکتر کرید بود. شخصا از فیلم لذتی نبردم و شخصا دیدنش رو به کسی توصیه نمیکنم.