مانچو، پاندای کوچکی بود که مأموریت داشت مردمش را از گرسنگی نجات دهد. او باید برای پیدا کردن بامبوی بیشتر به سفری پرمخاطره برود. ذخیره غذای آنها، یعنی بامبو، در حال تمام شدن بود. در این سفر پرماجرا که در سراسر چین اتفاق میافتد، مانچو تنها نیست؛ بلکه یک بچه پلنگ به نام جونگ فو و یک پاندای قرمز به نام کنفوسیوس نیز او را همراهی میکنند.
دو پسر بچه به نامهای “چاک” و “فلای” به کنار دریا میروند و خواهر کوچک چاک “استلا” را نیز با خود به آنجا میبرند. آنها به شکلی تصادفی سر از آزمایشگاه یک دانشمند حواسپرت درمیآورند. استلا از معجونی که دانشمند ساخته مینوشد و تبدیل به یک ستارۀ دریایی میشود. فلای و چاک نیز برای اینکه به دنبال او بروند از معجون مینوشند. دانشمند به آنها میگوید که اگر ظرف 48 ساعت از معجون پادزهر ننوشند برای همیشه ماهی باقی میمانند…