هنگامی که رجب ایودیک و بهترین دوستش نورالله تصمیم می گیرند از خانه روستایی که از مادربزرگش به رجب منتقل شده بود دیدن کنند، آنها خود را در تلاش برای نجات دهکده و جنگل های اطراف می بینند...
زمانی که رجب در سوگواری از دست دادن دوستش "عیصمت" است، متوجه میشود که عیصمت یک قرار داده نا تمام برای حمل یک گروه ورزشکار به خارج از کشور برای رقابت های ورزشی المپیک بر جای گذاشته است ، رجب نیز با نوراله به وسیله ی اتوبوس عیصمت راهی جاده می شوند ، در حین سفر رجب پیشنهاد ناهار به ورزشکاران را می دهد ولی داخل رستوران به سرآشپز طبق دستور غذایی خودش پیشنهاد میکند که روغن موتور به غذا اضافه کند و اینگونه است که ورزشکاران بعد از خوردن لوبیا مسموم میشوند و رجب پس از متوجه شدن این موضوع تصمیم میگیرد با گروه خودش به جای آن ها وارد مسابقات بشود...