"کارل هریسون" هنرمندی مجسمه ساز است. یک روز او در یک صانحه رانندگی از ناحیه گردن فلج می شود. او تنها قادر به صحبت کردن است به همین دلیل آرزوی مرگ دارد. او در بیمارستان با برخی از خدمه دوست شده و آنها او را در دادگاهی برای گرفتن حق مرگ حمایت می کنند...