یک نوجوان سرکش برای پیوند با ریشه های خود راهی یک سفر تابستانی انفرادی می شود، خودش را در دنیایی جدید می یابد و در این سفر درمی یابد که مسئول همه اتفاقات زندگی اش، خودش است ...
ساشا و مارکوس که در دوران کودکی دوستان یکدیگر بودهاند، دست زمانه آنها را به مدت پانزده سال از یکدیگر جدا میسازد. تا اینکه یک روز ساشا مارکوس را در سان فرانسیسکو ملاقات میکند و علارقم گذشت تمامی این سالها هنوز هم برق امید و حال و هوای دوران کودکی در چشمان هر دوی آنها میدرخشد…