واریس در دوازده سالگی از صحرا به دلیل اصرار پدرش برای ازدواج با پیرمردی که قراره چهارمین زنش باشه فرار میکنه و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا میکنه و به موگادیشو میره و از اونجا در زمان جنگ سومالی به واسطه مادربزرگش و به انگلستان فرستاده میشه. او به محل اقامت خاله اش که همسر سفیر سومالی در لندن بوده میره و مثل یک خدمتکار اونجا کار و زندگی میکنه تا پایان جنگ سومالی که از اون خونه بیرون میاد و سرنوشتش سمت و سوی دیگه ای پیدا میکنه.
زندگی ایدهآل لورا زمانی که دوست جدید پسرش مشکوک به نظر میرسد، از هم میپاشد. لورا که مصمم است از پسرش محافظت کند، اعمالش از کنترل خارج میشود و این سوال را مطرح میکند: آیا او به حق محتاط است یا دچار پارانویا شده است؟
گروهی از بریتانیایی ها در سال 1956 بریتانیا پس از جنگ را ترک می کنند تا وارد ماجراجویی شوند. خانواده رابرتز سعی می کنند از موقعیت خود بهترین استفاده را ببرند، اما زندگی در پناهگاه آنها را آزمایش می کند، اما آنها تنها کسانی نیستند که از حقیقت اجتناب می کنند.