افسانه ای درباره یک زنگ بزرگ که از طلای خالص است و توسط راهبان ساخته شده .این داستان در بازار توسط وایکینگی به نام "رولف" تعریف می شود و ماجرا به گوش فروانروای مسلمان "علی مانوش" که علاقه بسیاری به پیدا کردن زنگ دارد میرسد. اما "رولف" ادعا می کند جای زنگ را نمی داند و به زادگاه خود می گریزد...