تَنوی راینا، که زنی مبتلا به اوتیسم است، متوجه میشود پدر فقیدش که در ارتش هند خدمت میکرده، رؤیایی داشته است؛ او میخواسته پرچم را در یخچال طبیعی سیاچن برافراشته کند. با وجود محدودیتهایی که برای افراد دارای اوتیسم در خدمات نظامی وجود دارد، تَنوی تصمیم میگیرد این مأموریت را به سرانجام برساند.
سه دوست به کمپ اصلی اورست سفر می کنند. یک سفر ساده به یک سفر شخصی، عاطفی و معنوی تبدیل می شود زیرا آنها با محدودیت های فیزیکی خود مبارزه می کنند و معنای واقعی آزادی را کشف می کنند...