در دوران جنگ داخلی آمریکا ، یک کشاورز فقیر از میسیسیپی هدایت گروهی از برده های مبارز و ستم دیده را بر عهده می گیرد تا علیه ارتش کنفدراسیون شورش کنند. اما…
«راکي» (استالون) هنوز غم از دست دادن همسرش را مي خورد که سه سال پيش بر اثر بيماري سرطان درگذشته است. وقتي «ميسن» (تارور)، قهرمان سنگين وزن بوکس، احتياج پيدا مي کند شهرت خود را احيا کند، کارگزارش به «راکي» پيشنهاد مي دهد آن دو مسابقه اي نمايشي برگزار کنند...
«راکي» (استالون) به دليل خطر ضربه ي مغزي ديگر قادر نيست در مسابقات بوکس شرکت کند. او که بر اثر اتفاقاتي ورشکسته شده، مربي گري بوکسور جوان تشنه ي شهرت، «تامي گان» (ماريسن) را به عهده مي گيرد...
«آپولو کريد» (وودز)، رقيب سابق و دوست فعلي «راکي»، در مسابقه اي با ضربه ي چپ کوبنده ي بوکسوري غول پيکر از شوروي به نام «ايوان دراگو» (لوندگرن) بر زمين مي افتد و مي ميرد. «راکي» نيز عنوان خود را مي گذارد تا بتواند در مسابقه اي غير رسمي با «دراگو» ي آماتور، در خود شوروي شرکت کند.
بعد از اینکه «راکی» از یکی از رقیبان سرسختش شکست میخورد، «آپولو کرید» سعی می کند روحیه مبارزه او را از نو بسازد...
پائولو خواستار این است که یک بار دیگر با راکی مبارزه کرده و آبروی رفته خود را بازیابد. از طرفی راکی که به تازگی با آدریان ازدواج کرده، با مشکلات بی شمار و البته تازه ای دست و پنجه نرم می کند...
در این فیلم ما جسی و سلین را بعد از تقریبا دو دهه از آشنایی آنها که در سن 9 سالگی شان بر روی قطار عازم وین اتفاق افتاده است شاهد خواهیم بود …
نه سال پيش، بين «جسي» و «سلين» يک رابطه عاطفي شکل گرفت و پس از آن قرار گذاشتند که شش ماه بعد يکديگر را ملاقات کنند، ملاقاتي که البته هرگز اتفاق نيفتاد. اکنون جسي به خاطر کتاب جديدش در اروپا به سر مي برد، کتابي که در آن خاطراتش با سلين را بازگو کرده است و هنگامي که در يک کتاب فروشي کوچک در شهر پاريس حضور دارد بار ديگر با سلين رو به رو مي شود و براي هر دو آنها احساسات گذشته دوباره تداعي مي شود. البته جسي يک ساعت بيشتر فرصت ندارد چراکه بايد به فرودگاه برود ولي از تمام اين فرصت براي بودن در کنار سلين و صحبت کردن با او استفاده مي کند...
یک مرد و زن جوان همدیگر را در ایستگاه قطار اروپا ملاقات می کنند و بعد عاشق یکدیگر میشوند و به وین سفر میکنند...
«ماني» (بلايپ تروي) بايد صد هزار مارک به شخصي بپردازد؛ اما متأسفانه پول را در مترو جا مي گذارد. يک مرد ولگرد (کرول) پول را بر مي دارد. «ماني» تنها بيست دقيقه فرصت دارد تا پول را تحويل دهد اگر نه کارش زار خواهد شد. او از سر نااميدي به محبوبه اش، «لولا» (پوتنته) تلفن مي کند؛ اما آيا «لولا» خواهد توانست در عرض بيست دقيقه پول لازم را فراهم کند؟