اگه بخوام The Tomorrow War رو توصیف کنم باید اون رو ترکیبی از فیلم های روز استقلال، پرامیتیوس و ترمیناتور بدونم! فیلمی که اگرچه خیلی زود از یادتون میره و خاطره ماندگاری تو ذهنتون باقی نمی گذاره ولی به لطف سکانس های اکشن مهیج و بازی های قابل قبول و موسیقی پس زمینه ی پر انرژی ای که داره، در این شرایطی که تعداد فیلم های خوب حتی به تعداد انگشت های یک دست هم نمی رسن می تونه کاملا سرگرم کننده، هیجان انگیز و تماشایی باشه، هر چند که باید سخت گیری رو کنار بذارید و صرفا به عنوان یک اکشن مهیج با داستانی تکراری ولی اجرایی قابل قبول بهش نگاه کنید
جدیدترین ساخته استودیوی انیمیشن سازی پیکسار رو شاید نشه با خیلی از دیگر آثار این استودیوی پر آوازه مثل Inside Out یا Soul مقایسه کرد (و باید بیشتر اون رو از نظر داستانی و از لحاظ جذابیت و مفهوم و پیامی که سعی در انتقالش به مخاطب داره با آثار دیگر پیکسار مثل The Good Dinosaur قیاس کنیم) ولی همچنان یک انیمیشن مفرح با فضایی شاد و رنگارنگ (در منطقه ای ساحلی در ایتالیا در سال های دهه ی 50 و 60 میلادی) و در عین حال مفهومی جهان شموله که در تمام زمان ها و مکان ها صدق می کنه؛ آن مفهومی که "لوکا" (که با الهام از دوران کودکی آقای کاساروسا، کارگردان اثر، ساخته شده) سعی در رسوندنش به مخاطب کودک و بزرگ سال داره اینه که صرف نظر از هر تفاوتی که با دیگران دارید، سعی کنید از این تفاوت فرار نکرده بلکه اون رو با تمام وجود به آغوش بکشید و بهش افتخار کنید، چون تفاوت شما می تونه نقطه قوت شما باشه، هر چند که در ابتدا نقطه ضعف شما به نظر برسه
"پوکیمون: کارآگاه پیکاچو"
بودجه ساخت: 150 میلیون دلار
فروش جهانی: 429.5 میلیون دلار
امتیاز: 6 از 10
-------------------------------------
معمولا وقتی یه اقتباس سینمایی از یه بازی رایانه ای یا شخصیت های یک بازی تولید میشه، من مخاطب نمیتونم انتظار یک فیلم عالی با داستانی لایه لایه و درگیر کننده و عمیق رو ازش داشته باشم و هرچقدر دنیای اون بازی ساده تر و سرراست تر باشه به همون نسبت هم اقتباس سینمایی ش ساده تر و دارای لایه های کمتره. این مورد درباره "کارآگاه پیکاچو" هم صدق میکنه، اثری از راب لترمن که این سومین فیلم بلند لایو اکشنش هست و پیش از این دو اثر فانتزی دیگه یعنی "سفرهای گالیور" و "Goosebumps" رو که از نظر داستان و فضا، شباهت هایی رو به کارآگاه پیکاچو دارن کارگردانی کرده و البته قبل از اون هم یکی دوتا انیمیشن مثل "داستان کوسه" رو در کارنامه حرفه ایش داشته. میشه اینطور گفت که "کارآگاه پیکاچو" از نظر داستانی یک فیلم کاملا استاندارد و معمولیه، پسری که پدرش رو از دست میده، پدری که رابطه خوبی باهاش نداشته و فراموشش کرده، حالا این پسر جوون سعی داره راز پشت این ماجرا رو کشف کنه و در این بین با دسیسه ها و نقشه هایی شوم هم مواجه میشه که بشریت رو تهدید به نابودی میکنه...میبینید که داستان کاملا کلیشه ای هست اما خب هدف از ساخت این فیلم در درجه اول سرگرمی و فان بوده و در رسیدن به این هدف هم نسبتا موفق ظاهر شده. طراحی هنری و فنی پوکیمون ها، رابطه بین انواع مختلف پوکیمون ها با همدیگه و ارتباط اونها با انسانهاشون (پارتنر ها)، طنزی که به لطف حضور رایان رینولدز در نقش پیکاچو یک تنه رنگ و بوی بامزه و شیرینی به کل فیلم داده (و حتی من اون رو عامل نجات بخش فیلم میدونم)، اینها همه از خوبی های این اثر به شمار میان. اما از طرف دیگه، هر چقدر که رو پوکیمون ها کار شده، انسانهای داستان اصلا نویسندگی خوبی ندارن و با چند کاراکتر بی روح و خسته کننده طرفیم، در واقع قهرمان داستان پوکیمون ها هستند و بس. با این حال میشد خیلی بیشتر به این شخصیت های دوست داشتنی پرداخت، مخصوصا مبارزاتشون که تعدادش واقعا خیلی کمه و به جز یک مورد مبارزه، تقریبا سکانس دندون گیر دیگه ای از مبارزه پوکیمون ها در فیلم وجود نداره. در نهایت، تماشای "کارآگاه پیکاچو" یک تجربه فان و سرگرم کننده بود که اگه زیاد به نواقصش ریزبین نشین میتونین ازش لذت ببرین.
خطر لوث شدن داستان
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1) رامین جوادی واقعا کارش بی نقصه. اگه فقط یک چیز باشه که در تمام طول سریال، نه تنها تضعیف نشده بلکه قسمت به قسمت و فصل به فصل بهتر شده، اون موسیقی متن سریاله. موسیقی حزن انگیز و درد آور سکانس آغازین این قسمت و وداع با سر جوراه، اد، بریک، لیانا استارک و اون صحنه باشکوه خداحافظی به شدت تاثیرگذار بود.
2) کلاه از سر بر میداریم به افتخار لرد گندری باراتیون، لرد جدید Storm's End. گندری به شدت شخصیت دوست داشتنی ای داره و از اینکه میراثش به رسمیت شناخته شد واقعا خوشحال شدم اما طفلک بدجور تو ذوقش خورد وقتی آریا پیشنهادش رو رد کرد!
3) دنریس از اینکه میبینه جان بین مردم محبوبیت زیادی داره احساس خطر میکنه. تقابل بین دنریس و جان و دیالوگ هایی که بین این دو رد و بدل میشه از قسمت های مهم این قسمت بود.
4) بالاخره برین از تارث هم بختش وا شد! فک کنم دیگه ویرجینی نمونده باشه! و اما این خانواده لنیستر هر چقدر هم که به دشمنانشون ابراز وفاداری کنن باز هم نمیشه بهشون اعتماد کرد. بد خاندانی هستن! جیمی نباید با برین اون کارو میکرد، اون هم بعد از اون همه حمایتی که برین ازش کرد
5) به جز برن، سم، جان و دنریس و تیریون و واریس، الان سانسا و آریا هم هویت واقعی جان رو میدونن و این معادلات قدرت رو برای دو قسمت بعد بسیار پیچیده میکنه. جان میلی به پادشاهی نداره اما اگه هویت جان به گوش عوام برسه دیگه نمیشه کنترلش کرد
6) سکانس تقابل Bronn و برادران لنیستر در وینترفل هم از قسمت های جالب این اپیزود بود. از اونجایی که یک لنیستر همیشه دینش رو ادا میکنه، دوست دارم بدونم در ادامه چی پیش میاد
7) کار ناتمام آریا و کلگین! باید دید. سکانس دونفره آریا و کلگین در حالیکه در حال خروج از وینترفل هستن و قصد بازگشت هم ندارن سکانس جالبی بود. کار ناتمام آریا که کشتن سرسی باشه و کار ناتمام کلگین هم احتمالا انتقام زخم کودکیش از برادرش
8) سم در انتظار فرزند دوم! ماشالله خوب مشغوله!
9) صحبت های تیریون و واریس حاوی حرف های مهمی بود. دنریس مدتی میشه که مشروعیت خودش رو برای نشستن بر تخت آهنین از دست داده...تقابل بین آنچه به نفع مردمه (واریس) و وفاداری بی قید و شرط به دنریس (تیریون)
10) صحنه سقوط ریگال، اژدهای زرد دنریس، شوکه کننده ترین سکانس این قسمت بود و نشون داد خطر سرسی تا چه حد جدیه
11) سرسی مردم شهر رو به داخل Red Keep راه میده تا از اونها به عنوان سپر بلا در مواجهه با دنریس استفاده کنه. چقدر شروره این زن!
12) میساندی اسیر یوران گریجوی میشه و اون صحنه تراژیک در انتهای قسمت رقم میخوره. یکی از ناراحت کننده ترین مرگ ها در طول سریال.
یک هفته تا شروع نبرد کینگز لندینگ...انتظار وحشتناک سخته
اینکه شما هدف یک اثر هنری رو متوجه نشین لزوما به معنی مریض بودن کارگردان نیست! "اری استر" سبک فیلمسازی خیلی باحوصله و با طمانینه ای رو داره ادامه میده و اگه با نگاه شما بخوایم قضاوت کنیم باید کارگردانان بزرگی مثل آندری تارکوفسکی، دارن آرونوفسکی، ژان لوک گودار، و فدریکو فلینی و پائولو پازولینی و بلا تار و خیلی های دیگه رو همگی بیمار و مریض بدونیم که ابدا اینطور نیست. اتفاقا من معتقدم وجود کارگردانان متفاوتی مثل اری استر برای سینمای رو به زوال هالیوود که پر شده از فیلم های بلاک باستری و گیشه پسند کاملا لازمه هر چند اگه عده زیادی از مخاطبان سینما نتونن با این گونه آثار ارتباط برقرار کنن و حتی اگه اون فیلم ها در گیشه موفق نباشن.
Black Widow به عنوان بیست و چهارمین فیلم از مجموعه فیلم های دنیای سینمایی مارول و اولین فیلم از فاز چهارم این دنیای محبوب و مشهور سینمایی، فیلمی با حال و هوایی متفاوت از سایر فیلم های این مجموعه عریض و طویل سینمایی به حساب میاد. شاید اگه بخوام فضا و قالب داستانی کلی این فیلم رو توصیف کنم بتونم اون رو هم تراز آثاری چون مجموعه فیلم های جیمز باند یا ماموریت غیر ممکن، یعنی در زمره ی آثار اکشن هیجانی با درون مایه ی جاسوسی و عملیات مخفی محسوب کنم. فیلمی که بر خلاف فیلم های دیگه ی این دنیای سینمایی، در اون خبری از عملیات های محیر العقول ابر قهرمانی نیست و صرفا با یک آدمکش حرفه ای تربیت شده طرفیم که دست کمی از ابرقهرمان ها با نیروهای عجیبشون نداره. از لحاظ خط سیر داستانی، Black Widow پیش از Infinity War و پس از Captain America: Civil War قرار می گیره. جایی که پس از نبرد میان انتقام جویان در فرودگاه لایپزیش، و در نتیجه ی نقض پیمان سوکوویا، گروهی از انتقام جویان از جمله کاپیتان امریکا و کلینت بارتون فراری شدن که ناتاشا رومانوف یا همون بیوه ی سیاه هم یکی از همون فراری هاست. اینجاست که رومانوف ضمن تلاش برای رهایی خودش، تصمیم می گیره به همراهی خانواده ی قراردادیش به نبرد گذشته ی سیاهش و نابودی خالقش بره. اگر نشه از نظر مقیاس و حماسی بودن اثر، Black Widow رو با دیگر آثار مجموعه هم سطح دونست، یقینا از نظر بار اکشن و درام (خصوصا با بازی فوق العاده خوب فلورنس پیو، در نقش یلینا، خواهر قراردادی ناتاشا) اثری کاملا قابل تمجید و سطح بالاست. اکشن در بیوه سیاه شما رو به وجد خواهد آورد و بازی های حرفه ای تمام بازیگران اصلی (اسکارلت جوهانسون، فلورنس پیو، دیوید هاربر و ریچل وایس) به هر چه بیشتر لذت بردن شما از این فیلم کمک می کنه. لازم به گفتن نیست که تماشای این فیلم برای دنبال کنندگان دنیای سینمایی مارول یک ضرورته (هر چند که سطح توقعتون رو باید کمی پایین تر بیارید، اون هم به خاطر ماهیت خاص فیلم و داستان فرعیش)، و برای دیگر طرفداران آثار اکشن هیجان انگیز هم به همون اندازه لازمه
قسمت دوم A Quiet Place حس تازگی منحصر بفرد و هیجان فلج کننده قسمت اول رو نداره که تقریبا غیر قابل اجتنابه و میتونم بگم در تمام دنباله های این شکلی پیش میاد. هنوز هم قسمت اول رو کاملا از هر نظر برتر می دونم. اون تعلیق ناب و اون تاکیدی که بر سکوت می شد در این دنباله خیلی خیلی کمرنگ تر شده و شخصیت ها در خیلی از سکانس ها تقریبا هیچ ابایی از حرف زدن ندارن و همین هم اون هیجان و اون تعلیق دیدنی قسمت اول رو تحت الشعاع قرار داده و جذابیت فیلم رو کم تر کرده از نظر من. البته نیاز به گفتن نیست که بازی های امیلی بلانت، کیلیان مورفی، نوآ جوپ و به خصوص میلیسنت سیموندز، دختر خانواده (که در واقعیت هم ناشنوا هست)، حقیقتا ستودنی و قابل تمجید هستن ولی اون چیزی که این دنباله رو از قسمت اول ضعیف تر می کنه اینه که مخاطب، خطر رو مثل قسمت اول به اون کشنده بودن و غیر قابل مقابله بودن درک نمی کنه. با تمام این ها، قسمت دوم این ساخته ی جان کرازینسکی، همچنان یک اثر قابل تحسین با ارائه ای ماهرانه از داستانی تکراری هر چند با پیچش های نو هست
داستانش آبکی و تکراریه. مثل جان ویکه. شباهتای زیادی به جان ویک داره. تنها فرقش اینه که به جای کیانو ریوز اینجا باب ادنکرک یه تنه همه رو می کشه
اگه فقط به عنوان یک فیلم اکشن بهش نگاه بشه و انتظار دیگه ای ازش نداشته باشی می تونه سرگرمت کنه. همین و بس
بودجه ساخت: 150 میلیون دلار
فروش جهانی: 429.5 میلیون دلار
امتیاز: 6 از 10
-------------------------------------
معمولا وقتی یه اقتباس سینمایی از یه بازی رایانه ای یا شخصیت های یک بازی تولید میشه، من مخاطب نمیتونم انتظار یک فیلم عالی با داستانی لایه لایه و درگیر کننده و عمیق رو ازش داشته باشم و هرچقدر دنیای اون بازی ساده تر و سرراست تر باشه به همون نسبت هم اقتباس سینمایی ش ساده تر و دارای لایه های کمتره. این مورد درباره "کارآگاه پیکاچو" هم صدق میکنه، اثری از راب لترمن که این سومین فیلم بلند لایو اکشنش هست و پیش از این دو اثر فانتزی دیگه یعنی "سفرهای گالیور" و "Goosebumps" رو که از نظر داستان و فضا، شباهت هایی رو به کارآگاه پیکاچو دارن کارگردانی کرده و البته قبل از اون هم یکی دوتا انیمیشن مثل "داستان کوسه" رو در کارنامه حرفه ایش داشته. میشه اینطور گفت که "کارآگاه پیکاچو" از نظر داستانی یک فیلم کاملا استاندارد و معمولیه، پسری که پدرش رو از دست میده، پدری که رابطه خوبی باهاش نداشته و فراموشش کرده، حالا این پسر جوون سعی داره راز پشت این ماجرا رو کشف کنه و در این بین با دسیسه ها و نقشه هایی شوم هم مواجه میشه که بشریت رو تهدید به نابودی میکنه...میبینید که داستان کاملا کلیشه ای هست اما خب هدف از ساخت این فیلم در درجه اول سرگرمی و فان بوده و در رسیدن به این هدف هم نسبتا موفق ظاهر شده. طراحی هنری و فنی پوکیمون ها، رابطه بین انواع مختلف پوکیمون ها با همدیگه و ارتباط اونها با انسانهاشون (پارتنر ها)، طنزی که به لطف حضور رایان رینولدز در نقش پیکاچو یک تنه رنگ و بوی بامزه و شیرینی به کل فیلم داده (و حتی من اون رو عامل نجات بخش فیلم میدونم)، اینها همه از خوبی های این اثر به شمار میان. اما از طرف دیگه، هر چقدر که رو پوکیمون ها کار شده، انسانهای داستان اصلا نویسندگی خوبی ندارن و با چند کاراکتر بی روح و خسته کننده طرفیم، در واقع قهرمان داستان پوکیمون ها هستند و بس. با این حال میشد خیلی بیشتر به این شخصیت های دوست داشتنی پرداخت، مخصوصا مبارزاتشون که تعدادش واقعا خیلی کمه و به جز یک مورد مبارزه، تقریبا سکانس دندون گیر دیگه ای از مبارزه پوکیمون ها در فیلم وجود نداره. در نهایت، تماشای "کارآگاه پیکاچو" یک تجربه فان و سرگرم کننده بود که اگه زیاد به نواقصش ریزبین نشین میتونین ازش لذت ببرین.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1) رامین جوادی واقعا کارش بی نقصه. اگه فقط یک چیز باشه که در تمام طول سریال، نه تنها تضعیف نشده بلکه قسمت به قسمت و فصل به فصل بهتر شده، اون موسیقی متن سریاله. موسیقی حزن انگیز و درد آور سکانس آغازین این قسمت و وداع با سر جوراه، اد، بریک، لیانا استارک و اون صحنه باشکوه خداحافظی به شدت تاثیرگذار بود.
2) کلاه از سر بر میداریم به افتخار لرد گندری باراتیون، لرد جدید Storm's End. گندری به شدت شخصیت دوست داشتنی ای داره و از اینکه میراثش به رسمیت شناخته شد واقعا خوشحال شدم اما طفلک بدجور تو ذوقش خورد وقتی آریا پیشنهادش رو رد کرد!
3) دنریس از اینکه میبینه جان بین مردم محبوبیت زیادی داره احساس خطر میکنه. تقابل بین دنریس و جان و دیالوگ هایی که بین این دو رد و بدل میشه از قسمت های مهم این قسمت بود.
4) بالاخره برین از تارث هم بختش وا شد! فک کنم دیگه ویرجینی نمونده باشه! و اما این خانواده لنیستر هر چقدر هم که به دشمنانشون ابراز وفاداری کنن باز هم نمیشه بهشون اعتماد کرد. بد خاندانی هستن! جیمی نباید با برین اون کارو میکرد، اون هم بعد از اون همه حمایتی که برین ازش کرد
5) به جز برن، سم، جان و دنریس و تیریون و واریس، الان سانسا و آریا هم هویت واقعی جان رو میدونن و این معادلات قدرت رو برای دو قسمت بعد بسیار پیچیده میکنه. جان میلی به پادشاهی نداره اما اگه هویت جان به گوش عوام برسه دیگه نمیشه کنترلش کرد
6) سکانس تقابل Bronn و برادران لنیستر در وینترفل هم از قسمت های جالب این اپیزود بود. از اونجایی که یک لنیستر همیشه دینش رو ادا میکنه، دوست دارم بدونم در ادامه چی پیش میاد
7) کار ناتمام آریا و کلگین! باید دید. سکانس دونفره آریا و کلگین در حالیکه در حال خروج از وینترفل هستن و قصد بازگشت هم ندارن سکانس جالبی بود. کار ناتمام آریا که کشتن سرسی باشه و کار ناتمام کلگین هم احتمالا انتقام زخم کودکیش از برادرش
8) سم در انتظار فرزند دوم! ماشالله خوب مشغوله!
9) صحبت های تیریون و واریس حاوی حرف های مهمی بود. دنریس مدتی میشه که مشروعیت خودش رو برای نشستن بر تخت آهنین از دست داده...تقابل بین آنچه به نفع مردمه (واریس) و وفاداری بی قید و شرط به دنریس (تیریون)
10) صحنه سقوط ریگال، اژدهای زرد دنریس، شوکه کننده ترین سکانس این قسمت بود و نشون داد خطر سرسی تا چه حد جدیه
11) سرسی مردم شهر رو به داخل Red Keep راه میده تا از اونها به عنوان سپر بلا در مواجهه با دنریس استفاده کنه. چقدر شروره این زن!
12) میساندی اسیر یوران گریجوی میشه و اون صحنه تراژیک در انتهای قسمت رقم میخوره. یکی از ناراحت کننده ترین مرگ ها در طول سریال.
یک هفته تا شروع نبرد کینگز لندینگ...انتظار وحشتناک سخته
بر اساس نقدی از جان بلیس دل
مترجم: بهروز صادقی
افتضاح
1 از 10
اگه فقط به عنوان یک فیلم اکشن بهش نگاه بشه و انتظار دیگه ای ازش نداشته باشی می تونه سرگرمت کنه. همین و بس