داستان سریال با موضوع مبارزات قدرت، رستگاری، خانواده و خیانت در زمان پادشاهان ریچارد دوم , هنری چهارم و پنجم می باشد که در هر قسمت به یک پادشاه پرداخته شده است...
این سریال در هر قسمت از خود با داستان های فوق العاده زیبا و متفاوت سعی دارد اعتراضی نسبت به پیشرفت روز افزون تکنولوژی و اعتیاد مردم به آنرا نشان دهند که بصورت روز افزون در حال پیشترفت در زندگی انسان هاست...
در شهر کوچک “برودچرچ”، در ساحل “دورست” جسد یه پسربچه پیدا میشه، به اسم “دنی لتیمر”. توی این شهر کوچیک تا حالا جرم به این بزرگی اتفاق نیفتاده بوده، یا دزدی های کوچیک بوده، یا خرید و فروش مواد و یا رانندگی در هنگام مستی. بعد از بررسی های دقیق، متوجه میشن که این پسر به قتل رسیده. بازرس “آلک هاردی” و “الی میلر”، روی این پرونده کار میکنن. آلک هاردی” به تازگی از “سندبروک” اومده اینجا که یه زندگی آرومی رو داشته باشه، ولی درگیر این پرونده میشه. “الی” هم یکی از دوستان “بث”، مادر “دنی”، و در کل دوست خانوادگیِ خانواده ی “لتیمر” هستش. بعد از تحقیقاتی که “آلک” و “الی” انجام میدن، که به رازهای جالبی پی میبرن…
“ویل گراهام” یک مأمور اف.بی.آی ـه،که تخصص و روش ویژهایی در دستگیری قاتلین زنجیرهایی داره. روش اون به این شکل هستش که در دستگیری قاتلین از کمک روان پزشکهای حرفهایی هم بهره میبره. او به کمک “هانیبال لکتر” که روان پزشکی متخصص ـه در دستگیری قاتلین بسیار موفق ظاهر میشود، امّا چیزی که نمیدونه اینکه خودِ “هانیبال” یک قاتل سریالی بسیار خطرناک ـه...
سریال شرلوک هلمز عصر جدیدی را نشان داده و میشود گفت یک بازسازی از کتاب های شرلوک هلمز است ولی به نحوی تازه و وفادار به شرلوک هلمز قدیمی...
داستان این سریال در مورد شخصیت جاناتان پاین (با بازی هیدلستون) که یک سرباز سابق بریتانیایی و مسئول پذیرش شیفت شب در یک هتل مجلل است، ساخته شده. پاین با زنی فرانسوی-عرب به نام سوفی آشنا میشود که او اطلاعاتی از ریچارد آنسلو روپر که یک دلال بازار سیاه با تخصص در زمینه ی اسلحه است، به او می دهد تا او این اسناد مجرمانه را به سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا منتقل کند. سوفی به دلیل خیانت به روپر کشته میشود و پاین به صورت جاسوس با همکاری با سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا در صدد نفوذ به دار و دسته ی روپر و گرفتن انتقام سوفی بر می آید …
این سریال داستان هشت غریبه را روایت میکند که ویل، رایلی، کافئوس، سان، لیتو، کالا، ولفگانگ و نومی نام دارند. این افراد از فرهنگها و نقاط مختلف جهان هستند و به طور ناگهانی با یکدیگر ارتباط ذهنی و عاطفی برقرار میکنند. آنها باید در حالی که دلایل و معنای این اتفاق را پیدا کنند، از خود در برابر گروه مخفیای که قصد دارند آنها را از پای درآورند و جلوی تکامل انسانها را بگیرند دفاع کنند.
لوسیفر، فرشته ی طرد شده، از حکمرانی بر جهنم خسته شده است و برای زندگی تازه به لس آنجلس می آید تا در آنجا وارد ماجراجویی های جدید و عجیب شود...
آقای کراولی متوجه میشوند کلیسای دانتون که یکی از املاکشان است ممکن است از دستشان گرفته بشود به فکر چاره می افتد. در همین حال به ایشان خبر میدهند که عموزادشان پاتریک کراولی در اثر سقوط کشتی تایتانیک کشته شده اند…
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...