تردان لاگاژ، مردی ۵۰ ساله، پس از ۴۲ سال به دنبال عشق بزرگ دوران کودکی خود، ویولت، میرود. او در پاریس با برادر ناتنی خود لوئیز که از وجود او خبر نداشت آشنا میشود. لوئیز که از حضور تردان در زندگی خود ناراحت است، سعی میکند او را از خود دور کند...
جولی شانزده ساله، علیرغم بیماری و هشدارهای پزشکان و خانوادهاش، تصمیم میگیرد که به رویاهایش پایبند باشد. او از عشقش باردار میشود و با پنهان کردن بارداریاش، تصمیم میگیرد که بچه را نگه دارد. جولی با این کار، به همه یادآوری میکند که زندگی کوتاه است و باید از لحظات آن به بهترین شکل ممکن استفاده کرد.
"هیوبرت ژاکین" پیرمردی می باشد که بتازگی همسرش را از دست داده است. تحمل زندگی جدید بدون همسرش برای او بسیار دشوار است، بنابراین او بیشتر وقت خود را در آپارتمان بزرگش جلوی تلویزیون با ناراحتی سپری میکند. تا اینکه یک روز پس از یک سوءتفاهم، زندگی اش دگرگون می شود...
پائولو زندگی خود را در کانادا ترک می کند و به مارسی سفر می کند تا پدرش را که با یک حادثه روبرو شده بود ملاقات کند. با این حال، هنگامی که او به مارسی می رسد، متوجه می شود که از زمانی که او فرار کرده است، آنجا تغییر کرده است...