پدربزرگی تصمیم میگیرد یک کسب و کار نگهداری از کودک را به همراه یک فرد مطلقه رنجور که از قضا، روزگاری ستارهی مسابقات تلویزیونی بوده و اکنون در پی بازگشت به اوج است، راهاندازی کند.
جولی شانزده ساله، علیرغم بیماری و هشدارهای پزشکان و خانوادهاش، تصمیم میگیرد که به رویاهایش پایبند باشد. او از عشقش باردار میشود و با پنهان کردن بارداریاش، تصمیم میگیرد که بچه را نگه دارد. جولی با این کار، به همه یادآوری میکند که زندگی کوتاه است و باید از لحظات آن به بهترین شکل ممکن استفاده کرد.
داستان در مورد "ملانی" دختری جوان است که زندگی خوب و خوشی را در کنار مادرش تجربه میکرد تا اینکه در فضای مجازی عاشق پسری میشود که به استخدام گروه تروریسـتی داعـش درآمده و قصد دارد ملانی را نیز قانع کند که این کار جهاد در راه خدا محسوب میشود...