داستان این فیلم درباره یک ایتالیایی ۳۰ ساله به نام «مارچلو کلریچی» است؛ مارچلو یک روشنفکر سرکوب شده از طبقه بالای جامعه است که در دوران حکومت «موسولینی» توسط فاشیست ها به کار گرفته می شود تا به پاریس برود و یک دگراندیش که سابقاً استاد فلسفه اش بوده به قتل برساند...
یک موتورسوار جوان به مردی با لاستیک پنچر کمک می کند که پس از تصادف با ماشینش جان خود را از دست می دهد. مرد جوان مسیری انحرافی به سمت جنگل میگیرد و به خانهای در کنار دریاچه برخورد میکند که سه خواهر در آن زندگی میکنند، اما آنها آن چیزی نیستند که تظاهر میکنند...