هری با پسرش به روستای کوچک هارماکتو نقل مکان می کند که اساساً فقط از یک کلیسا، یک گورستان و یک مدرسه و تا آنجا که چشم کار می کند برف تشکیل شده است. او مجبور می شود همسرش را ترک کند و مسیر جدیدی در زندگی پیدا کند...
قلب داستان به خانواده "کوپلو" میپردازد. پس از چندین مسافرت خسته اند اما هنوز درکنار هم و قوی. این خانواده به گذشته خود افتخار میکنند، در این مسیر بدشانسی های بسیاری داشته اند اما هیچوخت دست از باور به خود نکشیده اند ...