بارنابی، جوانی 29 ساله، بیکار و بیپول است. او از سوی دوست دخترش ترک شده و در ماشین خود زندگی میکند. اما سرنوشت به او لبخند میزند و او دوباره با مدیسون، دوست قدیمی خود، ملاقات میکند. مدیسون به بارنابی کمک میکند تا زندگی خود را تغییر دهد و در این مسیر، عشقی بین آنها شکل میگیرد.
یک زن سالخورده به طور مداوم به اداره محلی در مورد اشتباهاتی که او هر روز در اطرافش میبیند شکایت میکند. در طول راه، او یک دوستی غیرمعمول با مامور اداره خدمات مدنی را آغاز می کند که همین امر باعث می شود او آموزش زبان انگلیسی را شروع کند ...