یک زن معمار موفق که به همراه همسر و رئیسش ویکتور مدیرعامل یک شرکت مهم در بارسلونا زندگی میکند. اما زمانی که متوجه میشود ویکتور به عشقشان پایبند نیست به کنار خانواده اش بازمیگردد تا وضعیت روحی اش را بهبود ببخشد...
"والریا" نویسنده ای است که در دو مورد به بن بست رسیده است، اولی ارتباط با همسرش دومی نوشتن. اما ارتباط او با دوستانش "کارمن"، "لولا" و "نارا به او آرامش می دهد ...
رائول - که اخیراً به سرطان مبتلا شده است - و مارتا - که تازه فهمید باردار است- را دنبال می کند که در مراسم تشییع جنازه یکی از همکلاسی های دبیرستانی یکدیگر را ملاقات می کنند و دوستی خود را از سر می گیرند و باورهای خود را آزمایش می کنند.