یک شهر جدید، مدرسه و گروه جوانان دقیقاً همان چیزی است که دارلا و سه دخترش برای از سرگیری زندگی خود به آن نیاز دارند، اما علیرغم مبارزات آنها، وفاداری خداوند همچنان ثابت می کند که آنها فراموش نشده اند...
به نظر می رسد اکنون همه چیز برای خانواده "تیلور" اشتباه پیش می رود. درست همانطور که "الکسا" شروع به کار در کار رؤیایی خود می کند، او از مراقبت از مادرش که مبتلا به آلزایمر است، رنج می برد. پسرش، "باو"، به تازگی حرفه فوتبال خود را به دلیل مصدومیت از دست داده است و دخترش "راوین"، برای برنامه ریزی عروسی در آخرین لحظه به کمک نیاز دارد...