ماریسا یک دختر ۲۰ ساله آلمانی هست که از کشور خود،پلیس،یهودیان و قانون متنفر و به دنبال خوش گذرانی و کارهایی نظیر نوشیدن و خالکوبی و همراهی با باندهای نازی می باشد تا اینکه بعد از برخورد با یک پناهنده افغان طرز فکر و نگرش او تغییر می بابد اما آیا اکنون ماریسا می تواند از این گروه ها و باندهای خلافکار نازی بیرون بیاید…؟