جهمیر که حالا بزرگسال شده و به دنبال رهایی از ضربههای روحی دوران کودکی است، نزد روانشناس، دانا، درد دل میکند. او جزئیات و تصاویری از برخوردهای وحشتناک گذشته با خانواده خواندهاش، یعنی خانواده دوک، را به اشتراک میگذارد. در ابتدا حس قوی از آشناپنداری دارد و به دلیل عدم اعتماد، ارتباط کندی برقرار میکند. سپس در جلسات خود احساس راحتی میکند و در نهایت به یک کشف وحشتناک از بدترین نوع میرسد.
یک نوجوان انگلیسی سال گذشته دبیرستان را از بین می برد. این شهر کوچک آمریکایی خاطرات گذشته از سالهایی را که در کودکی در آنجا گذرانده بود و عدم قطعیت های دوران نوجوانی را در خود جای داده است...