پس از کشف حیرتآور مردی بیهوش در یک انبار قفلشده، کارمند تنهای یک مرکز نگهداری دورافتاده برای بقا در برابر دارودستهای سنگدل که قصد دارند محموله ارزشمندشان را به هر قیمتی بازیابند، باید تمام شب تلاش کند و بجنگد.
متی به همراه دوستانش برای برنامهریزی مراسم عروسیاش، سفری آخر هفته را به مقصد جنگل آغاز میکند. آنها در نزدیکی کمپ آقای راجرز اقامت میکنند. با توجه به اینکه هیچ سیگنال تلفنی در دسترس نیست، وقتی دوستان متی یکی پس از دیگری میمیرند و رازی آشکار میشود، این سفر به تجربهای ناخوشایند تبدیل میشود.