جولیو 19 ساله به تازگی محل زندگی خود را ترک کرده تا به حومه لیسبون برود. او در منطقه ای فقیرنشین با عمویش زندگی می کند و روزها را به عنوان شاگرد کفاشی می گذراند...
دختران یک نجیبزاده به یک غریبه پناه میدهند. پس از آنکه این دیدار با قطع شدن یک دست به پایان میرسد، آن زائر هویتهای متفاوتی را برای گرفتن انتقام به خود میگیرد. نجیبزاده ناپدید میشود و کوچکترین دختر او مجبور است برای نجات پدرش، خود را به شکل یک شوالیه درآورد.