دو معلم به نام های دوریس و ماریان بعد از ناپدید شدن دوستشان، اِولین، در دشت های یورکشایر، به این مکان سفر می کنند. در یک شب توفانی، آن ها در کلبه ی دور افتاده ی استفان پناه می گیرند. استفان پیانیستی بود که در دوران جنگ داخلی اسپانیا در اثر صدا و موج انفجار دچار اختلال روحی شد. با فرو نشستن توفان، موریس سریعا محل را ترک می کند اما کنجکاوی ماریان درباره ی سرنوشت اِولین به علاوه ی عشقش نسبت به استفان باعث می شود در این مکان خطرناک بماند و...