Xianglong Meng

"لامبرت" به گروه نابودکنندگان اژدها می پیوندد تا آبرتا را از دست اژدهای سیاه نجات دهد...

تو آینده‌ای نه‌چندان دور، دنیا پر از آدم شده و دیگه جایی برای زندگی نیست. همه دارن خودشونو آماده می‌کنن که به کهکشان راه شیری برن و یه جای جدید برای زندگی پیدا کنن. همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت که یه دفعه ماه تغییر کرد و زمین شروع کرد به لرزیدن. سال‌ها تغییرات عجیب زمین‌شناسی همه‌چیزو نابود کرد و تو این فاجعه، آدما تقریباً هیچی براشون نموند. بعد از یه مدت، زمین آروم گرفت و مردم از وسط خرابه‌ها و دره‌ها به سرزمینی برگشتن که انگار هم می‌شناختنش، هم نمی‌شناختن. حالا باید ببینیم هنوزم می‌تونیم همه‌چیزو زیر سلطه خودمون نگه داریم؟ هنوزم ارباب این دنیاییم؟

یِ جِیایو، الهه غذا، به طور اتفاقی به سلسله هوایی سونگ می‌افتد و در بدن دختر بزرگ حاکم یانگژو قرار می‌گیرد. او برای ملاقات با نامزدش فرستاده می‌شود، اما کاروان عروسی مورد حمله راهزنان قرار می‌گیرد و او را می‌دزدند تا به عنوان همسر لیانگ چون‌یو، رئیس سوم باند سیاه باد، معرفی کنند. چون‌یوآ که به او مشکوک شده است، معتقد است که او را برای تعقیبش فرستاده‌اند. اما یِ جِیایو با تیزهوشی و سخنان زیرکانه‌اش، همراه با مهارت‌های آشپزی عالی‌اش، به تدریج قلب او را تسخیر می‌کند و گام به گام، اسرار او را می‌آموزد.