مینو که شوهرش مرده است قصد دارد با داریوش ازدواج کند اما نگران تنها فرزندش امیر است. امیر بیشتر اوقات خود را با پدرام که یکی از دوستان دانشگاهی اش استمی گذراند. در یکی از روزها، پدرام و امیر در سانحه تصادف باعث مرگ دو نفر میشوند. در این تقاطع که حادثه رخ داده مینو، امیر و آدم های دیگری حضور دارند که به نوعی با تقاطعی بزرگ در زندگی رو به رو شده اند…
دختری به نام آیدا متوجه میشود پدرش با زن غریبهای رابطه دارد. یه اسم، یه قیافه، یه کلمه، یه زن که یه دفعه به شدت پرتاب می شه به درون ذهن آیدا که هفده سال دارد، بارها و بارها آیدا آن را از فکرش خارج می کند؛ اما دوباره زشت تر و بدتر برمی گردد سر جایش و مثل خوره به جان آیدا می افتد، زن غریبه ای که به ناخن هایش لاک قرمز می زند و موهایش را طلایی می کند و آیدا را راحت نمی گذارد…