بیتا دختری اصفهانی و اهل خانواده ای سنتی است که برای تحصیل در دانشگاه باید به تهران بیاید اما خانواده با رفتن او به تهران مخالف هستند و بالاخره با اعتصاب غذای دخترشان رضایت به رفتن او می دهند. پدر با اجاره ی یک آپارتمان و هم خانه کردن سیما دختر بیوه ی کارگر خانه، بیتا را به او می سپارد. بیتا در دانشکده با فرهاد آشنا می شود و با هم قرار ازدواج می گذارند در حالی که علی پسر عموی بیتا قرار است برای ازدواج با او از خارج از کشور به ایران بیاید…
اسفندیار به دلیل بیماری پدرش مامور میشود تا با مرسدس بنز به جای پدرش به کاشان برود. در این میان اسفندیار که میبیند یک اتومبیل گران قیمت به دست آورده سفر را یک روز عقب میاندازد و تصمیم میگیرد به اتفاق دوستانش یک روز با مرسدس خوش باشند. در طول روز اتفاقهای ناخوشایندی برای اسفندیار و دوستانش رخ میدهد که همگی از مرسدس متنفر میشوند و اسفندیار صبح روز بعد مرسدس را به آتش میکشد و…